در حیرت

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

امروز روز عَرس است: سالروز وفات مولانا جلال الدین محمد بلخی. مولانا زندگی معنوی پر فراز و نشیبی داشت و در طی سال ها از یک فقیه عابد و به قولِ خودش سجاده نشین به عارفی اهل سماع و رقص تبدیل شد. زاهد بودم ترانه گویم کردیسرحلقه ی بزم و باده جویم کردیسجاده نشین با وقاری بودمبازیچه ی کودکان کویم کردی در نتیجه این تحولات او از دانشمندی اهل نظر به عارفی اهل دل تغییر یافت و شور و شدایی خود را در آثارش برای آیندگان به جای گذارد. در دنیای امروز هم اندیشه های مولانا گسترش یافته و مورد استقبال هنردوستان واندیشه ورزان قرار گرفته است. شاید یکی از علت های محبوبیت مولانا در دنیای مدرن، نگاه وجودی و انسانگرای او به زندگی و آدمیان باشد. نگاهی که در برهوت معنویت در غرب، طرفدارارن بسیار و تشنگان فراوانی دارد. علت دیگرش شاید همان است که مولانا ،در شکایتش از مردم، درابتدای مثنوی گفته است. هر کس به ظن خود یار و مونس او شده است و کسی حرف و پیام حقیقی اش را در نیافته است. هر کسی از ظن خود شد یار من                    از درون من نجست اسرار من هر چه هست، اکنون مولانا شهرتی جهانی دارد و از مدونا، خواننده زن آمریکایی، تا روحانی شیعه ای، مثل علامه جعفری، از آن در جهت اهداف خود بهره برداری می کنند. همین باعث شده است اندیشه و شعر مولانا ابعادی جهانی بیابد و  یونسکو سال 2007 را در تقویم فرهنگی دنیا به نام سال مولانا ثبت کند. ما ایرانیان اما چقدر مولانا را می شناسیم و از او آموخته ایم؟ در کتابخانه هایمان چند نسخه از آثار او است؟ به نظرم مولانا در کشور هم زبان و هم فرهنگ خود آنچنان که باید شناخته شده نیست و از آموزه هایش در زندگی عادی آنطور که شایسته است خبری نیست. شاید این هم یکی دیگر از غفلت های فرهنگی ما ایرانیان باشد که از اندیشه های بومی و برخاسته از فرهنگ خود بی خبریم و قدرش را نمی دانیم. مولانا 740 سال پیش، در چنین روزی، رخت خود را از ورطه‌ی این دنیا بیرون کشید و به ابدیت پیوست. امروز را از آن جهت روز عرس نامیده اند، که او روز مرگش را روز عروسی و وصال خود می دانست. مرگ ما هست عروسی ابد                                   سر آن چیست هو الله احدمولانا هنگامی که در بستر بیماری لحظات آخر عمرش را می گذارند، غزل زیر را خطاب به فرزندش سروده است. گویی در این لحظات پسرش آشفته بوده و تلاش می کرده است پدر را از درد برهد و او را از مرگ نجات دهد. در این ابیات مولانا به پسرش دلداری می دهد و خود را رهسپار کوی عشق می داند. گویی آنجا کسی یا پیری در انتظارش است و خود مطمئن است که با دستانی پر از عشق این راه را طی خواهد کرد و به این طریق اژدهای راه مخوفی که در پیش دارد رام و تحت اراده‌ی اوست. رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن                ترک من خراب شبگرد مبتلا کن          ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها             خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی                   بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده                 بر آب دیدهٔ ما، صد سنگ آسیا کن         خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا        بکشد، کسش نگوید: تدبیر خون‌بها کن       بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد                 ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن        دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد            پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن            در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم        با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن   گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد       از برق آن زمرد، هین دفع اژدها کن بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنر فزایی         تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کندانلود غزل «رو سر بنه به بالین»با صدای استاد محمد رضا شجریانبا صدای استاد شهرام ناظری
  • حیران

ریشه یابی توهین ایرانیان به مسی و لیما

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۴۵ ق.ظ
بعد از قرعه‌کشی جام جهانی 2014 و همگروهی تیم ملی ایران با آرژانتین، دو واکنش مرتبط با هم از سوی عده‌ای از ایرانیان در فضای مجازی بروز کرد. اولی مربوط می‌شد به «لیونل مسی» نابغه فوتبال دنیا و مهاجم آرژانتین و دومی هم به «فرناندو لیما»، مجری بزریلی مراسم قرعه کشی. ماجرا از این قرار بود که بلافاصله پس از قرعه‌کشی، تعداد زیادی از ایرانیان به فیس‌بوک سر زدند و صفحات شخصی این دو نفر را پر کردند از نظرات فارسی و انگلیسی. به طوری که در دو روز تعداد نزدیک به 40 هزار نفر در صفحه فیس‌بوک مسی نظر گذاشتند و در تمام پست‌های اخیر صفحه‌ی فرناندو لیما چیزی جز نظرات ایرانیان به چشم نمی‌خورد. در این بین، آنچه مایه تعجب و تأسف همگان ‌شد محتوای این نظرات بود که اکثراً حاوی توهین، ناسزا، و جملات نامؤدبانه بود. هر چند پس از رسانه‌ای شدن این اتفاق ایرانیان زیادی به صفحه فیس‌بوک این دو سر زدند و به بیان‌های مختلف از آن‌ها عذر خواستند و دلجویی کردند، تعداد زیاد نظرات توهین‌آمیز را، آن هم از جانب قشر جوان و آشنا به فناوری، نمی‌توان نادیده گرفت. هنوز هم پس از گذشت یک هفته از آن مراسم و پیامد‌هایش، بحث درباره‌ی توهین و ناسزاگویی دسته‌جمعی و هماهنگ برخی از مردم در رسانه‌ها ادامه دارد. به راستی چرا چنین اتفاقی رخ داده است؟ آیا این اتفاق، پدیده‌ای گذرا و ناشی از احساسات عده‌ای جوان بوده است یا ممکن است پدیده‌ای اجتماعی بوده باشد که باز هم تکرار شود؟ عده‌ای در تحلیل این پدیده برچسب اراذل را به افرادی زدند که در فیس‌بوک نظرات توهین‌آمیز نوشتند و به این طریق آسان‌ترین راه را برای تحلیل ماجرا پیدا کردند. به عقیده نویسنده اما، این افراد از جنس همان مردمی هستند که هر روز در کوچه و بازار با آن‌ها مواجه می‌شویم. همان مردمی که در استادیوم‌ها فحش‌های آبدار نثار داور و مربی و بازیکن می‌کنند. همان مردمی که در هنگام رانندگی بر سر مسائلی کوچک مرافعه راه می‌اندازند و یقه‌ی هم را می‌گیرند. همان آدم‌های معمولی که با حرکاتی ناگهانی و بی‌اراده، خبرساز صفحات حوادث روزنامه‌ها می‌شوند. تمام این پدیده‌ها شکل‌های متفاوت بروز روحیه‌ای است که در سال‌های اخیر در میان مردم عادی تقویت شده و اکنون گستردگی به ابعاد مسئله‌ای اجتماعی یافته است. روحیه‌ی «پرخاشگری» که در استادیوم‌ها، کوچه و خیابان‌ها، و فیس‌بوک همه جا حضور دارد و فقط شکل بروز و ظهورش متفاوت است. این روحیه چنان در میان ایرانیان جا خوش کرده است که در بسیاری از مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ورزشی می‌توانیم ردپای ان را ببینیم. پرخاشگری اما در کجا ریشه دارد؟ در روانشناسی اجتماعی در پاسخ به این سوال فرضیه‌ای را پیش می‌کشند به نام ناکامی-پرخاشگری. بر اساس این فرضیه «وقتی راه دستیابی به هدفی بسته باشد پرخاشگری در افراد تقویت می‌شود و آنان انگیزه‌ای برای آسیب‌رسانی به شی یا شخص ناکام‌کننده پیدا می‌کنند. گاهی که ناکامی خاستگاهی مبهم و ناملموس داشته باشد، افراد به دنبال محملی برای ابزار خشم خود برمی‌آیند تا هیجان منفی خود را نثار آن کنند .» به سخن دیگر، افرادِ ناکام سعی می‌کنند احساس منفی حاصل از نرسیدن به خواسته‌های خود را متوجه بیرون کنند و آدم‌های اطراف یا عوامل محیطی را آماج خشم و عصبانیت خود قرار دهند. از این منظر می‌توان واکنش عده‌ای از مردم را نسبت به خانم مجری مراسم قرعه‌کشی فهم کرد. برای این عده از مردم، تماشای مراسم قرعه‌کشی بسیار مهم بوده است و تنها امکان تماشای آن را از رسانه‌ی ملی داشته‌اند. وقتی بر اساس آئین‌نامه صداوسیما و نوع لباس مجری از دیدن آن محروم شده‌اند، خانم مجری را هدف ناراحتی و خشم ناشی از محرومیت خود قرار داده‌اند. آنان با استفاده از شبکه‌های مجازی راهی آسان برای ابراز خشم خود پیدا کرده‌اند و در اقدامی دسته‌جمعی صفحه فرناندو لیما را پر از کلمات و جملات توهین‌آمیز کرده‌اند. توهین به مسی را هم از همین زاویه می‌توان تحلیل کرد. ایرانیان به فوتبال علاقه‌ ویژه‌ای دارند و نسبت به رویدادهای آن حساس هستند. چنانچه برای عده‌ی زیادی از مردم، فوتبال، چه در قالب تیم ملی و چه در قالب تیم‌های باشگاهی، جزئی از هویت آنان به حساب می‌آید. آنان دوست دارند تیم ملی فوتبال کشورشان نه تنها در آسیا بلکه در جهان بدرخشد و جزء برترین تیم‌های دنیا باشد. چرا که به این طریق احساس افتخار می‌کنند و به خود می‌بالند. در واقعیت اما، تیم ملی ایران تنها یکی از بهترین تیم‌های آسیایی است و در سطح بین‌المللی حرفی برای گفتن ندارد. همگروهی ایران با تیم قدرتمندی مثل آرژانتین این تضاد را در بین فوتبال‌دوستان پررنگ‌تر کرده است و احساس تلخ ناکامی را در آنان برانگیخته است. آن‌ها از یک طرف خواهان پیروزی ایران در برابر آرژانتین هستند و از طرف دیگر می‌دانند این پیروزی ناممکن یا بسیار سخت است. چنین احساسی از ناکامی به پرخاشگری در برابر بهترین بازیکن این تیم، لیونل مسی، منجر شده است. آن عده که در صفحه مسی، نظرات توهین‌آمیز گذاشته‌اند هیجان تلخ حاصل از شکست محتمل تیم ملی ایران را بروز داده‌اند و به این طریق از تلخی آن کاسته‌اند. نکته‌ی دیگری که در این بین مهم است شدت واکنش ایرانیان به چنین ناکامی‌هایی است. ممکن است در کشورهای دیگر هم اتفاقاتی مثل باخت تیم ملی فوتبال یا ندیدن مراسمی مهم رخ دهد، اما واکنش مردم در قبال آن این قدر شدید نیست. در اینجا باید به یافته‌ی دیگری در فرضیه‌ی ناکامی-پرخاشگری اشاره کرد. بر اساس این نظریه، پرخاشگری خاصیت جابه‌جایی دارد. به این معنی که اگر شما در شغل خود موفق نباشید و در معرض انتقاد رئیس و همکاران خود باشید، احساس ناکامی می‌کنید و خشم ناشی از آن را در زندگی شخصی‌تان هم دخالت خواهید داد. اگر بخواهیم این یافته را درباره تحلیل رفتار عده‌ای از مردم به کار بریم باید بگوییم کسانی که در زندگی شخصی، تحصیلی یا شغلی‌شان ناکام باشند بیشتر احتمال دارد که در برابر اتفاقات جزئی واکنش‌های پرخاشگرانه شدید نشان دهند. به عبارت دیگر، ناکامی در عرصه‌های دیگر زندگی به پرخاش در مسائل جزئی منجر می‌شود و شدت واکنش‌ها را افزایش می‌دهد. پس شاید قابل فهم باشد که چرا جوانان ایرانی این چنین منسجم در فیس‌بوک ظاهر شده‌اند. آنان از مجموع شرایط و زندگی خود راضی نیستند و این نارضایتی در اتفاقی مثل قرعه‌کشی جام جهانی جهت می‌یابد و با شدت بروز می‌یابد. به همین ترتیب، می‌توان بسیاری از پرخاشگری‌های جامعه‌ی ایرانی را، در شکل‌های متفاوتش، شناخت و توجیه کرد. آنچه پس از قرعه‌کشی جام جهانی برزیل رخ داد تنها یکی از شکل‌های بروز پرخاشگری از جانب ایرانیان بود. اینترنت و شبکه‌ی مجازیِ مثل فیس‌بوک محملی شد تا این خشم به آسانی ظاهر شود و در رسانه‌ها و در میان مردم عادی مورد توجه قرار گیرد. راه جلوگیری از تکرار چنین اتفاقاتی ایجاد محدودیت بیشتر در دسترسی به شبکه‌های مجازی یا برچسب زنی به کاربران فیس‌بوک نیست. باید ریشه‌های عمیق‌ پرخاشگری را، در میان مردم و جوانان، شناخت و سعی در پیش‌بینی زمینه‌های ایجاد و نحوه بروزش کرد. این بار پرخاشگری عده‌ای از ایرانیان تنها بروزی مجازی یافت و باید نگران و دلواپس زمانی بود که زنجیره ناکامی-پرخاشگری در دنیای واقعی بروز یابد و به خسارت‌ها و پیامدهای بدتری بیانجامد.
  • حیران
هفته‌ی پیش در خبرها خواندم که کشور آذربایجان موفق شده است بازی چوگان را به نام خود در نشست سالیانه میراث معنوی ثبت کند. پیش از این درباره سه تار هم خبر مشابهی را شنیده بودم. چوگان وسه تار هر دو به جای مانده از حوزه فرهنگ ایرانی است که بین ایران و چند کشور دیگر مثل ترکیه، آذربایجان، افغانستان و تاجیکستان مشترک است. این بار هم ایران دیر جنبید و یکی از این کشورها توانست جزئی از فرهنگ ایرانی را به طور انحصاری به نام خود ثبت کند. شاید در بین تمام این کشورها، کشوری محق‌تر از ایران برای ثبت آثار معنوی و میراث ناملموس فرهنگ ایرانی به نام خود نباشد. اما چرا نه مسئولان و نه مردم ایران دغدغه‌ی حفظ و ترویج این فرهنگ را ندارند؟ چرا اقدامات حقوقی برای ثبت مالکیت معنوی داشته‌های فرهنگی از نظر مردم و مسئولان جزء الویت‌های عرصه فرهنگ کشور نیست؟ چرا خبرهایی مانند خبر هفته پیش درباره پیش‌دستی آذربایجان به مطالبه مردم و واکنش عمومی آنان منجر نمی‌شود؟ در این نوشته قصد دارم در دو لایه اقتصادی و فرهنگی ریشه بی‌توجهی و غفلت مسئولان دولتی و مردم را در برابر اجزاء زنده‌ی فرهنگ ایرانی واکاوی کنم.در سطح دولتی مهمترین علت بی‌توجهی مسئولان به آثار فرهنگی و به طور خاص به میراث فرهنگ ایرانی بی‌نیازی دولت به نتایج تجاری و اقتصادی ناشی از بهره‌برداری از آثار فرهنگی است. کشورهایی مثل ترکیه سال‌هاست که پی به اهمیت اقتصاد گردشگری برده‌اند و سعی کرده‌اند با استفاده از آثار فرهنگی و تاریخی، گردشگری را در کشور خود رونق بخشند. ایران اما با اقتصادی متکی به نفت، خود را بی‌نیاز از در آمدزایی از گردشگری دانسته است و به همان اندازه در ترویج گردشگری و برنامه‌ریزی برای رونق آن کوتاهی کرده است. اکنون کشوری مانند آذربایجان نیز پا جای پای همسایه‌ی ترک‌زبان خود گذاشته است و درصدد است از عناصر فرهنگی خود در جهت درآمدزایی و گسترش گردشگری استفاده کند. دور از ذهن نیست که در آینده‌ای نه چندان دور کشور آذربایجان مسابقات بین‌المللی چوگان را برگزار کند و همان محملی برای جذب هزاران گردشگر از اقصی نقاط دنیا به این کشور شود. اقداماتی مثل ثبت آثار ناملموس فرهنگی اولین قدم‌ها از دورخیز این کشور برای بهره‌گیری از ظرفیت‌های فرهنگی خود در جهت درآمدزایی است. در این میان اما نفت برای اقتصاد ایران چونان ماده مخدری بوده است که آن را تنبل و کرخت کرده است و اهمیت بهره‌گیری از سایر سرمایه‌های ملی و فرهنگی را، در جهت رونق اقتصادی، پیش چشم دولت کمرنگ کرده است. تا وقتی نگاه به درآمدزایی و ایجاد شغل در کشور نگاهی کوتاه مدت با تکیه به نفت باشد، نه تنها دولت تلاشی برای توسعه گردشگری نخواهد کرد، میراث فرهنگ ایرانی هم مورد بی‌مهری سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان قرار خواهد گرفت.در سطح فرهنگی اما بی‌اعتنایی مردم به ثبت و حفظ میراث فرهنگی ریشه‌های عمیق‌تری دارد. در ایران نگاه مردم به آثار فرهنگی به همان اندازه کمرنگ است که هویت ایرانی دستخوش تلاطم و ناهماهنگی است. به سخن دیگر، ایرانیان سال‌هاست در فهم هویت خود  دچار فراز و فرود هستند و نمی‌توانند نسبتی پایدار میان عناصر و میراث فرهنگی از یک طرف و هویت جمعی خود از طرف دیگر برقرار کنند. نمونه‌هایی از چنین بحران هویتی را در زیاده‌روی عده‌ای از مردم ایران در برجسته‌سازی افتحارات ایران باستان و بی‌انصافی عده‌ای دیگر در نادیده انگاشتن اهمیت تمدن باستانی ایران می‌توان دید. چنین نابسامانی‌هایی موجب شده است میراث فرهنگی  و عناصر ناملموس آن در پیش چشم ایرانیان یا به طور اغراق‌آمیزی مهم باشد یا یکسره کم‌اهمیت و بی‌ارزش شمرده شود. به این ترتیب، ایرانیان یا در گرداب گذشته‌گرایی و افتخار به آنچه از دست رفته است غرق شده‌اند یا از میراث فرهنگی خود بریده‌اند و از فرهنگ خود جز کژی و ناراستی نمی‌بینند. هر دو این نگاه‌ها عاری از واقع‌گرایی هستند و به فراموشی آنچه داریم و بی‌توجهی به حفظ داشته‌های فرهنگی‌مان منجر شده است.این در حالی است که کشورهای کوچک همسایه که گاه قدمتی کمتر از یک قرن دارند به دنبال کسب هویت برای خود از طریق الحاق عناصر فرهنگی به آن هستند. آنان کوچکترین جزئی از میراث خود را در چنگ می‌گیرند و تلاش می‌کنند با ثبت آن به نام خود، داشته‌هایشان را حفظ کنند و هویت خود را غنی‌تر سازند. ایرانیان اما از آنچه دارند غافلند و دغدغه‌ای جمعی برای شناخت فرهنگ خود و دفاع از اجزاء آن در برابر ادعاهای دیگران ندارند. نتیجه‌ی این تفاوت در نسبت میان هویت مردم و اجزاء فرهنگ آن، تکاپوی همسایگان برای حفظ مؤلفه‌های فرهنگی خود و انفعال و بحث‌های بی‌حاصل میان ایرانیان برای ارزش‌گذاری بر عناصر فرهنگی خود شده است. تا وقتی میان مردم هویتی منسجم متشکل از اجزاء فرهنگی فراگیری شکل نگیرد، به میراث فرهنگی آنچنان که باید توجه نمی‌شود و مردم دغدغه و خواسته عمومی برای حفظ آن‌ها نخواهند داشت.در این میان آگاهی فرهیختگان و نخبگان به هر دو این عوامل و گوشزد آن‌ها به مردم و مسئولان تنها راه پیشگیری از تکرار رویدادهایی است که به زیان فرهنگ ایران در مجامع فرهنگی دنیا رخ داده است. باید مردم و مسئولان بدانند که میراث فرهنگی همپایه‌ی نفت سرمایه‌ای ملی و ارزشمند است و اگر از آن در جهت رونق اقتصادی بهره‌برداری شود چرخ‌های اقتصاد و توسعه با سرعت بیشتری به گردش در می‌آید. از طرف دیگر، آشنایی مردم با عناصر فرهنگ ایرانی و آگاهی آنان از اهمیت آثار ناملموس در همبستگی و هویت ملی می‌تواند مقدمه‌ای برای مطالبه آنان از مسئولان ملی و محلی برای ارج نهادن به میراث فرهنگی باشد. در چنین شرایطی خبرِ عدم موفقیت فرهنگی ایران در در مجمعی بین‌المللی و موفقیت کشور همسایه در ثبت اثری مشترک به نام خود می‌تواند به اندازه خبر گروه‌بندی تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی مهم باشد و تأسف و واکنش عمومی را در پی داشته باشد. آن زمان است که برد ایران در عرصه فرهنگ هم اهمیت و شیرینی به اندازه برد در مسابقات ورزشی خواهد داشت و مردم به آنچه در فرهنگ خود دارند می‌بالند و از نمایش آن به جهانیان احساس غرور می‌کنند.مطالب مرتبطغرور ملی از نظر شوپنهاورایران، سرزمینی کهن
  • حیران

رستگاری بر «لبه تیغ»

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۱ ب.ظ
مدتی است که رمان «لبه تیغ» از سامرست موام را به دست گرفته‌ام. کتاب درباره جوانی آمریکایی به اسم لاری است که یک سال  است از جنگ جهانی در اروپا برگشته و هنوز عاطل و باطل است، بدون اینکه کاری داشته باشد و دنبال پیدا کردن شغلی باشد. لاری با دختری به نام ایزابل نامزد است و این دو قرار است به زودی ازدواج کنند. ایزابل و خانواده اش اصرار دارند که لاری حتماً قبل از ازدواج شغلی آبرومند با درآمدی کافی پیدا کند. لاری اما زیر بار نمی‌رود و در برابر سوالات و کنجکاوی آن‌ها درباره آینده فقط می‌گوید:"می خواهم ول بگردم."لاری اما با پرسش‌ها و فکرهایی مبهم و عمیق رودرو است و در تلاش است قبل از اینکه درگیر زندگی و امرار معاش و زندگی متأهلی شود، پاسخ آن‌ها را بیابد. به همین منظور حتی شهرش، شیکاگو، را رها می‌کند و دو سالی را به پاریس می‌رود تا به قول خودش زندگی با شکوه روح را پی گیرد و بداند چه می‌خواهد و چه باید کند.موضوع این رمان و کشمکش‌های شخصیت اول آن، لاری، با زندگی عادی و انتظارت دیگران و فکرهای خودش برایم آشنا و ملموس است. حتی با لاری پیوستگی و نزدیکی روحی زیادی احساس می‌کنم. یادم می‌آید وقتی تازه دانشگاه را در مقطع ارشد تمام کرده بودم، جایی پاره وقت مشغول به کار بودم. با حدود 150 ساعت کار، درآمد مختصر و کافی داشتم و بقیه وقت‌هایم را کتاب می‌خواندم، به سفر و کوه می‌رفتم و فیلم می‌دیدم و با دوستان به بحث و گفتگو می‌نشستم. مدت این دوره چیزی نزدیک به 6 ماه طول کشید و در طی این 6 ماه، با آدم‌های متفاوت بسیاری آشنا شدم، جاهای دیدنی زیادی رفتم و بسیار آموختم. هر چه همکاران و خانواده‌ام اصرار می‌کردند که تمام وقت شوم من مقاومت میکردم و می‌گفتم به همان اندازه که نیاز دارم درمی‌آورم و به حقوق و مزایای بیشتری نیاز ندارم. آن زمان قصدم این بود که تا می‌‌توانم از زندگی‌ام لذت ببرم و با استفاده از فرصتی که دست داده است تجربه‌های متفاوتی را از سر بگذارنم و چیزهای زیادی بیاموزم.آنقدر بی‌توجهی من به این توصیه‌ها و اصرارها ادامه پیدا کرد که مدیرمان به طور تلویحی تهدیدم کرد که اگر تمام وقت نشوم نیروی جدید می‌گیرد و همکارانم گوش به زنگم کردند که این حرف یعنی کم‌کم کارت را از دست خواهی داد و کسی می‌آید و جایت را می‌گیرد. آن موقع درست مثل لاری بر سر دو راهی زندگی قرار گرفته بودم. یک راه زندگی سرشار و متفاوتی بود که از نظر دیگران لاقیدی و بی‌مسئولتی ام را نشان می‌داد. راه دیگر یک زندگی معمولی و مسیر عادی شغلی و حرفه‌ای بود، زندگی مثل بقیه مردم. من اما به اندازه لاری اعتماد به نفس و توان ایستادگی در برابر فشارهای نگاه مردم را نداشتم که آن راه متفاوت را برگزینم. از همین رو، مثل دیگران راهی را انتخاب کردم که باید می‌کردم و شدم کارشناس یک اداره با نامی پرطمطراق و خالی از بهره‌وری و نتیجه.حالا با لاری که آشنا شده‌ام گویی دارم عواقبِ حالتی را می‌بینم که اگر آن یکی راه را انتخاب می‌کردم، با آن‌ها‌ مواجه می‌شدم. لاری غرق در زندگی فکری و لذت آموختن است. حتی نامزدی‌اش را هم به پای راهی که انتخابش کرده است، به هم زد و مسیر متفاوت زندگی‌اش را به زندگی مشترک و ازدواج ترجیح داد. البته او درآمد مختصری از سرمایه‌گذاری‌ پدرش دارد و به قول خودش با همان درآمد زندگی‌ای را که مناسبش است خواهد داشت.این رمان و داستانش همه فکر و ذهن مرا در این چند روز مشغول کرده است. همه‌اش به این فکر می‌کنم که چقدر در راه یک زندگی معمولی و ساکن و قابل پیش‌بینی جلو رفته‌ام و چقدر نسبت به زمانی که آرمان‌گرا و جسور بودم تغییر کرده‌ام. کاش میتوانستم با لاری به دردودل بنشینم و از او درباره زندگی یکنواخت و راکد خودم بگویم. شاید هم می‌توانستم او را در راهی که برگزیده تشویق کنم و به او انرژی و انگیزه بیشتری برای ادامه راه بدهم. لاری و زندگی‌اش حالا نسخه‌ای از راهی است که می‌توانستم من هم آن را انتخاب کنم و آن را در پیش نگرفتم. فقط امیدوارم لاری، با جدیت و کوشش، راهی را که در پیش گرفته است ادامه دهد و از آن به نتایج دلخواه و آرزوهای خود برسد. دیدن موفقیت قهرمانی که ممکن بود روزی خودم نقشش را داشته باشم به همان اندازه که تلخ است شیرین و لذت بخش هم هست.پ.ن: عنوان این پست را از جمله اول رمان انتخاب کرده ام. آن جمله این بود: راه رفتن بر لبه تیغ دشوار است، همان طور که دانایان گویند راه رستگاری دشوار است.مطالب مرتبط:بطالت کار و مرارت زندگیحواست را جمع کن دیگر
  • حیران
این روزها چاپ مقاله‌ی انگلیسی در مجلات علمی، در دانشگاه‌های ایران بسیار مُد شده است. چنانچه سواد دانشجو یا استاد را به تعداد مقالاتی که در رزومه‌اش دارد می‌سنجند و در دانشگاه آنان که مقالات بیشتری دارند از اعتبار علمی بیشتری هم برخوردارند. علاوه بر جو غالب در میان اهالی علم، قوانین و آئین نامه‌های دانشگاه‌ها هم طوری تدوین شده‌اند که دانشجویان دکترا مجبور به چاپ مقاله در مجلات علمی هستند و اساتید به ازای تعداد مقالاتی که دارند ارتقاء می‌گیرند. هر چند ممکن است در ایران در این‌باره تأکید بیش از اندازه‌ای شده باشد، چاپ مقاله یکی از مراحل مهم و اساسی در نشر یافته‌های علمی و گسترش مرزهای دانش است. وقتی مقاله‌ای در مجله‌ای بین‌المللی چاپ شود، دانشجویان و دانشمندان در سراسر جهان از نتایج و یافته های آن بهره ‌می‌برند و به این طریق می‌توانند قدم‌های بعدی را محکم‌تر در راه توسعه‌ی آن رشته علمی  بردارند.همه اینها را گفتم تا به اهمیت چاپ مقاله‌ی علمی و گستردگی دغدغه‌ی آن در ایران اشاره کرده باشم و از این رهگذر بخواهم تجربیات خودم را در نوشتن یک مقاله انگلیسی در مجله‌ای ISI بیان کنم. تجربیاتی که اینجا بیان می کنم در راه چاپ مقاله‌ای در رشته بیوتکنولوژی (زیست‌فناوری) به دست آمده است. اگر چه رشته و موضوع یک مقاله در نحوه‌ی نگارش آن بی تأثیر نیست، جنس مقاله‌های علمی مشترکاتی دارد که می توان بر اساس آن‌ها توصیه های مفیدی برای نگارش مقاله در همه‌ی رشته‌ها و روش های تحقیق کرد. توصیه‌ها و تجاربی که اینجا ذکر می کنم به ترتیب مراحلی است که در نگارش یک مقاله پیش می‌آید و می توان آن‌ها را بنا بر نیاز در هر مرحله‌ای از نگارش مقاله به کار برد.قدم اول: چگونه مقاله انگلیسی را در بیاورم؟برای نوشتن مقاله انگلیسی دو راه عمده وجود دارد: یک راه این است که شما از پایان‌نامه یا مجموع مطالبی که دارید یک مقاله فارسی تهیه کنید و سپس آن را به انگلیسی ترجمه کنید. با اینکه این راه کمی سخت است، مبنای درست‌تری دارد. در واقع چون شما مطالب را به زبان خودتان نوشته‌اید، کمتر از ساختار مقالات دیگر تأثیر گرفته‌اید و مقاله نهایی پربار و دست اول از آب در می‌آید. برای ترجمه مقاله به انگلیسی هم بهترین کار خواندن تعداد زیادی مقاله با موضوع مرتبط و استفاده از ساختارها  و لغات خاص آن رشته است. می‌توانید کار ترجمه را به دارالترجمه‌ها هم بسپارید. هر چند معمولاً حاصل کار این موسسات کیفیت خوبی ندارد. چرا که مترجمان با اصطلاحات تخصصی آشنا نیستند و مقاله نهایی شبیه مطلبی عمومی در زبان انگلیسی می‌شود. اگر می‌خواهید کسی کار ترجمه را انجام دهد حداقل کار را به دست کسی بسپارید که رشته تخصصی‌اش همان رشته باشد و از لغات ویژه رشته‌ی شما مطلع باشد. راه دوم برای نوشتن مقاله استفاده از چند مقاله‌ی پایه است. در این روش شما مستقیماً از ساختارهای یکی دو مقاله استفاده می کنید و داده‌ها و یافته‌هایتان را در آن قالب جای می‌دهید. این کار آسان‌تر است، اما تازگی و غنای مقاله را کمتر می‌کند. برای اینکه شباهت جملات و عبارات مقالات اصلی را کم کنید می‌توانید ساختارهای گرامری آن را تغییر دهید. مثلا معلوم و مجهول را عوض کنید. استفاده از کلمات مترادف هم راه خوبی برای تغییر جملات است.  این روزها دیکشنری‌ها و فرهنگ‌های دو زبانه‌ی زیادی هست که در آن‌ها می‌توان لغات مترادف و متضاد را پیدا کرد. برای آنکه مقاله نهایی، در پایان هر دو روش، از لحاظ زبانی درست و بدون ایراد باشد می‌توانید آن را برای ویرایش انگلیسی به یکی از موسسات معتبر ویرایش بدهید. این موسسات، ویرایش زبانی مقاله را به کسانی می سپارند که زبان مادری‌شان انگلیسی است و بنا بر درخواست شما تأییدیه ویرایش (Certification Letter) هم صادر می‌کنند. تأییدیه ویرایش اگر معتبر باشد در چاپ مقاله تأثیر بسیار خوبی دارد و نظر داوران را برای پذیرش آن مثبت‌تر می‌کند.قدم دوم: مقاله را در کدام مجله‌ علمی چاپ کنم؟امروزه برای رتبه‌بندی مجلات علمی، معیاری به نام ضریب تأثیر یا impact factor  وجود دارد. این معیار بر اساس متوسط تعداد ارجاع‌هایی است که به مقالات آن مجله شده است و نشانی از اهمیت نسبی آن مجله در رشته علمی‌اش است. طبیعتاً هر کسی دوست دارد مقاله‌اش در بهترین مجله علمی، که بیشترین ضریب تأثیر را دارد، چاپ شود. اما این بلندپروازی باید متناسب با محتوای مقاله، سطح علمی آن و از همه مهمتر احتمال پذیرش آن برای چاپ باشد. بهترین فرد برای بررسی این متغیرها، استاد راهنمای مقاله و نویسنده آن است. برای دست یافتن به یک تخمین از احتمال چاپ مقاله می‌توان مقاله‌های مشابه در مجلات مختلف را بررسی و سطح آن‌ها را مقایسه کرد. توصیه من در اینباره این است که مقاله‌تان را برای مجله‌ای بفرستید که هم‌سطح مقاله شما باشد. علاوه بر سطح علمی مجله، جذابیت موضوع شما برای مجله هم عامل مهمی در پذیرش آن است. هر مجله‌ای با رویکرد متفاوتی در راه نشر مطالب علمی فعالیت می‌کند. مثلاً بعضی نشریات کارهای آماری را در اولویت چاپ قرار می‌دهند و مجلات دیگر به کارهای کیفی و تئوری‌پردازی بیشتر اهمیت می‌دهند. بر این اساس باید رویکرد مجلات را بشناسید و مقاله‌تان را به مجله‌ای بفرستید که روش و موضوع مقاله شما برایشان جذاب باشد. باز هم در اینجا یک استاد راهنمای با تجربه بهترین فرد برای تعیین رویکرد و علائق مجلات است.تا اینجای کار فرض را بر این گذاشتم که مقاله‌‌ای که قرار است چاپ شود از سطحی قابل قبول از کیفیت علمی برخوردار است. اگر مقاله شما جزء این دسته نیست و برایتان چاپ آن به هر قیمتی مهم است باید مواظب اعتبار مجله‌ی انتخاب‌شده هم باشید. وزارت علوم هر مجله‌ی انگلیسی زبان و خارجی را معتبر نمی‌داند. اگر بدون توجه به این نکته مقاله‌تان را چاپ کنید، آوردن عنوان مجله در رزومه‌تان نه تنها فایده‌ای ندارد بلکه ممکن است برایتان دردسرساز هم شود. برای آگاهی از اسامی مجلات خارجی نامعتبر، می‌توانید به این مصوبه‌ی شورای پژوهشی وزارت علوم مراجعه کنید. علاوه بر این، تعدادی از مجلات داخلی هم هستند که مقالات انگلیسی را می‌پذیرند و بر حسب اعتبارشان در زمره‌ی مجلات علمی-پژوهشی یا ‌ISI محسوب می‌شوند. برای دانستن عناوین این مجلات هم به این لیست از مجلات داخلی در رشته‌های مختلف نگاه کنید.نرم افزارهای مفید برای نگارش مقالهبرای نگارش یک مقاله به زبان انگلیسی، نرم‌افزارهای مفیدی وجود دارد که کار نوشتن مقاله را راحت‌تر می‌کند. بعضی از این نرم‌افزارها از واجبات نگارش هستند و بدون آن‌ها نوشتن بسیار سخت و حتی غیر ممکن است. مجموعه آفیس (office) از این دست نرم‌افزارهاست. با word این مجموعه می‌‌توان تایپ کرد و با Excel آن می‌توان نمودار کشید و با one note  آن یادداشت برداری کرد. این نرم‌افزارها از چنان گستردگی و مقبولیتی برخوردار است که اوردن اسم‌شان کافی است و نیاز به توضیح ندارند. از این نرم افزارهای ضروری که بگذریم استفاده از نرم‌افزارهای ارجاع‌دهی هم در نگارش مقاله بسیار مفید است. بدون این نرم‌افزارها باید همیشه نگران ترتیب و درستی منابع مقاله و نوع ارجاع آن‌ها در متن بود. تا کنون نرم افزارهای زیادی برای کمک به ارجاع و تنظیم منابع ساخته شده‌اند. مندلی (Mendeley)، زوترو (Zotero)، و اِند نوت (Endnote) از محبوب‌ترین‌های این نوع نرم افزارها به شمار می‌آیند. در اینجا معرفی خوب و مختصری از این نرم‌افزارها آمده است. من در چاپ مقاله‌ام از نرم افزار Endnote استفاده کردم. به این ترتیب، هر وقت مقاله‌ای را از یکی از پایگاه‌های علمی گرفتم، مشخصات ارجاع به آن را هم دانلود کردم تا بعداً در نگارش مقاله مشکلی نداشته باشم و در هر جا که از مقاله‌ای نقل قولی کردم همان‌جا هم ارجاعش را ذکر کنم. آموزش مختصر و ساده‌ای از این نرم‌افزار در این لینک آمده است.یکی دیگر از نرم‌افزارهای سودمند، نرم افزارهای آنلاین بررسی همپوشانی مقالات است. این بررسی مخصوصاً هنگام نوشتن مقاله به روش دوم، یعنی استفاده مستقیم از ساختار مقالات دیگر، بسیار مهم است. چرا که در این روش، تأثیر از مقالات دیگر اجتناب ناپذیر است و با بررسی همپوشانی می‌توان این تأثیرپذیری را کم کرد. در این پایگاه‌ها می‌توان با کپی همه یا قسمتی از متن درصد همپوشانی آن را محاسبه کرد. اگر همپوشانی با مقالات دیگر از حدی بیشتر باشد و آن قسمت‌ها به اصل مقالات ارجاع نداشته باشد، تقلب علمی در نگارش مقاله به حساب می‌آید. برچسب تقلب علمی هم اگر روی کسی بخورد، به این سادگی قابل دفاع و رفع و رجوع نیست. در سالیان گذشته تعدادی از استادان مطرح به واسطه تقلب دانشجویانشان چنین برچسبی خورده‌اند و در مجامع علمی دنیا اعتبارشان را از دست داده‌اند. بنابراین، مراجعه به این پایگاه‌ها و بررسی همپوشانی متن مقاله، مرحله‌ای ضروری در راه چاپ آن است.نرم‌افزار نوشتاری آفیس(Word)، قابلیتی دارد که هنگام نوشتن خطاهای گرامری متن را اصلاح می‌کند. با وجود اینکه چنین خصوصیتی در مجموعه آفیس بسیار کارا است، نرم افزارهای مشابهی را هم می‌توان به این منظور استفاده کرد. یکی از نرم‌افزارهای مشابه Ginger است. این نرم‌افزار را علاوه بر آفیس، در مرورگرهای اینترنتی هم می‌توان به کار برد. قابلیت دیگر این نرم‌افزار، که برای کسانی که سطح زبانی خوبی ندارند بسیار مفید است، پیشنهاد جملات مشابه است. در واقع، اگر بخواهید همپوشانی مقاله را کم کنید می‌توانید با استفاده از این قابلیت، جملات مشابه را تغییر دهید و به نحو دیگری بیانشان کنید. این نرم‌افزار را می توان از اینجا دانلود کرد. نسخه حرفه‌ای آن، که پولی است، قادر به اصلاح و افزایش مهارت نوشتاری به زبان انگلیسی هم هست و کارایی بیشتری در اصلاح ساختارهای گرامری دارد.حرف آخر: هدف از نگارش مقالهحرف اول و اساسی که باید می‌گفتم را آخر از همه می‌گویم تا بر اهمیتش تأکید کرده باشم. چاپ مقاله با تمام اهمیتش، تنها وسیله‌ای برای توسعه دانش است و نه هدف اولیه و اصلی علم و پژوهش. برای آنکه مقاله‌ای پرمحتوا باشد، باید پژوهشی که درباره موضوع آن انجام گرفته است از استحکام نظری و روش عملی مناسبی برخوردار باشد. به عبارت دیگر، اگر می‌خواهید یک مقاله خوب در مجله‌ای معتبر چاپ کنید از همان ابتدا روی موضوعی جدید و کاربردی متمرکز شوید و کار پژوهشی قوی رویش انجام دهید. به این طریق مطمئن باشید که مقاله‌تان پربار خواهد بود و نتایجی که به آن می‌رسید برای چاپ در هر مجله معتبرِ علمی قابل قبول خواهد بود. به این منظور هم باید تا می‌توانید روی ادبیات و مبانی نظری موضوع پژوهش مسلط باشید و کارتان را بر روی تجارب موفق و پایه‌های محکم پژوهشگران دیگر بنا کنید. به این ترتیب هم خودتان از نتیجه کارتان راضی خواهید بود و هم مقاله‌تان واقعا حرفی برای ارائه در دنیای علم و دانش خواهد داشت.مطالب مرتبط:رشد علمی ایران: توهم یا واقعیت؟مقاله علمی از پایان نامه ارشد
  • حیران

مقاله علمی از پایان نامه ارشد

چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۶ ب.ظ
بالاخره امروز نسخه نهایی مقاله انگلیسی پروژه ارشدم را آماده کردم و برای ویرایش به استادم فرستادم. از پایان ارشد تا کنون دو سال می گذرد و این مدت زمان خوبی برای نوشتن مقاله‌ی حاصل از پروژه ام بود. راستش ابتدا قصد نداشتم مقاله ای از کارم در آورم. نه آنقدر کارم علمی بود که بتوانم بگویم قدمی در راه پیشرفت علم است و نه آنقدر صنعتی و کاربردی که بگویم دردی از این عالم دوا خواهد کرد. با این حال وقتی اهمیت زیاد مقاله را برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر دیدم و مقالاتی را دیدم ،که هم کلاسی هایم از کارهای به مراتب ضعیفتر از من درآورده اند، تصمیم گرفتم جدی پی اش را بگیرم. از طرف دیگر هم قبل از دیدن مقالات هم کلاسی هایم، اعتماد به نفس کافی را برای نوشتن مقاله انگلیسی و جمع کردن داده های پروژه ام نداشتم. این کار را چنان بزرگ و سخت می دانستم که همیشه در انجامش تنبلی می کردم و به تعویقش می انداختم. باید اعتراف کنم که در خیلی کارها، از جمله همین نوشتن مقاله، جزء گروه پیرو هستم. گروه پیرو برخلاف گروه پیشرو وقتی به کار جدیدی دست می زنند که از مسیر انجام آن با خبر باشند و ریسک و خطر احتمالی آن را به چشم دیده باشند. اینجا هم من تا مقالات دوستان و هم کلاسی هایم را ندیدم و از توانایی خودم با خبر نشدم دست به کار نشدم. برای نوشتن این مقاله از ابزارهای سودمندی بهره بردم. ابزارهایی که کارم را خیلی راحتتر کرد. مثلا برای ارجاع به منابع از EndNote استفاده کردم. نرم افزار اصلاح متنِ Ginger هم یکی دیگر از این نرم افزارها بود. فکر میکنم چنین نرم افزارهایی ابزارهای خوبی برای نوشتن مقاله هستند و کار را برای نویسنده آسانتر می کنند. قصد دارم در پست جداگانه ای درباره تجربه ام از نوشتن یک مقاله انگلیسی و کاربرد این ابزارها بنویسم. من هم اگر مقاله ام پذیرفته شود یکی از کسانی هستم که سوختی در قطار سریع السیر رشد علمی ایران ریخته اند. رشدی که بنا بر ادعای متولیان کشور ایران را در صدر کشورهای جهان قرار داده است و هر روز شتاب بیشتری می گیرد. امیدوارم لااقل این قطار در طی مسیرش، فایده ای برای کشور داشته باشد و مقالاتی که ما نویسندگانش هستیم به کاری بیاید. با تمام اینها تجربه نوشتن اولین مقاله علمی تجربه خوبی است و می توانم در آینده از آن برای پژوهش در حوزه های دیگر استفاده کنم. حوزه هایی که دغدغه ام باشند و نتیجه کار در آنها برای آینده کشور مفید باشد. پ.ن: مقاله ای که من نوشته ام در رشته زیست فناوری و به طور خاص درباره فروشویی زیستی است. فوشویی زیستی فرآیندی است که در طی آن باکتری ها و میکروارگانیسم ها فلزات را از مواد جامد حاوی آنها استخراج می کنند. مطالب مرتبط: چگونه یک مقاله علمی انگلیسی برای مجلات معتبر (ISI) بنویسیم؟ رشد علمی ایران، توهم یا واقعیت؟!
  • حیران