در حیرت

کشور یارانه دادن و یارانه گرفتن

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۳۵ ق.ظ
نوشته شده توسط: کوچه گرد زمانی دانشمندی در کلاسی برایمان شرح داد که دولتهای رانتی دولتهایی هستند که مال مفت بدون زحمتی را صاحبند. این دولتها ویژگیهای مشترک جالب توجه ای دارند. مثلا اینکه چون از طریق منبع مربوطه جامعه را تغذیه می کنند (و نه اینکه از طریق پول مالیات مردم تغذیه شوند) بنابراین نیازی به پاسخگو بودن در مقابل مردم احساس نمی کنند. مثلا اینکه نیاز چندانی به کارآمدی ندارند، چرا که درآمدشان چندان وابسته به عملکردشان نیست (مثل دولت ما که حتی اگر عملکردش خوب باشد و نفت ارزان شود در آمدش کم می شود و اگر عملکردش بد باشد و نفت گران شود درآمدش زیاد می شود).  یا اینکه در جوامعی که دولتهای رانتیر دارند همه از دولت طلبکارند و سهمشان را از مال مفت مربوطه مطالبه می کنند. حزبهای سیاسی و اقلیتها و جناحها همه بدنبال برخورداری از سهم بیشتری از  آن هستند  و اصولا در انتخاباتها بیشتر در مورد اینکه چگونه درآمد مربوطه توزیع شود صحبت می شود و وعده داده می شود و جناحهای حاکم دست و دلبازانه از منابع مذکور برای تثبیت قدرت خودشان خرج می کنند. وقتی با افراد کم بضاعت جامعه صحبت کنید بسیار در کلامشان خواهید دید که از حقوق پایمال شده شان صحبت می کنند. از حقوقی که ادا نمی شوند. از منابعی که غارت می شوند و ثروتهایی که توسط  یک عده "دزد" به یغما برده می شوند. این افراد اغلب فکر می کنند که ایران کشوری ثروتمند است و اگر حق آنها داده شود آنها هم در رفاه خواهند بود. در کل بسیاری از مردم ما فارغ از شایستگی و تواناییهایشان و مستقل از تلاش و عملکردشان خود را مستحق برخورداری از رفاه و آسایشی می دانند که منابع خدادادی مذکور باید برایشان به ارمغان بیاورد. برخورداری و  رفاهی که از دولت طلبکارند و حکومت موظف است آنرا به آنها "هدیه" بدهد. این بخش فتح بابی باشد برای پرداختن به بحث یارانه ها که ان شالله در فرصت بعدی مطرح خواهم کرد........
  • حیران

نقدی بر چند و چون توزیع سبد کالا

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۵۴ ق.ظ
بالاخره دولت جدید هم پا به مرحله اجرای سیاست های اقتصادی، در راستای هدفمندی یارانه ها، گذاشت و با جدیت وارد کارزار اقتصادِ به گل نشسته‌ی ایران شد. اولین گام جدی دولت، توزیع سبد کالایی در میان مردم بود. اکنون اما چنین طرحی که می توانست راهی برای کاهش فشار تورم بر اقشار ضغیف شود، به فرصتی برای انتقاد از دولت و تخریب سیاست های آن تبدیل شده است. در این چند روزی که بسیاری از اطرافیانم به سایت اعلامی دولت، یارانه کالا، برای اطلاع از وضعیت سبد کالایی خود مراجعه کرده اند با حرف ها و نظرات و اتفاقات عجیبی رو در رو شده ام. اتفاقاتی که حاصلش البته نارضایتی از دولت بوده است. از همان ابتدای کار شروع میکنم. اولا سایتی که برای این کار در نظر گرفته شده بسیار آماتور است و حتی از نظر طراحی و نوع فونت ها در شان یک طرح کلان ملی نیست. باید در سایت جایی برای اعتراض مردم و سوالات آنان در باره دریافت سبد کالا گذاشته می شد تا هم بازخوردی از نظر مردم راجع به طرح به دست آید و هم صدای مردم معترض به جایی برسد. حتی نحوه اطلاع رسانی به مردم می توانست بهتر از این و از طریق ارسال پیامک به شماره تلفن همراه سرپرست های خانوار باشد. علاوه بر این، در بیانیه هیئت دولت گروه های تحت پوشش کمیته امداد، سازمان بهزیستی، مستمری و حقوق بگیران کمتر از 500 هزار تومان واجد شرایط برای دریافت کالا در این مرحله اعلام شده است. این در حالی است که من در بین همکاران خود استاد دانشگاه و مدیران رده بالای دولتی را می شناسم که به آنها سبد کالا تعلق گرفته است و در هیچ کدام از گروه های فوق جای ندارند. بر عکس آن بازنشستگان و کارگرانی زیادی هم شامل این طرح نشده اند. به نظر می رسد دولت بر مبنای درستی اقدام به پایش و بررسی گروه های نیازمند نکرده است. حتی فراتر از این بانک اطلاعاتی دقیق و به روزی از وضعیت مردم نداشته است. این در حالی است که قبل از این کارشناسان راجع به چنین نقص هایی در توزیع کالا به طور انتخابی بین مردم هشدار داده بودند. گذشته از تمام اینها، شکل اجرای این طرح که باعث شکل گیری صف های طولانی و مراجعه مداوم مردم به فروشگاه های زنجیره ای  شده است، در شان مردم ایران نیست. زمانی در دهه 60 می شد با نگاه به شرایط اضطراری و جنگی ایران این نوع توزیع اقلام اقتصادی را پذیرفت. اما اکنون دیگر دولت به اندازه کافی از امکانات و فرصت کافی برخوردار است تا به طریق درست و مناسبی بین مردم سبد کالا توزیع کند. این معایب و اشکالات قابل پیش بینی منجر به احساس بی عدالتی و تبعیض در بین مردم شده است. حسی که اگر فکری به حالش نشود تبعات سیاسی خوبی برای دولت نخواهد داشت و زمینه را برای حضور عوام گرایان گذشته و اصولگرایان کنار مانده از قدرت باز خواهد کرد. همین حالا هم با مراجعه به سایت های و روزنامه های این دسته از گروه های سیاسی می توان سوء استفاده آنان از اوضاع و تلاش شان برای زیر سوال بردن کارامدی دولت را دید. ارتباط مستقیم رئیس جمهور با مردم و اطلاع رسانی به موقع درباره آینده این طرح و اصلاح آن می تواند راهکار موثری برای گرفتن فرصت از تندروها، برای تخریب دولت و افزایش نارضایتی مردم، باشد. باید دید آیا دولت این چالاکی و توان را در خود دارد که به موقع متوجه اثرات زیان بار طرح توزیع سبد کالا شود و با تغییر رویه اجرای آن اثراتش را حنثی کند یا نه؟!
  • حیران

سنگی برای آخرین پست زندگی

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۱۴ ق.ظ
بیشتر کسانی که وبلاگ می‌نویسند، حتی آن‌هایی که اهل کپی و پیست هستند، می‌نویسند برای آنکه اثری از خود در این دنیا باقی بگذارند. اینان با نوشتن، فکرها و احساسات خود را ثبت می‌کنند و آن را از طریق کلمات و روی یک صفحه متنی با دیگران به اشتراک می‌گذارند. من هم از این قائده مستثنی نیستم. می‌نویسم تا حرفهایم را با بقیه در میان بگذارم و از دنیای خودم به دیگران پیغامی برسانم. اما مدتی است این فکر در ذهنم افتاده‌ است که آخرین کلمات و جمله‌هایی که از من در صحنه این دنیا ثبت می‌شود کجاست؟ آن آخرِ کار کدام صفحه است که نام من رویش حک می‌شود و جایی است که می‌توانم از خود چیزی، اثری یا حرفی ثبت کنم. برای من که آدمی معمولی هستم و بعید می‌دانم، حداقل در این لحظه، اثری جاودان از خود به یادگار بگذارم پاسخ ساده است: سنگ قبر آخرین صفحه‌ای که نام آدم رویش نوشته‌ای و نامی از او ثبت می‌شود. برای بعضی شاید آوردن اسم سنگ قبر هم ترسناک باشد و حالشان را بد کند. خوب حق هم دارند. ترس دارد و دل آدم را می‌لرزاند. اما از مرگ بترسیم یا نه، روزی گریبانمان را می‌گیرد و آش کشکی است که پای همه‌مان حساب می‌شود. پس خوب است که به فکر آن جملات و کلمات واپسین هم باشیم و همین حالا که زنده‌ایم برایش کاری کنیم. خیلی‌ها هم هستند که فکر این چیزها را نمی‌کنند، یا اصلا برایشان مهم نیست. خوب در این صورت رایج‌ترین عبارات و جملات را روی سنگ حک می‌کنند، عباراتی به سلیقه بازماندگان و دیگران.من ترجیح می‌دهم از دسته اول باشم و خودم محتوا و متن روی آن سنگ را مشخص کنم. این جوری انگار آخرین پست زندگی‌ام را پیش پیش نوشته‌ام و وقتی کسانی گذرشان به خانه‌ی آخرم برسد چیزی دارند که بخوانند. اینطوری حوصله‌شان هم سرنمی‌رود و از آمدن به دیار مردگان چیزی با خود به دنیای زندگان می‌برند. شاید همان نوشته به دردشان بخورد و از سکوت و سردی مرگ به خودشان بلرزند و بهتر زندگی کنند. شاید هم دلشان بخواهد آن نوشته را بیشتر بخواهند و اینطوری بیشتر به آنجا سر بزنند.با اینکه کپی پیست را کار درستی نمی‌دانم، بد هم نیست که در آن آخرین فرصت نوشتن و خوانده شدن، حرف‌های آدم بزرگی را کپی کنم. آخر آدم‌های بزرگ حرف‌های مهم را راحت‌تر می‌گویند و هر چه تو بخواهی با تمام هنر و تجربه و شعورت چیزی بگویی به خوبی آن‌ها نمی‌شود. فکر می‌کنم ایده بدی نباشد که بگردم و تا فرصت هست از بین شعرها و جملاتی که می‌بینم یکی را انتخاب کنم برای حک شدن روی آن سنگ. تازه این خودش تبلیغ آن شخصیت هم می‌شود و اگر کسی به اصلش مراجعه کند بهره بیشتری می‌برد.اما همه این‌ها یک مسئولیتی هم روی دوش خودم می‌گذارد. اینکه نباید تفاوت زیادی با آن نوشته داشته باشم. باید یک جورهایی خودم هم معتقد به آن جملات باشم و در زندگی ام به آن‌ها عمل کرده باشم. در غیر این صورت حرفم را کسی باور نخواهد کرد. هر کس بیاید و آن جمله‌ها را بخواند پوزخندی می‌زند و یاد این برنامه‌های تلویزیونی می‌افتد که مجری یا واعظ حرفی می‌گوید و ناراستی از چهره‌اش پیداست. این یکی دیگر کار را سخت می‌کند. راستش عمل به حرف مهمی، آن هم حرفی برای آخرین صفحه زندگی، سخت است. در حرف ممکن است خیلی چیزها درست باشد و قشنگ، به پای عمل که می‌رسد تازه عیار آدم مشخص می‌شود. آن آخرین نوشته باید با جهت زندگی صاحب آن سنگ یکی باشد.با این نگاه، انتخاب آخرین نوشته یک نفر انتخاب اولین قدم‌های راهش در زندگی است. راهی که همه‌اش را بتوان در عباراتی زیبا خلاصه کرد و در معرض دید دیگران گذاشت تا بخوانند. زندگی خیلی‌ها اصلاً جهتی ندارد که بخواهند آن را ثبت کنند. انتخاب راهی پر افتخار در زندگی و استقامت در آن کار آسانی نیست. هر چند که ممکن است و نباید برای پیمودنش، یا پیدا کردنش نا امید بود.با همه این ‌حرف‌ها هنوز باید بگردم و زمان بگذارم برای آن آخرین نوشته. خدا کند که فرصت کافی داشته باشم تا ان آخرین پست را بنویسم و حداقل برای مدت طولانی که نیستم، چیزی ارزشمند و روشنگر را برای خواندن دیگران ثبت کنم. ان هم روی سنگی که آخرین صفحه سفید برای نوشتن آدم‌ها است.پ.ن1: از دوستانی که این پست را می خوانند می خواهم اگر تا به حال به این موضوع فکر کرده اند، یافته هایشان را با من و دیگران در میان بگذارند.پ.ن2: تا 15 اسفند مشغول یکی دو کار هستم که باید زودتر انجامشان دهم. برای همین، فاصله بین پست ها طولانی تر شده است و احتمالا از این به بعد بتوانم هر هفته یک پست بگذارم.پ.ن3: یکی از دوستان نظر خوبی گذاشته اند با این مضمون که نه تنها آن جمله آخر بلکه هر جمله و نوشته ای در زندگی ما مهم است و جایی ثبت می شود. حرفش درست است. گاهی یک جمله زندگی آدمی را دگرگون می کند و آن را رو به صلاح یا خرابی پیش می برد.مطالب مرتبطچگونه دنیا را جای بهتری برای زیستن کنیم؟ (دانلود کلیپ Give A Little Love)در انتظار مرگ، برای زندگیبازی زندگی
  • حیران

نتایج رویکردهای متفاوت دو مدیر

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ
در کار ما دو مدیر با دو رویکرد متفاوت سال‌هاست که معاونت‌های اصلی را در دست دارند و با هم همکار هستند. رویکردهای متفاوت این دو مدیر باعث شده پس از نزدیک یک دهه هر کدام به نتایج و جایگاه متفاوتی در بین مدیران رده بالایی و کارمندان خودشان برسند. یکی‌شان آدمی جسور و اهل طرح‌ها و ایده‌های نو است. من نام او را مدیر الف می‌نامم. دیگری فرد محافظه‌کاری است که خیلی به دنبال تغییر و نو آوری نیست و در اینجا با مدیر ب از او نام می‌برم. مدیر الف به نیروهایش بهای زیادی می‌دهد. هر جا موقعیتی فراهم شود آن‌ها را تشویق می‌کند تا کارها و مسئولیت‌های جدیدی به دست بگیرند و پیشرفت کنند. به واسطه همین برخورد آموزشی و حمایت‌کننده‌اش، کارمندانش حتی وقتی به سازمان و اداره دیگری هم می‌روند خود را مدیون او می‌دانند. به همین دلیل آقای الف در بسیاری از وزارت‌خانه‌ها و مسئولیت‌های کلیدی آدم‌هایی را می ‌شناسد که حرفش را می‌خوانند و حاضرند در زمینه‌های مختلف با او همکاری کنند. او در طی سال‌ها سرمایه‌ای اجتماعی شامل روابط کاری گسترده و سرمایه‌ای انسانی شامل نیروهای رشدکرده در اختیار دارد. به این ترتیب، آقای الف در ظاهر مدیری ساده است و در اصل از قدرت مانور و چانه زنی بالایی در بدنه دولت برخوردار است. او می‌تواند در مدت زمان کوتاهی طرح‌ها و ایده‌هایش را به گوش وزرا و معاونان دولت برساند و اجرای آن‌ها را پیگیری کند.مدیر ب اما تنها دغدغه‌اش این است که نیروهایش را از دست ندهد و مجموعه‌اش را برای خودش حفظ کند. هر گاه فرصتی برای پیشرفت یکی از نیروهای او پیش آید، خودش اولین کسی است که مانع میشود و با اعلام نارضایتی‌اش به مدیران رده بالایی از انتقال آن نیرو جلوگیری می‌کند. مدیر ب چندان با نیروهایش همدلی و همفکری ندارد و تنها از آن‌ها کارها و برنامه‌های کلانی را که برای معاونتش تصویب شده انتظار دارد. در طی سال‌ها مجموعه تحت نظر او به یک مجموعه بی‌انگیزه و راکد تبدیل شده است. کسی از کامندانش از شرایط راضی نیست و هر کدام به دنبال فرصتی هستند تا از آن معاونت بیرون آیند و شغل و کار دیگری پیدا کنند. معاونت مدیر ب شبیه کوه آتشفشان خاموشی است که به محض شرایط مناسب فوران می‌کند و از هم می‌پاشد.تفاوت مدیر الف و ب در این است که اولی بلندمدت و کلان نگاه می‌کند و دومی جزئی و کوتاه‌مدت. مدیر الف نیروسازی می‌کند و هیچ وقت نگران نیروهای زبده و با تجربه قبلی نبوده است. از دل کارهای او ایده‌ها و طرح‌های زیادی در آمده است و به مرحله اجرا رسیده است. در مقابل اما مدیر ب فقط جلوی پایش را می‌بیند و نیازهای فوری و ضروری را. به همین دلیل کل کارهای معاونتش را دو سه نفر به عهده دارند و هیچ وقت هم قدر همان دو سه نفر را نمی‌داند. او در این سال‌ها نه تنها خود رشدی نداشته است بلکه مجموعه‌اش هم از چالاکی و خلاقیت تهی شده است. شاید اما تفاوت اصلی این دو مدیر روحیه آن‌ها باشد. چنانکه در بالا گفتم، مدیر الف جسور است و ریسک کارهای جدید را می‌پذیرد. دومی اما تغییر را در ابعاد و لایه‌های مختلف نمی‌پذیرد و ثبات در مجموعه و جایگاهش را به تحرک و کارهای نو ترجیح می‌دهد. مدیر الف اول از همه برای نیروهایش یک معلم و رفیق است و مدیر ب فقط رابطه کاری و حرفه‌ای با آن‌ها دارد. وی حتی در روابط خود هم محافظه کار است و نمی‌تواند وارد حیطه‌های جدیدی از ارتباط با کارمندانش شود.همین دو رویکرد متفاوت به تدریج آثارش را در نتایج کاری این دو مدیر گذاشته است. حالا با اینکه این دو نفر هر دو در یک جایگاه اداری هستند، از موقعیت یکسانی برخوردار نیستند. یکی‌شان در بین کارمندان خودش و حتی دیگر افراد بسیار محترم است و همیشه دورش را جوانان و نیروهای تازه گرفته است تا با او مشورت کنند و از او بیاموزند. دیگری اما فقط سلامی و عیلکی با بقیه دارد و رابطه‌اش به دستور و ارجاع و امر و نهی به کارمندانش خلاصه می‌شود. تفاوت‌های شخصیتی و دیدگاه‌های آدم‌ها در بلند مدت به نتایجی این چنین واگرا و متفاوت می‌رسد. بی خود نیست که گفته‌اند گندم از گندم بروید، جو ز جو. شخصیت مدیر الف از نوعی نشاط ، هدفمندی و جسارت برخوردار است و شخصیت مدیر ب از نوعی محافظه کاری، غرور و رکود. به نظرم اثر این خصوصیات اولی را مدیری موفق و توانا کرده است و به دومی فقط وجه اداری و رسمی بخشیده است. این تفاوت ها به کارمندان و زیردستان این دو هم سرایت کرده است و به همین نسبت مجموعه تحت مدیریت آقای الف خلاق و راضی و معاونت آقای ب ناراضی و بی انگیزه اند. به این ترتیب،نه تنها خود این مدیران، بلکه کارمندان و مدیریت تحت نظر آنها هم در دو جهت متفاوت قرار گرفته اند و در آنها جو و اتمسفر متفاوتی به چشم می خورد. این چنین شخصیت و نوع کنش ما تعیین کننده آینده و سرنوشت بسیاری از چیزهایی است که با ما و نوع تصمیم و کنش ما گره خورده است.پ.ن1: متاسفانه من تحت مدیریت آقای ب قرار دارم و همیشه دوست داشته ام نیروی آقای الف بودم تا از همنشینی با او لذت ببرم و از او بیاموزم.پ.ن2: تعداد بازدیدهای دیروز به طرز عجیبی کم شده است. فکر میکنم باز هم بلاگفای معیوب ایرادی پیدا کرده است. هر بار فکر میکنم بگذارم از اینجا بروم و باز هم تعلل میکنم! کسی هم از دوستان تجربه مشابهی در روزهای اخیر داشته است؟
  • حیران

نگاهی به خبر زلزله هنگام دفن آریل شارون

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۰۵ ب.ظ
به تازگی خبری در سایت‌های و پایگاه‌های اطلاع‌رسانی فارسی منتشر شد که از وقوع زمین‌لرزه هنگام دفن آریل شارون، نخست وزیر اسبق رژیم صهیونیستی، حکایت داشت. چنین سایت‌هایی که اکثرشان هم رنگ و بوی ارزشی و اسلامی داشتند با آب و تاب این اخبار را نقل کردند تا به این طریق از واکنش زمین به دفن شارون بگویند و خباثت او را یادآوری کنند. این خبر از اخبار رسانه ملی هم پخش شد و در آن به نحو غیر مستقیم همان پیام را، که سایت‌های ذکر شده در تلاش برای بیانش بودند، به بیننده منتقل کردند. من مدت‌هاست که با چنین اخباری مشکل دارم. قبل از هر چیز بسیاری از آنها را جعلی و ساخته کسانی می‌دانم که می‌خواهند به هر طریقی عقیده و حقانیت خود را ثابت کنند. درباره این خبر هم اولین کاری که کردم بررسی صحت و سقم آن بود. اصل خبر درست بود. در هنگام دفن آریل شارون، زمین لرزه‌ای به مقیاس سه و نیم ریشتر در همان ناحیه دفن او رخ داده است. سایت‌های خارجی که این خبر را نقل کرده بودند، از وقوع زلزله‌هایی با همین شدت در هفته‌های گذشته هم گفته بودند و این زلزله‌ها را نشانه‌ای از خطر زلزله‌ای شدیدتر در این نواحی دانسته بودند. مسئله اصلی اما در این اخبار رویکرد خطرناکی است که در بهره‌برداری از آن‌ها به چشم میخورد. در واقع،  استفاده از امری ماواری فهم و درک آدم‌ها آسان‌ترین و در عین حال خطرناک‌ترین راه برای تبلیغ یک عقیده و اثبات حقانیت آن است. منظورم از امری ماواریی، همین توسل به عالم غیب و ادعاهایی خارج از اثبات و تجربه آدمی است. چنین راهی آسان است چون مردم عادی توجیهاتی از این دست را زود می‌پذیرند و بر مبنایش به چیزی عقیده پیدا می‌کنند. خطرناک است چون به خرافه پرستی منجر می‌شود و سوء استفاده شیادان و سیاست‌بازان از عقاید مردم را در پی دارد. وقوع یک زلزله هنگام دفن شارون می‌تواند واقعاً ناشی از اتفاقی غیبی باشد. ممکن هم هست که فقط یک اتفاق، زلزله را  با مراسم دفن شارون همزمان کرده باشد. اثبات اینکه واقعیت کدام است نه از عهده ما بر می‌آید و نه اصلاً می‌توان درباره‌اش جستجو کرد. ادعای اول رخدادی غیبی است و از دسترس فهم آدمی به دور است. برای همین هم عقیده و عمل بر مبنای خواب، مکاشفه یا امور غیبی در اسلام توصیه نمی‌شود و عالمان و بزرگان اسلام به فهم دین بر اساس استدلال و دلایل عقلانی تاکید کرده‌اند. فوت فرزند خردسال پیامبر شاید بارزترین اتفاق در تاریخ اسلام باشد که شبیه خبرهایی مثل خبر بالا است. هنگام فوت ابراهیم، پسر پیامبر اسلام، خسوفی رخ داد و آسمان تیره شد. در همان هنگام عده‌ای خورشید گرفتی را عرض تسلیت آسمان به پیامبر دانستند و آن را معجزه‌ای الهی و نشانه‌ای از اثبات حقانیت پیامبر معرفی کردند. پیامبر اما بلافاصله کسوف را پدیده‌ای طبیعی شمردند که باید به هنگام وقوعش نماز خواند و خداوند را سجده کرد. آن زمان، 1400 سال پیش، شاید آسان‌ترین راه برای پیامبر نسبت دادن کسوف به فوت فرزندش بود تا عقیده مردم را به دین محکم‌تر کند و بر حقانیت اسلام بیافزاد. شیوه پیامبر اما عوام فریبی و بهره از سادگی و نادانی مردم نبود. پس محکم در برابر خرافه رایج ایستاد و رسمی بنا نهاد تا تفاوت بین فریب و عقلانیت را نشان دهد. امروز اما، در سال 2014، آدم‌هایی هستند که به هر طریقی می‌کوشند تا نشان دهند بر حق هستند و به این ترتیب مدتی بیشتر بر جایی که نشسته‌اند بمانند. در عین حال آنان خود را سربازان همان پیامبر می دانند و ادعای تابعیت راستین از آئین و روش او را دارند. هنوز اما بسیاری به همان اندازه 1400 سال از او دور هستند و به همان اندازه صدایشان به حقانیت خود بلند است. مطالب مرتبط: استفاده ابزاری از دین: اصول تبلیغات رایج (قسمت اول) استفاده ابزاری از دین: مثال هایی از ایران (قسمت دوم)
  • حیران

دنیای پر از تنهایی مردها

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۳۳ ب.ظ
مردها دنیای عجیبی دارند. دنیایی که توقعات دیگران و جامعه آن را شکل داده است و در عین حال چنان مردها را احاطه کرده است که خود نیز آن را پذیرا شده اند و به آن خو گرفته اند. این چنین مردها در دنیایی گرفتار آمده اند که شاید خودشان هم ندانند که چقدر آنها را متفاوت از آنچه هستند نشان می دهد، چقدر بر دوش آنان سنگینی می کند و چقدر در طی سال ها آنان را می فرساید و تحلیل می برد. وقتی مردی دلش می گیرد شاید آخرین کاری که از دستش برمی آید گریه کردن است. به او از کودکی یاد داده اند که مرد است و حق ندارد گریه کند. به او آموخته اند که باید درست مثل یک ساختمان سیمانی محکم و سخت باشد و نگذارد احساسش به بیرون تراوش کند. او مرد است و نباید کسی اشک هایش را ببیند. پس وقت دل تنگی و زمان غصه، غم هایش را فرو می خورَد و دم برنمی آورَد که نکند خلاف مرد بودنش رفتار کند و دیگران را به تعجب وا دارد. آنها در دنیای خود محبوسند و کسی به آنها یاد نداده ست گاهی فریاد زنند و گاهی های های بگریند. مردها دنیای پر دردسری دارند. آنان نان آور خانه‌ها هستند و باید از همان ابتدای جوانی به فکر باشند تا کار کنند و اندوخته‌ای برای آینده فراهم کنند. آنان با پس انداز و قسط و قرض عجین هستند . این چنین است که وقتی مردی حقوقش را می‌گیرد قبل از هر چیز به یاد خانه‌ای می افتد که باید پناه خانواده‌اش باشد، به یاد وسیله‌ای که باید برای فرزندش بخرد و به یاد هدیه‌ای که برای همسرش بخرد. شاید آخرین چیزی که به فکرش برسد خواسته‌ای است که خودش دارد و همیشه وقت برای آنچه می خواهد هست تا آن را هم فراموش کند و دلخوش باشد به لبخند فرزندش و به قدردانی همسرش. مردها این چنین، عمری می دوند و کار می‌کنند تا آنچه را که بر عهده‌شان است به بهترین وجهی به انجام رسانند. مردها موجودات تنهایی هستند: وقت سختی باید برای دیگران تکیه‌گاه باشند و خم به ابرو نیاورند. نوبت به خودشان که می‌رسد اما کسی نیست که دردهایشان را بشنود و سنگ صبورشان شود. آنان مرد هستند و نباید اجازه دهند بار روی دلشان، دغدغه ذهن‌شان و سختی‌های روی دوششان را دیگران بفهمند. مردها تنها هستند و تا آخر عمر شاید کسی سعی نکند به دنیای آنان وارد شود و در درون آنها نفوذ کند. آنان خود باید به تنهایی بار زندگی را بر دوش بکشند و مسئولیتی را که بر عهده دارند بپذیرند. دنیای مردها اینگونه است. مملو از تنهایی، از مسئولیت و از سختی. تنها توقعاشان شاید همان احترام فرزند، قدردانی همسر و مهربانی مادر باشد. مردها دل‌هایشان مثل جسم‌هایشان نیست. تنها سعی می‌کنند سخت باشند و نشکنند. چرا که نگران کسانی هستند که رویشان حساب کرده‌اند.  دل‌هایشان اما گاهی می‌شکند، گاهی می‌گیرد و گاهی تنگ می‌شود. به آنان گفته‌اند دلشان را جدی نگیرند و کسی هم، حتی خودشان، هوای دلشان را ندارند. برای همین است که مردها زود پیر می شوند و زود موهایشان سفید می شود. مردها، انسان‌هایی هستند که توقعات دیگران زندگی‌هایشان را ساخته است. برای انان خیلی وقت‌ها خودی باقی نمی‌ماند که به آن برسند و نوازشش کنند. برای همین اکثر اوقات ملول و خسته‌اند. جسم‌هایشان کوفته و روح‌هایشان آزرده است. مردها فقط گاهی به دوستی، به همسری، به فرزندی یا شاید مادری نیاز دارند که آنان را بفهمد و به رویشان لبخند پر مهری بزند. همین برایشان کافی است تا پس از اندکی درنگ باز هم به دنیای عجیب، پر دردسر و تنهای خودشان بر گردند و دوباره همان مردی باشند که دیگران، خانواده و جامعه، از آنان توقع دارد.مطالب مرتبط:خسته ام از این کویردرباره ناسپاسی و قدر ناشناسیحسرت های زندگیپرسش های زندگی
  • حیران
بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، ارتباطم با آدم‌های متفاوت از قشرها و عقاید گوناگون جامعه کم شده است. از یک طرف، بیشتر همکاران و مراجعان کاری‌ام را آدم‌های مذهبی و حامی حکومت تشکیل می‌دهند که با فرهنگ رسمی و چارچوب تعریف شده‌ی جمهوری اسلامی فاصله چندانی ندارند. آن‌هایی هم که کاملا د راین چارچوب نمی‌گنجند به واسطه محافظه‌کاری و منافع کاری چیزی از خودشان نشان نمی‌دهند. از طرف دیگر، بیشتر دوستانم هم بچه‌های سر به راه و مثبتی هستند و از آن‌هایی هم که با من در عقیده و منش تفاوت زیادی دارند دور شده‌ام و ارتباطم با آن‌ها کم شده است.ارتباط کمم با اقشار و گروه‌های مختلف در جامعه هم برایم مفید بوده است و هم مضر. ضررش این بوده که چون ارتباط مستقیمی با افکار و کنش‌های گروه‌ها و افراد متفاوت ندارم از روند‌های اجتماعی و واقعیت‌های جاری در جامعه خبر ندارم . به بیان دیگر، چون در یک محیط مصنوعی و گلخانه‌ای نفس می‌کشم از شرایط واقعی این جامعه و راهی که می‌رود آگاه نیستم و گاهی در تحلیل مسائل اجتماعی از واقعیت دور می‌شوم. فایده‌اش هم این بوده که وقتی با افراد و گروه‌های متفاوتی روبرو می‌شوم خیلی سریع تغییرات و تفاوت‌ها به چشمم می‌آید و برایم پر رنگ می‌شود.هفته‌ی پیش در تعطیلات آخر هفته سفری گروهی به جزایر جنوب کشور داشتم. گروهی که با آن‌ها هم‌سفر بودم از آدم‌هایی متفاوتی تشکیل شده بود. هر چند همه‌شان جوان بودند و تحصیل‌کرده، شغل‌ها و فرهنگ‌های متفاوتی داشتند. چند تایی‌شان از بچه‌های تهران بودند و مابقی کسانی که بعد از دانشگاه در تهران ماندگار شده‌اند و کار و بارشان را در این شهر پیدا کرده‌اند. در این گروه روندهای اجتماعی که قبلا هم دیده بودمشان پررنگ‌تر خودش را نشان می‌داد. روند‌هایی که به گمانم به آرامی در جامعه در حال گسترش است و به طور خزنده‌ای در بین جوانان جا خوش کرده است.اولین نکته‌ای که در این گروه توجه من را به خود جلب کرد، کم‌اهمیتی مذهب و حتی خوار شمردن آن بود. در بین 20 نفر افراد گروه، فقط دو سه نفر نماز می‌خواندند. بقیه یا اصلاً اهل نماز نبودند یا وقتی جو گروه را می‌دیدند قید خواندن نماز را می‌زدند. از بین آن‌هایی که اهل نماز نبودند چند نفری با کنایه و شوخی نماز خواندن را مسخره می‌کردند و آدم‌های مذهبی گروه را تحقیر می‌کردند. چنین وضعی درباره حجاب هم برقرار بود. حتی یکی از پسرها هدبند دختری محجبه را به استهزاء گرفت و اگر چه ماجرا با خنده و شوخی همراه بود باعث دلخوری آن دختر شد. روند بی‌دینی و حتی دین‌ستیزی مدت‌‌هاست که در جامعه فراگیر شده است و بعد از انتخابات 88 و مواضع و برخوردهای حامیان حکومت با غیرمذهبی‌ها و معترضان، این روند شدت بیشتری یافته است. اوضاع طوری شده است که در نظر عده‌ای، مذهبی بودن مترادف طرفداری از حکومت است و همین عده در مواجهه با آدم‌های مذهبی همه انتقاد‌ها و بغض‌هایی را که از سخت گیری و برخوردهای حکومت دارند در قالب شوخی و استهزاء و کنایه ابراز می‌کنند. چنین روندی کاملا بر خلاف اهداف جمهوری اسلامی و در عین حال از نتایج رفتارها و برخوردهای خودش است. به نظرم اگر سران و حاکمان متوجه این روند سریع در جامعه نباشند بعد از مدتی دین به شدت بار منفی پیدا می‌کند و بی‌دینی و لامذهبی رواج گسترده‌ای می‌یابد.میل به مهاجرت و اقامت در کشورهای پیشرفته هم به شدت در میان اعضای گروه پر رنگ بود. کسانی که سابقه کار بیشتری داشتند بیشتر به فکر مهاجرت بودند و حتی برای اخذ ویزا اقداماتی را هم انجام داده بودند. آن‌هایی هم که به فکر مهاجرت نبودند رفتن از ایران را کاری عاقلانه و درست می دانستند و برای ماندن خود دلیل موجه و قانع کننده‌ای نداشتند. دو نفر از بچه‌های گروه شریفی بودند و همین که اسم دانشگاه خود را می‌آوردند بقیه از ماندن آن‌ها تعجب می‌کردند و حسرت این را می‌خوردند که اگر شریفی بودند تا به حال رفته بودند و الان در فلان کشور و بهمان شهر زندگی می‌کردند. روند مهاجرت نخبگان هم در این چند سال اخیر، به دلیل شرایط نامساعد کاری، شدت یافته است و رفتن از ایران را به امری مرسوم و رایج در میان جوانان تبدیل کرده است. به طوری که طبق آمارهای بانک جهانی ایران بیشترین نرخ خروج نخبگان را در جهان دارد و این یعنی از ایران به راحتی سرمایه‌های ارزشمند انسانی خود را از دست می‌دهد. این دو روند اجتماعی را قبل از این هم در میان بسیاری از آدم‌ها دیده بودم. اما مشاهده آن‌ها در یک گروه وزن آن‌ها را مشخص می‌کند و اهمیت ان‌ها را نشان می‌دهد. متاسفانه هر دو این روندها، مخرب و زیان‌بار هستند و جامعه را از سرمایه‌های دینی و انسانی تهی می‌کند. اگر مسئولان جامعه و سران نظام فکری به حال گسترش موج بی‌دینی، دین‌ستیزی و مهاجرت نکنند این پدیده‌ها گسترده‌تر می‌شوند و از مسئله‌ای اجتماعی به بحرانی ملی تبدیل می‌شوند. آن موقع اما شاید برای پیدا کردن راه حل ‌آن‌ها و جلوگیری از اثرات مخرب آن‌ها دیر باشد. کاش مسئولان و سران ما به جای اینکه پشت میکروفون و تریبون‌ها و دوربین‌ها بنشینند، هر چند وقت یک بار ناشناخته و بدون محافظ سفر بروند و به میان مردم بیایند تا آنچه را که در جامعه جاری است ببینند و فکری به حال آینده و حل مسائل اجتماعی آن کنند.پ.ن: نظرات این پست به لطف سیستم معیوب و مضمحل بلاگفا به طور ناگهانی و یکجا حذف شد. معذرت از کسانی که نظر دادند و حالا نظرشان نیست!
  • حیران
هنگام جزیره ای کوچک در جنوب جزیره‌ی قشم است. این جزیره به واسطه طبیعت بکر و سواحل مرجانی اش در بین گردشگران و مسافران معروف است. سواحل مرجانی خاصیت تصفیه کنندگی دارند و همین باعث می شود آب در این سواحل شفاف و تمیز باشد. به طوری که به راحتی می توان عمق دریا و ماهی ها و گیاهان آبزی موجود در آن را دید. اکثر کسانی که به قشم می آیند اما فقط گشتی در اطراف هنگام می زنند تا ماهی های آکورایومی، ساحل نقره ای و دلفین های آن را ببینند. عده ای هم ممکن است در خانه های گردشگری روستای هنگام جدید اقامت کنند و از غذاها و ماهی های تازه آن بهره ببرند. عده کمی هستند که شاید شب را در یکی از سواحل هنگام سپری کنند. در سفر اخیری که به این جزیره داشتم، شب را همراه گروهی گردشگر در ساحل نقره ای گذارندم. در این ساحل در بین ماسه ها، ذراتی از نوعی کانی براق به چشم می خورد. به همین دلیل هم نام آن را ساحل نقره ای گذاشته اند. شب اما دراین ساحل با منظره ای شگفت انگیز روبرو شدم. موج ها وقتی که به ساحل می رسیدند، درخشندگی پیدا می کردند و نورانی می شدند. حتی این درخشندگی روی ماسه ها هم بر جای می ماند و کم کم محو می شد. چنین صحنه ای را قبلا در فیلم «زندگی پای» هم دیده بودم. در آنجا کارگردان فیلم در پی نشان دادن معجزه طبیعت، جزیره ای درخشان و نورانی را تصویر کرده بود. حالا در دنیای واقعی، در تاریکی کامل شب هم موج هایی درخشان و تابنده را می دیدم. افراد گروه بعد از دیدن چنین منظره ای در پی توجیه آن بر آمدند. اول یکی این را ناشی از انعکاس مشعل گازی دانست که در قشم روشن بود. اما وجود این پدیده در نواحی که نور مشعل به آنها نمی رسید، این فرضیه را رد کرد. من هم از آنجا که درخشندگی موج ها فقط هنگام تماس با ماسه ها پیدا می شد، نور را ناشی از بار الکتریسیته کانی های ساحل دانستم. امروز در اینترنت گشتی زدم تا علت اصلی درخشندگی موج های ساحل هنگام را پیدا کنم. از نتایج جستجویم متوجه شدم چنین پدیده ای در سواحل مالدیو و کالیفرنیا و دیگر نقاط دنیا هم مردم را به شگفتی واداشته است و از آن عکس های زیبایی گرفته اند. طبق بررسی دانشمندان علوم دریایی، این درخشندگی ناشی از فیتوپلانکتون های دریایی است. این آبزی های ریز وقتی تحت تنش قرار بگیرند از خود نور ساطع می کنند و به موج ها و ماسه های ساحل درخشندگی می بخشند. با اینکه هر ساله تعداد زیادی گردشگر و طبیعت گرد از هنگام بازدید می کنند هیچ کس عکسی یا توضیحی از این پدیده در فضای مجازی ننوشته است. به ازایش اما عکس هایی که مجلات و سایت های عکاسی از سواحل مشهور دنیا منتشر کرده اند دست به دست در سایت های فارسی زبان چرخیده است. متاسفانه من هم به فکر عکاسی از این پدیده نیفتادم. عکس بالا هم متعلق به ساحلی در فلوریدا است. اما دقیقا شبیه همانی است که در تاریکی شب در ساحل هنگام دیدم. طبیعت گاه زیبایی هایش را در نقاب شب پنهان می کند و برای بهره از آنها باید با صبر و تأنی، در جوار طبیعت مدتی اقامت داشت. نمونه اش همین ساحل درخشان و زیبایی است که در تاریکی شب و آسمان بدون مهتاب، خودش را به رخ آدمیانِ گرفتار در نور، دود و صدای شهرها می کشد.
  • حیران
هر سال زمستان که می‌شود، آلودگی هوا در تهران و دیگر شهرهای بزرگ شدت می‌گیرد و موج نگرانی‌ها و خبرها و تعطیلات اجباری را در زندگی مردم جاری می‌کند. آلودگی هوا مسئله‌ای کلان است که افراد به تنهایی از عهده حل آن بر نمی‌آیند. برای حل چنین معضلی باید سازمان‌های دولتی‌، خودروسازان و مردم همزمان وارد ماجرا شوند و با اصلاح و بهبود نقش خود در ایجاد آلودگی، از شدت آن بکاهند. با این حال افراد می‌توانند در مواقع آلودگی شدید هوا برای حفظ سلامت خود به اقداماتی دست بزنند. راهکارهای زیر اقداماتی از این دست هستند و توجه به آن‌ها تنها موجب کاهش اثرات آلودگی هوا بر سلامتی جسم و روان افراد خواهد شد. در هنگام آلودگی هوا چه کنیم؟اصلی‌ترین اقدام برای فرار از عوارض آلودگی هوا قرار نگرفتن در محیط آلوده است. به عبارت دیگر، در شرایط هوای ناسالم باید تا حد ممکن کمتر در شهر، مخصوصا در مناطقی که آلودگی هوا در آن‌ها شدیدتر است، رفت و آمد کرد. همچنین چون آلودگی در منازل و محیط‌های بسته کمتر از آلودگی محیط بیرون است، بهتر است در روزهای آلوده اصلاً از خانه بیرون نیاییم. برای اطلاع از وضعیت روزانه آلودگی هوا در تهران، می‌توان به سایت شرکت کنترل کیفیت هوای تهران مراجعه کرد. در این سایت آلودگی مناطق مختلف تهران به صورت تصویری روی نقشه‌ی شهر نشان داده شده است. توصیه‌‌ی دوری از تنفس هوای آلوده را بیماران قلبی، بیماران ریوی، افراد مسن و کودکان باید جدی‌تر بگیرند. چرا که این افراد در برابر آلودگی هوا حساس‌تر هستند و از آن آسیب بیشتری می‌بینند. فعالیت‌های ورزشی در روزهای با آلودگی بالا بسیار خطرناک است و ممکن است به دلیل تنفس بیشتر هوای آلوده عوارض سوئی به همراه داشته باشد. به تازگی عده‌ای از مردم به قصد در امان ماندن از تنفس هوای آلوده در شهرهای بزرگ، از ماسک‌ استفاده می‌کنند. باید گفت چنین ماسک‌هایی تأثیر بسیار ناچیز و اندکی در حذف ذرات معلق و گازهای سمی موجود در هوا دارند و نباید با استفاده از آن‌ها، به تصور مصونیت از عوارض منفی آلاینده‌ها، به راحتی در مناطق آلوده تردد کرد. چه غذاهایی اثر آلودگی هوا را کمتر می‌کنند؟آنچه می‌خوریم و می‌آشامیم تأثیر مستقیمی بر قابلیت تحمل ریه‌ها در تنفس هوای آلوده دارد. در واقع تغییر کوچکی در رژیم غذایی می‌تواند مانند محافظی برای بدن در هوای آلوده باشد و از ابتلا به انواع سرطان‌هایی که آلاینده‌های هوا عاملش هستند جلوگیری کند. تحقیقات نشان داده است که گروهی از آنتی‌اکسیدان‌ها از قبیل ویتامین C، ویتامین A، ویتامین E، سلنیم، و بتا کاروتن از اثرات مضر دود و آلاینده‌های هوا بر بدن می‌کاهند. در واقع این مواد واکنش‌های مضر مواد شیمیایی را در بدن متوقف می‌کنند. علاوه بر این، مواد آنتی اکسیدان با تقویت سیستم ایمنی بدن، سلامتی انسان را در برابر سرطان تضمین می‌کنند. چنین اثری در تحقیقات بر روی موش‌ها خود را نشان داده است. چنانچه نرخ ابتلا به سرطان را، که از تماس با مواد شیمیایی حاصل می‌شد، از 80-90 درصد به 10 تا 15 درصد کاهش داده است. اثر آنتی‌اکسیدان‌ها بر کاهش ابتلا به سرطان در مردمی که پیوسته از غذاهای حاوی این مواد استفاده کرده‌اند نیز ثابت شده است. لیستی از مواد غذایی غنی از آنتی‌اکسیدان‌های ذکر شده در جدول زیر آمده است. نکته مهم در مصرف این مواد مغذی این است که قابلیت ذخیره شدن در بدن را ندارند و برای تأثیر در سلامتی، باید پیوسته در رژیم غذایی مصرف شوند. ماده مغذی منابع غذاییویتامین Cمرکبات مثل پرتغال، گریپ فوروت، بروکلی، انبه، توت فرنگیویتامین Eگردو،بادام، زیتون، سبزیجات دارای برگ‌های سبز، دانه‌های غلات کامل، کره، زرده تخم مرغ، جوانه گندمویتامین A مارگارین، کره، هویج، جگرسلنیم پیاز، تخم مرغ، ماهی، دانه کامل گندم، سیربتا کاروتنطالبی، انبه، کدو تنبل، فلفل،اسفناج، کلم و زردآلو علاوه بر مواد غذایی فوق، شیر و لبنیات هم تأثیر مثبتی بر کاهش مضرات ناشی از آلودگی هوا دارند. این دسته از مواد غذایی به دلیل دارا بودن کلسیم از جذب سرب و دیگر فلزات سنگین در بدن جلوگیری می‌کنند. سیب هم از جمله میوه‌هایی است که سرب را به طور کامل از بدن دفع می‌کند و از این نظر در کاهش اثرات آلودگی هوا بر بدن نقش مثبتی دارد. به طور کلی از نظر تغذیه‌ای، مصرف میوه‌ها و سبزیجات تازه و لبنیات مهم‌ترین پیشنهاد برای کاهش عوارض ناشی از آلودگی هوا به شمار می‌رود. مطالب مرتبط: چگونه ممکن است تهران تعطیل شود؟ وضعیت آلودگی هوای تهران در سال های اخیر
  • حیران

خرده فرهنگ ناسپاسی و قدرناشناسی

سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۰۶ ق.ظ
1- سوغاتی برای آشنایان چند وقت پیش، از سفری بازگشتم و به رسم ادب یک جعبه شیرینیِ محلی برای همکارانم سوغاتی آوردم. بازگشت از سفرم با قطار بود و باید حواسم می بود که شیرینی در طول راه خرد یا له نشود. بسته شیرینی را در بین لباس ها، وسط چمدان گذاشته بودم و همه اش مراقب بودم موقع برداشتن و کشیدن چمدان، جعبه شیرینی تکان های شدید نخورد. فردای روز رسیدنم، سر کار رفتم و جعبه را به آبدارچی دادم تا برای چای اول صبح بین همکاران پخش کند. نیم ساعت بعد از آن، همکاری آمد و با طعنه و کنایه شکایت می کرد که چرا این نوع شیرینی را آورده ای؟ حیفت آمد دست توی جیبت کنی؟ فلان شیرینی را می آوردی که خوشمزه تر و دلچسب تر بود. من فقط نگاه کردم و به این فکر کردم که چرا باید همان یک جعبه را می آوردم و به  یاد همچون آدم هایی در سفر می افتادم؟! 2-وفای به عهد با دوستان از وقتی که موبایلی با کیفیت عکاسی خوبی گرفته ام و این اواخر هم دوربین دیجیتالی خریده ام، هر بار بین دوستان عکسی گرفته ام بهشان قول داده ام برایشان بفرستم. هر بار هم سر قولم مانده ام و با اینکه کلی مشغله داشته ام عکس ها را جدا کرده ام و برایشان فرستاده ام. تا به حال از بین تمام کسانی که این کار را برایشان کرده ام شاید دو سه نفر در پاسخ به میلم جواب داده اند و دو کلمه‌ی تشکر آمیز یا با محبت نوشته اند. بعد هم من فکر کرده ام قول داده ام و کار خاصی که نکرده ام که بخواهم توقع داشته باشم. اما واقعا پاسخ یه یک میل آن هم در دو سه کلمه انقدر سخت است که کسی وقت نکند و نتواند از عهده اش بر آید؟ 3- هدیه ای به رفیقان بارها شده است که به مناسبتی برای دوستان نزدیکم کتابی بخرم و هدیه بدهم. به آنهایی که ازدواج کرده اند کتابی مناسب برای بعد از ازدواج داده ام و به آنهایی که به دنبال همسر مناسب بوده اند کتابی درباره انتخاب درست هدیه داده ام. همیشه به شوخی و خنده گفته ام فلانی این هدیه من است و به جایش من را عروسی ات دعوت کن تا برایت سوت و کف بزنم. آنها هم خندیده اند و جوابی محض تعارف و شوخی داده اند. حتی برای بعضی دوستانم کتاب هایی که می دانستم به نویسنده شان علاقه دارند گرفته ام. اما بعد از مدتی همین دوستان آنقدر غرق در زندگی و گرفتاری شده اند که دیگر حتی به زنگ هایم هم جواب نداده اند. حالا دعوت به عروسی و احوال پرسی هایشان هم پیشکش. این جور مواقع پیش خود فکر می کنم شاید دوستی و رفاقت برای خیلی ها مقطعی و موقت باشد. اگر نه، وقتی من فقط برای پرسیدن حالشان زنگ می زنم می توانستند حداقل خودشان زنگ بزنند یا در پیامکی جویای زنگ زدنم شوند. همه این نوع رفتارها را که کنار هم می گذارم به یک صفت واحد می رسم: ناسپاسی و قدرناشناسی. منشأ ناسپاسی به نظرم خیلی از مردم ایران در زندگی اینطور یاد می گیرند که هر کس هر کاری انجام می دهد بابت منافع و اهداف خودش است و لطف و مهربانی معنایی ندارد. از این رو وقتی هم از جانب یک دوست، همکار یا رفیق لطفی می بینند، نه تنها متشکر او نمی شوند بلکه توقع زحمت بیشتر و لطف بزرگتر را هم پیدا می کنند. این طور آدم ها خودشان هم خیلی وقت ها به دیگران به چشم ابزارهایی نگاه می کنند که باید به نحو احسن از آنها در جهت اهدافشان استفاده کنند. تا آن موقع هم زبانشان به تقدیر و تشکر و محبت باز است و بعدش دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند. عده دیگری هم هستند که همیشه طلبکار دیگران هستند. چنانچه حد و مرز خود را نمی دانند و انتظار دارند دیگران یکطرفه در قبالشان محبت و لطف کنند. اینان هر نوع خیر و نیکی را وظیفه دیگران می شمارند و آن را لطف به شمار نمی آورند. به همین نسبت هم سپاسگزار نیستند و تشکر در کلام و قدردانی در عملشان جایی ندارد. این دسته، آدم های متوقعی هستند که فقط وقتی در سختی بیفتند و ناچار باشند یاد دوستان خود می افتند و در شرایط عادی فقط در خوشی ها با دیگران شریک هستند. خرده فرهنگ قدرناشناسی گسترش ناسپاسی و قدرنشناسی در جامعه ایران، فراتر از روابط بین فردی است. اصلاً بین مردم هم چنین جمله ای باب است که ما «مردمی مُرده پرست هستیم.» تا وقتی بزرگی، دانشمندی، هنرمندی یا استادی در بینمان است قدرش را نمی دانیم و به او توجهی نداریم. اما همین که مُرد و دیگر حضور فیزیکی نداشت به یادش می افتیم و برایش همایش و بزرگداشت و یادبود برگزار می کنیم. در واقع ما عادت کرده ایم هر چیزی را که دم دستمان است و بی زحمت به دست می آید طبیعی بیانگاریم و تازه وقتی جای خالی اثری مهم یا کاری با ارزش را حس میکنیم به اهمیت آن و آدم هایی که انجامش داده اند پی می بریم. خصوصیت یا اخلاقی را وقتی می توان فرهنگ نامید که در جامعه ای نهادینه باشد. در این صورت همه یا اکثر اعضای آن جامعه به یک منوال رفتار می کنند و به آن خصوصیت مبتلا هستند. با این حال وقتی به کرات شاهد رفتاری در جامعه باشیم، باید اذعان کنیم که آن رفتار وجهی از مقبولیت دارد و می توان به آن دست زد، بدون اینکه از انجامش ناراحت شد. با این توضیحات شاید بتوان از خرده فرهنگ ناسپاسی در بین ایرانیان نام برد. خرده فرهنگی که خیلی از ما، حتی خود نگارنده، ممکن است دچارش باشیم و به آن آگاهی نداشته باشیم. کافی است کمی به اطراف خود نگاه کنیم تا ببینیم آیا کارهایی بوده است که دیگران از سر لطف و مهربانی در حقمان کرده باشند و ما آنها را نادیده گرفته باشیم و حتی به زبان از آنها قدردانی نکرده باشیم؟ مطالب مرتبط با من رفیق باش ای آشنا، ای دوست! وقتی آدم ها در ذهنم می شکنند. ترک های وجود من لینک های مفید اخلاق معاشرت: تقدیر و سپاس جایگاه قدرشناسی در روابط اجتماعی
  • حیران