در حیرت

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

نقدی بر فیلم "جرم": گلوله، رفاقت و ... جرم

جمعه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۴۱ ب.ظ
مدت هاست که با دیدن فیلم هایی مثل محاکمه در خیابان و سربازان جمعه به این نتیجه رسیده بودم که سینمای کیمیایی در دور باطلی افتاده است. به این صورت که وی سعی در به روز کردن قیصر دارد و نتیجه هر بار ناموفق تر از قبل است. بنا بر همین پیش فرض اگر کسی به دیدن فیلمی از کیمیایی دعوتم میکرد رد میکردم. اما با اهدای جایزه بهترین فیلم جشنواره فجر به "جرم" از این پیش فرض عدول کردم و دوباره پای فیلمی از کیمیایی نشستم. فیلمی که هم جوایز فجر را برایم زیر سوال برد و هم پیش فرضهایم را تقویت کرد!"جرم" پر از پیچیدگی و تناقض در محتوا و ساختار است. داستان فیلم در سال 50 شمسی اتفاق می افتد، اما خیابان ها و مغازه هایی را میبینیم که متعلق به دهه 80 شمسی است. در فیلم از جنگ و جبهه ای اسم برده می شود که در آن سالها معنی نداشته است. و دست آخر فیلم با فراز و فرودهای معما گونه ای همراه است که مخاطب باید از دل آنها به داستان فیلم پی ببرد.دیلوگ های فیلم آنقدر پیچیده اند که باید آنها را چند بار شنید تا فهمید. حال آنکه این دیالوگها از زبان کسانی است که مردم کوچه و بازارند! بعضی از نقش هایی که در فیلم میبینیم عملا قابل حذفند و هیچ تاثیری در روند داستان یا محتوا ندارند. مثل نقش نیکی کریمی که حدود 3 دقیقه است و فقط اطلاعاتی را راجع به فضای داستان اضافه میکند. بی آنکه شخصیت مهم و موثری در کل داستان به حساب آید.دوستی این تناقض ها را مربوط به تغییر داستانِ فیلم، تحت ممیزی می دانست. گویا فیلمنامه اصلی درباره زمان فعلی بوده است و بعدا به زمان گذشته برده شده است. دوست دیگری "جرم" را فیلمی ذهنی و فانتزی می دانست که تناقض ها را به عمد نشان می دهد. اما فیلم آنقدر غیر معقول است که نمی تواند حتی کنش شخصیت های اصلی را توجیه کند، چه برسد به اینکه لایه عمیق تری از تحلیل را پیش پای مخاطب بگذارد.برای من که قصد داشتم با سینمای کیمیایی آشتی کنم دیدن چنین فیلمی آزاردهنده بود. ای کاش کیمیایی گامی از زمانه آدمهایی مثل قیصر فراتر میرفت و قهرمان هایی خلق میکرد که ما بچه های نسل سوم می توانستیم با پوست و گوشت خود آنها را درک کنیم و برایشان دل بسوزانیم!پ.ن: در کنار تمام این سیاه نمایی ها، موسیقی متن فیلم بسیار زیبا بود. اگر آلبومش منتشر شود ارزش گوش دادن دارد.پ.ن: شاید جذابترین پارامتر در سینمای کیمیایی همین قهرمان پروری آن است. در روزگاری که همه دارند تبدیل به سطح میانه ای از توقعات جامعه می شوند خلق قهرمان قابل تقدیر است. اما ای کاش مسعود خان کمی هم به زمانه و جامعه امروز خودش نگاه میکرد نه دهه 40!
  • حیران

داستان سوریه

دوشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۰، ۰۵:۳۹ ق.ظ
داستان همان داستان همیشگی است. همان که بارها در تاریخ رخ داده و هر بار تراژدی را رقم زده است.یک حکومت خودکامه و تمامیت خواه اعتراض و انتقاد مردمان را نمی پسندد و بر آن می آید تا صدایشان را خاموش کند. پس دستگاه تبلیغاتی خود را به کار می اندازد و عنوانی می یابد برای سرکوب! هر چه این عنوان بار ارزشی و احساسی بیشتری داشته باشد بهتر! و در یک کشور مسلمان و عرب چه برچسبی بهتر از "فتنه". این بار اما این دولت لاییک سوریه است که این لغت را برای مخالفانش به کار می گیرد. اگر کسی این روزها گذرش به سرزمین شام افتاده باشد متوجه اوضاع متفاوت شهرها می شود. نه از حضور پررنگ نیروهای ویژه بر سر چهار راه ها. یا سر و صدای فریاد معترضان. بلکه از تابلوهایی که تمام شهر را پر کرده است. تابلوهایی که در آن جوانان را از فتنه بر حذر می دارد. تابلوئهایی با عکس های بزرگ و با صلابت از بشار اسد! پر از جملاتی حاکی از ابراز ارادت و علاقه به ایشان.داستان همان است که بارها اتفاق افتاده. اما برایم عجیب است که چرا مستبدان پایان داستان را نخوانده اند! به قول امیرالمومنین عبرت ها چه بسیارند و پندپذیران چه اندک!
  • حیران

یک بار مصرف

شنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۲۵ ب.ظ
این عکس را چند سال پیش در سایتی دیدم و سیوش کردم! آن روزها به چشم عکسی نگاهش کردم که خنده دار است و جزئی است از موج دست انداختن حرف و عمل احمدی نژاد در میان جماعت وبگرد.  این روزها اما معنایی ژرفتر برایش قائلم. گویی عکاس زیرک آینده ای را میدیده که شرحش پشت ویترین این مغازه آمده است. حالا دیگر تاریخ مصرف شخصیتی مثل احمدی نژاد تمام شده است!
  • حیران

همین حوالی/همین روزها

دوشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۰، ۰۵:۰۰ ب.ظ
از دور ردیفی از آدم ها را می بینم که پیاده رو را بسته اند. حدس می زنم صف شیر یا نانوایی باشد. جلوتر که می روم می بینم مردم با کارت هایی در دست جلوی خودپرداز ایستاده اند. یادم می افتد دیشب یارانه ها را به حساب واریز کرده اند.کمی آن طرفتر مردی با صندوق صدقات کلنجار می رود. دقیقتر که می شوم سیمی را در دستش می بینم. با وسواس دارد سعی میکند اسکناس های تا خورده داخل صندوق را بیرون بکشد. با بی تفاوتی از کنارش می گذرم. به فکر می افتم نزدیکترین خودپرداز در طی مسیرم کجاست!
  • حیران