در حیرت

پیرامون دیوارنویسی

شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۳:۲۴ ب.ظ
در محله ما پل عابر پیاده‌ای است که هر یکی دو ماه رنگش میزنند. این رنگ نو اما، برای زیباسازی شهر نیست. برای پاک کردن شعارهایی است که هر چند وقت دیوارها و ستون‌های آن را پر می‌کند. به راستی چرا چنین پدیده‌ای این قدر در شهر رواج یافته است؟ می‌توانیم نگاهی توطئه محور داشته باشیم ‌‌و بگوییم این‌ها همه برنامه‌ریزی شده است. گروه خاصی با پول و وعده، عده‌ای را اجیر کرده‌اند تا شعارنویسی کنند. حتی شاید این قضیه از آن طرف، آب بخورد و دست دشمن در میان باشد! به قول دایی جان ناپلئون اصلا کار کار انگلیسی‌هاست! اما بیایید این پدیده را طبیعی تلقی کنیم و به دنبال جوابی قانع کننده‌تر باشیم. میگویم طبیعی چون گسترده است و تقریبا در هر محله‌ای از این نوع شعارها دیده می‌شود. از این مهم‌تر می‌شود شعارهایی به نفع حاکمیت و علیه جریان منتقد را هم  دید. در جامعه‌ای که عقاید و آراء متفاوت را برمی‌تابد و تضارب آن‌ها را به حال خود مفید میداند، امکاناتی را برای نشر عقاید در اختیار افراد و/یا گروه‌ها میگذارد. حال اگر در جامعه‌ای به هر دلیلی این امکان از افرادی سلب شود به روش‌هایی عجیب و غریب برای بیان حرف خود رو می‌آورند. دیوارنویسی یکی از این روش‌هاست. در واقع آنکه حس می‌کند حرفش و عقیده‌اش نادیده گرفته شده است و محلی برای بیان آن پیدا نمی‌کند دست به اسپِری می‌آورد تا موجودیت خود را نشان دهد. نوشته‌هایی که بر دیوار نقش می‌بندد حاوی یک پیام اصلی است. پیامی به مخالفان که این عقیده و رای هنوز پابرجاست و تو باید حرفم را حتی روی دیوارها بشنوی. چنین جوابی با شرایط حاضر کشور ما یک مسئله‌ی دیگر را پیش می‌کشد. چرا در صورتی که تمام امکانات رسانه‌ای رسمی (اعم از تصویری، صوتی و نوشتاری ) در خدمت حاکمیت است، شعارهایی به نفع حاکمیت و علیه جریان منتقد روی دیوارها دیده می‌شود. باید گفت در اینجا هم همان کارکرد اصلی شعار به جای خود باقی است. اما این بار مخاطبان این نوشته‌ها کسانی هستند که رسانه‌های حکومتی و رسمی را طرد کرده‌اند. در واقع این بار هم شعارنویس می‌خواهد موجودیت و حرف خود را به گوش برساند. او حس کرده است که عقیده‌اش به گوش اینان نمی‌رسد و او را نمی‌بینند. پس باز هم دست به اسپری می‌برد. یکی سفید و دیگری سیاه! یکی برای پاک کردن نوشته‌هایی که بر ضد اوست و دیگری برای جایگزینی عقیده‌اش بر روی دیوار! پ.ن1: اگر کمی بخواهم بیشتر مته به خشخاش بگذارم باید بگویم این پدیده نمایی از دوقطبی شدن جامعه ایرانی است. جامعه‌ای که هر طرف دیگری را نادیده میگیرد و امکان بحث در فضایی سالم و امن برای گروههای مختلف موجود نیست. پ.ن2: اینکه طرفداران حاکمیت هم شعارنویسی میکنند حاوی نکته‌ای مهم برای گردانندگان صدا و سیماست. اینکه آش‌شان زیادی شور بوده است و دیگر برای عده‌ای اثرگذاری خود را از دست داده است. نکته‌ای که معلوم نیست کی آقایان می‌خواهند بفهمند و رویه‌شان را تغییر دهند!
  • حیران

زخم های زندگی: به بهانه دیدن فیلم مرهم

جمعه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۲۴ ب.ظ
در زندگی زخم هایی است. زخم‌هایی با عمق‌های متفاوت. گاهی این زخم شکست است، گاهی رنج جدایی و گاهی مرگ. می‌توان آن‌ها را به حال خود رها کرد و نا امیدانه به نظاره نشست که روح را همچون خوره،آهسته در انزوا بخورند و بتراشند. یا می ‌توان در جستجوی مرهمی برآمد تا زخم را التیام و شفا بخشند.داود نژاد در آخرین فیلمش به یکی از همین زخم‌های زندگی می‌پردازد. دختری که در پی عشقی از خانه فرار می‌کند، بعد از دو ماه به جای آغوشی گرم، زخم اعتیاد را بر تن دارد و به جای شیرینی عشق، نگاه‌های هوس آلود مردان را می‌چشد. مرهم این زخم‌ها هم چیزی نیست جز عشق و محبت. عشقی از جانب مادربزرگش.محبتی غیرمشروط که او را فقط برای خودش می‌خواهد. وقتی به دنبال خرید مواد است بدون ارزش‌گذاری و تنبیه برای سرپیچی از ارزش‌ها همراه او می‌شود و او را تنها نمی‌گذارد. وقتی اصرار دختر را برای جدا شدن از خودش می ‌بیند باز هم دلش رضا به بی‌تفاوتی نمی‌دهد و به همان شهری که دختر می‌خواهد برود سفرمی‌‌‌کند.احترام‌السادات پیرزنی است که وضع مالی خوبی ندارد، اما سرشار از عشق است. ما او را در مقایسه با دوستش می‌بینیم که صاحب مِلک و دارایی است، اما بی‌بهره از گرمی خانواده و رضایت زندگی. وی احترام را دائما سرزنش می‌کند که چرا بیش از اندازه به فکر نوه‌اش است و چنین توجهی را افراط می‌داند. بی آنکه بداند خود بیش از همه نیازمند چنین توجهی از سوی فرزندانش است و حتی عامل نارضایتی‌اش نادیده گرفتن احساسات مادرانه‌اش است. او بیش از حد در نقش خود به عنوان مدیر و صاحب دارایی‌های شوهرش فرورفته است.احترام‌السادات به شهری می‌رود که مقصد دختر هم هست و در آن با امیدی که با هر لحظه بیشتر به یاس تبدیل می‌شود به جستجوی نوه‌اش می‌پردازد. سکانس‌هایی که وی را در بازار محلی شهر نشان می‌دهد گویای همین شوق و همزمان ترس است. با نگاهی سرشار از نگرانی و امید به دیدن صورتی آشنا در میان رهگذارن و مسافران! دختر که روزی به دنبال رویایش خانواده‌اش را رها می‌کند با دیدن واقعیت‌های این دنیا ناگهان از خواب میپرد. خود را در دنیایی بی‌رحم و کثیف تنها و بی‌کس می‌بیند. و اینجاست که بیننده منتظر می‌نشیند تا سرنوشت او را ببیند. آیا او از این منجلاب رهایی می‌یابد یا اینکه در برابر بی‌رحمیِ واقعیت سر خم می‌کند ومی‌شکند؟ دختر با اتکاء به کدام نیرو و چگونه می‌تواند خود را برهاند؟ سکانس نهایی فیلم پاسخی به این پرسش‌هاست! دختر به یاد مادربزرگش می‌افتد و او را آخرین چاره گره ی کور زندگی‌اش می‌بیند. او را پیدا می‌کند و تمام راه را برای حس کردن گرمی آغوشش می دود. و چه زیباست صحنه‌ای که این دو گرم یکدیگر را در آغوش میگیرند. گویی تمام رنج و تنهایی دختر با گریه‌هایش خاموشی می‌گیرند و اشکهایش به مرهمی تبدیل می‌شوند برای زخم‌هایش. آری! در زندگی مرهم‌هایی است که در دسترسند و چه آسان نادییده گرفته می‌شوند.
  • حیران

راهنمای نمایشگاه کتاب

يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۶:۰۳ ق.ظ
از آنجا که خود را یک نمایشگاهِ کتابرو حرفه‌ای میدانم (فکر کنم از12 سالگی هر سال گزکننده‌ی نمایشگاه اوین و بعدتر مصلی بوده‌ام!) خود را محق دیدم که در اینجا و در این ایام توصیه‌هایی را برای خرید کتاب ارائه دهم: - روزهای نزدیک به نمایشگاه کتاب که می‌شود این سوال را زیاد از اطرافیانم می‌شنوم که کتاب خوب سراغ نداری؟"و من هم اولین واکنشم این است که کتاب در چه زمینه‌ای؟ در پاسخ به چه سوالی؟ اعتقادی که سخت به آن پایبندم این است که کتاب کالایی اختصاصی است. یعنی کتابِ مناسب برای هر فرد نسبت مستقیم دارد با علائق و روحیات و همچنین دغدغه‌هایی که در ذهن او جولان می‌دهند. درست مثل نسخه‌ی یک پزشک در هر حال و احوالی یک لیست مناسب از کتاب وجود دارد. بنابراین هیچ کس نمی‌تواند کتاب خوبی معرفی کند مگر اینکه در موضوعی خاص و بنابر نیازی مشخص، باشد. اما از آن طرف هم آنقدر در موضوعاتی خاص کتاب هست که حتما باید بهترین عنوان را انتخاب کرد. برای این انتخاب هم چند راه وجود دارد که اولین و ساده‌ترینش سوال از کسانی است که در آن موضوعات، تخصص یا مطالعات بیشتری داشته‌اند. راه کمی سخت‌تر جستجو در شبکه‌های اجتماعیِ کتاب‌محور است. به این ترتیب می‌توان نظرات دیگران درباره هر کتاب را خواند یا در موضوعی خاص با بهترین کتاب معرفی شده آشنا شد. Goodreads , shelfari دو نمونه از این‌گونه شبکه‌ها هستند. (به زبان فارسی شبکه اجتماعی مختص کتاب ندیده‌ام!) سایتهای آشا و جیره کتاب هم از منابع خوب فارسی برای کتاب خوان هاست. حتما بهشان سری بزنید. - زندگی دانشجویی و نگه داشتن حساب پول تو جیبی، به من آموخته است کتاب‌هایی را بخرم که یا از راه‌های دیگر قابل دسترس نباشد، یا به آن در طی زمان طولانی نیاز دارم. مثلا یک رمان که با یک بار خواندن در قفسه خاک می‌خورد ارزش خریدن ندارد. می‌توان از کتابخانه گرفت یا از دوستی قرض کرد و یا حتی دسته دوم خریدش! اما یک کتاب مرجع یا شعر که دائم می‌خواهی همنشینت باشد را باید بی‌ملاحظه بخری. - حتما قبل از رفتن به نمایشگاه کتاب‌های مورد نظر خود را انتخاب و با جستجو در سایت نمایشگاه غرفه و سالن ناشرش را پیدا کنید. به این ترتیب در صف‌های طولانی و کسل کننده جستجوی کتاب در محوطه نمایشگاه وقتتان تلف نمی‌شود. - سعی کنید به هیچ عنوان در روزهای پنج شنبه و جمعه به نمایشگاه کتاب نروید. چرا که این روزها نمایشگاه به بوستان کتاب شبیه‌تر است. جمعیت بسیاری که غالباٌ برای تفریح می‌آیند هم خرید کتاب را مشکل می‌کنند و هم رفت وآمد را مختل!  پ.ن1: وزارت ارشاد به دانشجویان بن خرید کتاب می‌دهد. اگر می‌خواهید به صورت هدفمند یارانه بگیرید و حالش را ببرید به اینجا بروید و ثبت‌نام کنید! پ.ن2:مهم‌تر از نمایشگاه کتاب رفتن و خرید کتاب، خواندن آن است. پس مثل من نباشید که پز نمایشگاه رفتن می‌دهد. سعی کنید مطالعه و کتاب را جزئی اساسی از کارهایتان بدانید مثل خوردن شام. مگر می‌شود کسی یادش برود یا وقت نداشته باشد شام بخورد!؟
  • حیران

در حیرت!

چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۸:۳۶ ق.ظ
برخاستن از خواب، صبحانه خوردن، به سرکار رفتن، انجام کارهای مربوط به شغل، به خانه آمدن، شام خوردن و خوابیدن. برای بسیاری هر یک از کلمات فوق، مرحله ای از چرخه ای است که در آن گرفتار شده‌اند. چرخه ای به نام روزمرگی! روزمرگی همچون مردابی است که به تدریج آدمی را در خود فرو می‌برد. او را در پیوستگی و تناوب شب و روز همراه می‌کند و در غفلت و فراموشی غرق. افراد معدودی هستند که این خاصیت روزمرگی را در می‌یابند و در تکاپو می‌شوند برای غرق نشدن. برای یکی نشدن با نقش‌هایی که معیشت و اقتصاد بر آن‌ها بار کرده است. برای انسان ماندن در دنیایی که ماشینها محترمند و ارزش آفرین. من آنچه را که ناجی انسان‌ها از عادت‌های روزمره است، "حیرت" می‌نامم. آنکه در حیرت است، در جست و جوست. چنانکه عادت‌ها وکلیشه‌های زندگی را به چالش می‌طلبد و پرسیدن را می‌آغازد. و به این ترتیب کاشفی می‌شود در پی فهم زندگی. او متفاوت می‌بیند و متفاوت‌تر می‌اندیشد. اندیشه‌اش از جنس حساب‌‌‌گری و زندگی‌اش از نوع بودن دیگر چیزها در جهان نیست. اما چگونه می‌توان به حیرت رسید؟ ما هر یک در برهه‌ای از زندگی خود "حیرت‌زده" بوده‌ایم. اما سنمان که بالاتر رفته است از حیرتمان هم کاسته شده است. کودکی پر از حیرت‌زدگی و پرسش است. چرا که او اسیر کلیشه‌ها و قالب‌های خانواده و جامعه نشده است. و سر اینکه نشاط کودکی در بزرکسالی گم می‌شود همین است که دیگر حیرتی در وجود آدمی نمی‌ماند. اینجا بهانه‌ای است برای "در حیرت" بودن، آنچنان که شرحش رفت. پس نترسید از دوباره کودک شدن و دوباره دیدن دنیا!  شاید این بار" در حیرت" بودن، غبار و زنگار روزمرگی و خستگی را از تن‌مان به در کند! پ.ن: به نظرم شازده کوچولوی اگزوپری هم خواسته است همین خصوصیت دوران کودکی‌مان را یاد آوری کند. شازده کوچولو کنجکاو است و دائما می‌پرسد. وقتی نقاشی ای را می‌بیند آنچنان ذهنش فراخ و فراتر از کلیشه‌هاست که برایش معنی جدیدی خلق می‌کند. بسیار از کارهای دنیای آدم بزرگ‌ها را به چالش می‌کشد و آن‌ها را مسخره و بیهوده می‌نامد. حسابگری بزرگترها را مانعی برای فهم زیبایی و لذت زندگی می‌داند. این بار شازده کوچولو را بخوانید و درست به اندازه چیزهای مهم برای آدم بزرگ‌ها جدی‌تر نگاهش کنید!
  • حیران