در حیرت

ولنتاین و یار من

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۵۵ ق.ظ

از سر کار که می آمدم همکارانم ولنتاین را یاداوری می کردند و می خواستند از زیر زبانم بکشند که چه برنامه ای دارم.
رویم نمی‌شد بهشان بگویم تنهایم.
یار من امشب را با هدیه‌ای شکلاتی می خواستم برایت ماندگار کنم. حتی سوپرمارکت که رفته بودم چندین جعبه قشنگ داشت که قیمت کردم. حتی گشتم و از سعدی غزلی یافتم که حرف دلم باشد. ولی خوب فایده اش چیست وقتی نیستی‌.
در فکرش بودم نه اینکه به ولنتاین اعتقاد داشته باشم. می‌خواستم بهانه‌ای باشد لبخندت را ببینم و شادیت و نگاه کنم و کیف کنم.
نمی‌دانی چه کیفی دارد شادی کسی که دوستش داری را نظاره گر باشی. مثل اهتزاز پرچم پیروزی تیمی است که هوادارش هستی.
اما افسوس نبودی. نیستی.
می‌خواستم بگویم یار عزیزمن. امروز هم بیشتر از آنکه دوست داشته باشم هدیه‌ای بگیرم به یادت بودم و چقدر جایت خالی بود.

  • حیران

حتما مناظره‌های انتخابات ریاست جمهوری سال 88 را به خاطر دارید. کاندیداهای دو طرف مناظره هر کدام سعی می‌کردند آمار و ارقامی درباره نتایج اقتصادی و اجتماعی دوره‌های عملکرد خود و دیگری ارائه دهند و از این رهگذر، دوره‌ی خود را درخشان نشان دهند و دوره‌ی تصدی طرف مقابل را زیر سوال ببرند. در واقع، استفاده از آمار برای اقناع یا فریب افکار عمومی فقط در مناظره‌های انتخاباتی اتفاق نمی‌افتد. سایت‌های خبری و روزنامه‌ها هر روز پر از آمارها و نمودارها و نتایج حاصل از تحقیقات آماری هستند، بعضی‌هایشان سعی می‌کنند دولت را تخریب کنند و بعضی دیگر در حمایت از سیاست‌های دولت هستند. علم آمار در اصل قرار بوده علمی برای نتیجه‌گیری نظام‌مند و دقیق از رویدادها و پدیده‌های حوزه‌های مختلف باشد، اما در بسیاری از مواقع این علم دستاویزی برای فریب افکار عمومی و کسب نتایج دلخواه از آن‌ها می‌شود. از همین رو، مهم است که آمار و نحوه برداشت از اعداد و ارقام حاصل از آن را بشناسیم و تنها شنونده‌ی منفعل استدلال‌ها و خبرهای آماری نباشیم.

کتاب «چگونه با آمار دروغ بگوییم؟» کتابی ساده، روان، و پرمغز درباره شناخت کاربردی از همین علم است. این کتاب که برگرفته از کتابی خارجی با همین عنوان است سعی کرده با بررسی مثال‌ها و مسائل واقعی، تکنیک‌‌ها و روش‌های بازی با آمار را در جهت پنهانکاری و فریبکاری نشان دهد. این کتاب با وجود حجم کمی که دارد، بسیار آموزنده است و در معرفی و ترویج نگاه انتقادی به آمارهایی که هر روز شبیه‌شان را از رسانه‌های جمعی می‌شنویم بسیار موفق است.

در این کتاب، مولف در ساختاری نظام‌مند، قدم به قدم مراحل و بزنگاه‌های یک مطالعه آماری معتبر را بررسی می‌کند و راهکارهای وارونه جلوه دادن واقعیت را در هر کدام، با مثال‌هایی از دنیای واقعی شرح می‌دهد. مولف چنین هدفی را با طرح نحوه نمونه‌گیری و انتخاب نمونه اولیه و کسب اطلاعات از آن‌ها شروع می‌کند. سپس به سراغ تحلیل اطلاعات خام به دست آمده از تحقیق آماری می‌رود و نقش تفاوت‌های شاخص‌هایی مثل میانگین، میانه، عدد خام، نسبت و درصدها و مقایسه‌های زمانی را در برداشت نادرست از واقعیت ذکر می‌کند. مولف، فراتر از این، وارد حوزه تعریف لغات و مفاهیم در آمار هم می‌شود و نشان می‌دهد که چگونه مفاهیمی مثل خوشبختی و شادی و حتی مفاهیمی اقتصادی مثل تورم و بیکاری می‌توانند تعاریف متعدد و غیر دقیق داشته باشند. کتاب در فصل‌های انتهایی بر نمایش نتایج آمار در قالب نمودارها و ارائه آن‌ها متمرکز می‌شود و دقت رتبه‌بندی‌های مفاهیم غیر دقیقی مثل هوش و فساد اداری را در بین افراد و سازمان‌ها زیر ذره‌بین قرار می‌دهد.

فصل انتهایی کتاب چهارچوبی برای نگاه انتقادی به آمار مطرح‌شده ،از سوی رسانه‌ها و سیاست‌مداران، ارائه می‌دهد. این چهار چوب خلاصه و محکم با 5 سوال درباره منبع آمار و اهداف و اغراض منتشرکنندگان آن، نحوه اجرای تحقیق آماری، دقت در اطلاعات حاشیه‌ای آمار، و بررسی عقلی نتایج حاصل از آن  ابزارهایی به دست می‌دهد که مخاطب خبرها و اطلاعات آماری با چشمانی باز ادعاهای مطرح‌شده را ببیند و تحت تاثیر استبداد اعداد قرار نگیرد و ظاهر تحلیل‌های پوچ را نخورد.

کتاب «چگونه با آمار دروغ بگوییم؟» در 165 صفحه از سوی انتشارات دنیای اقتصاد منتشر شده است و ذوق و تلاش مولف آن، آقای حسین راهداری، رو به‌روز و بومی کردن اطلاعات کتاب آن را ارزشمند وجذاب کرده است. این کتاب برای هر کسی که به نحوی آمار برایش مهم است و نمی‌خواهد بر اساس اطلاعات نادرست عوام‌فریبان و تیترهای جنجالی رسانه‌ها نظر دهد و تحلیل کند بسیار مفید است. شاید اگر چنین کتابی قبل از سال 88 به بازار آمده بود و مردم به اندازه کافی از محتوای آن آگاه بودند، در مناظره‌ها چیزهای دیگری گفته می‌شد و هر کدام از شرکت‌کنندگان در مناظره به آسانی نمیتوانست واقعیات را به نفع خود مصادره کند و نظر مردم را به سمت خود برگرداند.

  • حیران

یکی از کتاب‌هایی که به علاقه‌مندان مباحث مدیریتی پیشنهاد می‌کنند، «هنر رزم» اثر سان تزو است. کتابی که بر اساس ادعای پیشگفتار آن، 500 سال قبل از میلاد توسط شخصی به نام سان تزو نوشته شده است و در تمام این سال‌ها راهنمای افسران عالی‌رتبه‌ی نظامی، سیاستمداران، و حاکمان کشورها بوده است. «هنر رزم» همان‌طور که از اسمش پیدا است، درباره تاکتیک‌ها و تکنیک‌های رزم و مبارزه‌ی با دشمن در صحنه‌ی نبرد است. اما ارتباط چنین کتابی با مدیریت چیست و خواندن آن چه بهره‌ای به مدیران می‌رساند؟

دنیای مدیریت با وجود تمام تفاوت‌های ماهوی که با دنیای فرماندهی نظامی دارد، دارای وجوه اشتراکی با رزم و جنگ است. شاید بتوان وجه اشتراک مدیریت با فرماندهی نظامی را در کمبود منابع جستجو کرد. امروزه آنقدر منابع اقتصادی کمیاب شده است و تلاش برای حضور در بازارهای ملی و بین‌المللی گسترده شده است که بین شرکت‌ها رقابتی شدید شبیه جنگ‌های دنیای باستان شکل گرفته است. در واقع، اکنون دیگر حوزه تسلط بر قدرت از مرزهای جغرافیایی و منابع طبیعی عبور کرده است و رقابت‌ها و جنگ‌های اصلی در زمین اقتصاد و تجارت در حال جریان است.

تلاش به پیروزی در این رقابت‌ها مبنای تمامی مطالبی است که درباره استراتژی و افزایش بهره‌وری، تولید بهینه، و فروش در متن‌های مدیریت کسب و کار گفته و نوشته‌اند. استراتژی رقابتی یعنی راهبردهایی برای پیروزی در جنگ‌های اقتصادی و نبردهای فناورانه. راهبردهایی که اگر چه به‌دلیل تغییر زمین بازی با راهبردهای جنگ متفاوتند، اساس‌شان تلاش برای پیدا کردن جایگاهی بهتر و جای پایی محکم‌تر است. در کسب و کار در کسب سهم بازار بیشتر و سود بالاتر و در جنگ‌های تن به تن در تسلط بر کشور و زمین و منابع با ارزش‌تر.

سان تزو در کتاب «هنر رزم» در سیزده فصل سعی می‌کند نشان دهد چگونه می‌توان با کمترین تلاش به بیشترین فتوح دست یافت. توصیه‌های او فارغ از ابزارهای جنگی یا اهداف نبرد، معطوف به اداره‌ی یک سپاه و هدایت آن به سمت فتح و پیروزی است. خواه این پیروزی با حمله، دفاع، یا صلح به دست آید. به همین دلیل در جای جای کتاب بر اهمیت شناخت خود و دشمن تأکید می‌کند و توصیه می‌کند که بر اساس این شناخت باید نبرد را طرح‌ریزی کرد و به موفقیت رسید: «اگر خود را بشناسی و اگر دشمنت را بشناسی، نیازی نیست از نتیجه صدها نبرد هراس‌ناک باشی!»

در کنار این‌ها، تأکید سان تزو بر برنامه‌ریزی هوشمندانه در حمله یا دفاع بسیار ارزشمند است. برای او پیروزی در نبرد هدف اصلی است و در این راه، از تمام عوامل اثرگذار از قبیل زمان نبرد، مکان جنگ، قوانین اخلاقی، شیوه‌ی فرماندهی، و شخصیت فرمانده باید به نحو احسن استفاده کرد. این‌ها همگی از عواملی هستند که در رقابت‌های اقتصادی هم تأثیرگذارند و برنامه‌ریزی و اجرای برنامه‌ها بدون توجه به آن‌ها به شکست برنامه‌ها منجر می‌شود، عواملی مانند تحلیل بازار، سبک رهبری، تدوین استراتژی، فرهنگ سازمانی، و شخصیت و توانمندی مدیر، که هر کدام در گوشه‌ای از علم مدیریت توصیف شده‌اند و بسط یافته‌اند.

سان تزو فقط تاکتیک‌های رزم و مقابله با جنگ را در کتاب «هنر رزم» ذکر نمی‌کند. او بر اهمیت روحیه و توان سربازان و جنگجویان واقف است و در هر فرصتی به این اشاره می‌کند که سربازان در هنگام نبرد باید مطیع اوامر فرمانده باشند و با انضباط و نظم اوامر را به دقت اجرا کنند. او عامل اطاعت سربازان از فرمانده را تنها ناشی از ترس نمی‌داند و درست مثل آنچه درهدایت منابع انسانی یک شرکت مهم است، بر تأثیر پاداش و تنبیه به‌موقع تأکید می‌کند و انگیزه و سهم آنان را در نتایج حاصل از پیروزی‌ها نادیده‌ نمی‌گیرد: «سربازان را به حکم فرزندان خود بنگرید تا آن‌ها نیز تا عمیق‌ترین درّه‌ها در پی شما بیایند، آن‌ها را به سان عزیزترین فرزند خلف خود ببینید، تا آن‌ها نیز تا دم مرگ کنار شما بمانند.»

سان تزو بیش از همه در این کتاب در قامت یک استراتژیست ظاهر می‌شود و با نگاه کلان و بلندمدت، همان خصوصیات یک برنامه استراتژیک، سعی می‌کند توصیه‌هایی درباره فرماندهی سپاه و پیروزی در نبرد ارائه دهد. توصیه‌ای مبنی بر توجه به نقاط قوت و ضعف و برنامه‌ریزی و اجرای برنامه‌ها بر اساس آن‌ها. او با اشراف بر آنچه در رهبری یک سپاه موثر است، تحقق برنامه‌ریزی‌ها را ناشی از فهم واقعیت‌ها و تحلیل درست می‌داند: «در طرح‌های یک فرمانده‌ی دانا آمیزه‌ای از توجه به برتری‌ها و ضعف‌ها دیده‌ می‌شود... اگر بتوانیم توقعمان را از برتری به این روش متعادل کنیم، شاید بتوانیم برنامه‌هایمان را تحقق بخشیم.»

با وجود اینکه سان تزو، مردی در اعماق 2500 ساله تاریخ بوده است، به خوبی فرایند مدیریت انسان‌ها و هدایت آن‌ها را به سمت هدفی مشترک فهمیده است: «موفق نخواهی بود مگر اینکه مردان تو سرسختی و هدف مشترک داشته باشند و بالاتر از همه روحیه همکاری و رفاقت داشته باشند.» دقیقا همین فهم عمیق او از فرماندهی سپاه است که باعث شده است این کتاب با وجود تمام تفاوت‌هایش با نظام مدیریت کسب و کار، دارای حرف‌های گفتنی بسیاری برای علاقه‌مندان به علم مدیریت جدید باشد. حرف‌هایی که خواندن آن برای تمام کسانی که می‌خواهند به زبان ساده و متفاوتی مدیریت را مرور کنند، مفید و آموزنده است.

کتاب«هنر رزم» را سه نشر افرا، مثلث، و قطره با سه ترجمه مختلف در ایران منتشر کرده‌اند. با اینکه هیچ کدام از ترجمه‌ها خالی از نقص نیست، ترجمه نشر قطره بیشتر چاپ شده است و به نظر می‌رسد ترجمه بهتری هم داشته باشد. این نسخه از کتاب را نادر سعیدی ترجمه کرده است و در  صد و دو صفحه چاپ شده است.

  • حیران

امروز بعد از مدت ها بالاخره سری زدم به ابزار مهاجرت بلاگ و دیدم امکان مهاجرت از بلاگفا فراهم شده است. با خوشحالی دست به کار شدم و مراحل انتقال رو انجام دادم. حالا دیگر تمام پست های «در حیرت» در بلاگ ثبت شده است. در این انتقال متاسفانه نظرات پست های اخیر نیامده است و مطالب هم بدون هیچ برچسبی هستند. با این حال اکنون دیگر خیالم راحت است که بلاگفا مطالب و پست هایی که در طی چند سال نوشته ام در چنگ خود ندارد و با این حربه نمی تواند مرا وادار به استفاده از خدماتش کند.

متاسفانه بلاگفا یکی از نمادهای فرصت سوزی و شکست خدمات اینترنتی در ایران است. سرویسی که زمانی بدون رقیب بود اکنون آنقدر مدیریت ناکارآمد و کوته بینی دارد که روز به روز تعداد بیشتری از مشتریان خود را از دست می دهد و سعی می کند با روش های ناجوانمردانه و غیر اخلاقی کارهای خود را پیش ببرد. واقعا برای چنین مدیریتی باید افسوس خورد و سعی کرد تا حد ممکن از مواجهه با خدمات شان دوری جست.

حالا دیگر همه پست های در حیرت این جاست و می توانم با انگیزه و امید بیشتری دوباره بنویسم. کم کم دارم به این می رسم که وبلاگ را به اسم خود بنویسم و آن را جزئی از سابقه رسمی خود قلمداد کنم. تنها مانع برای انجام چنین کاری ترس از حضور دلواپسان و تنگ نظران و ایجاد مشکل از جانب آنان خواهد بود.

با این حال، فعلا تصمیم دارم دوباره نوشتن را از سر بگیرم و این بار با رویکرد متفاوتی بنویسم. منظورم از رویکرد متفاوت این است که فقط از ضعف ها و معایب جاری ننویسم و به همان نسبت هم که بدی ها را می بینم خوبی ها وامیدواری هایی را هم که جای تحسین دارد بیان کنم. درباره این رویکرد بعدا بیشتر خواهم نوشت.


  • حیران

ماجرای کنکورهای دکترای من

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۴۸ ق.ظ
بالاخره نتایج کنکور دکتری هم آمد. در دومین تلاشم برای ورود به دوره دکتری امسال در رشته آینده پژوهی شرکت کردم. رشته‌ای که بر خلاف رشته محیط زیست ارشد ندارد و شانس قبولی کسی مثل من که زمینه‌ی مهندسی دارد در آن بالاست. امسال در کنکور رتبه سه شدم و باز هم بسیار امیدوار شدم که مهرماه دانشجو خواهم شد و فصل جدیدی از زندگی‌ام را شروع خواهم کرد. خوب حالا که نتایج آمده است خیلی صریح و رک می‌توانم بیانش کنم و بگویم که امسال هم تلاشم به نتیجه‌ای نرسید و نتوانستم در دوره دکتری وارد دانشگاه شوم. و این چنین برای بار دوم که رتبه تک رقمی در کنکور آوردم در نتایج نهایی حذف شدم.

امسال اما ماجرا پیچیده‌تر از پارسال بود. پارسال رفته بودم رشته‌ای که ارشد داشت و جایی برای منِ مهندس نبود.حق هم داشتند و من مبانی علمی آن رشته را خیلی نمی‌دانستم. البته امسال هم ظرفیت آینده‌پژوهی بسیار کم بود و کلن 5 نفر روزانه و 3 نفر شبانه می‌خواستند. فقط هم در کل کشور دو جا اعلام نیاز کرده بودند: دانشگاه بینالمللی قزوین و موسسه تحقیقات سیاست علمی کشور.

در مصاحبه موسسه تحقیقات که یکی از اساتید آنقدر به من توپید و با من بد برخورد کرد که از همان موقع دانستم نه دوست دارم آنجا قبول شوم و نه آنها من را قبول خواهند کرد. این استاد هم که بسیار پرمدعا و بی ادب بود با هر کسی که نمی‌خواست قبول شود همین کار را می‌کرد تا ذهن بقیه را به سمت کسانی که خودش مناسب می‌دانست هدایت کند. در نتیجه‌ی نهایی هم خیلی آسان به من کمتر از حد نصاب نمره مصاحبه دادند و اصلا در رتبه‌بندی نیامده بودم.

دانشگاه بین‌المللی قزوین داستان دیگری داشت. برایم همان که دانشگاهی جامع بود ارزش داشت و سعی کردم تا می‌توانم کتاب‌ها و مقالات مربوط به آیندهپژوهی را بخوانم و آماده‌تر به آنجا روم. انصافاً هم مصاحبه‌ام را خوب دادم و بسیار امیدوار بودم که نتیجه خوبی به دست آورم. نتایج که آمد با دو تضاد غیر قابل حل روبرو شدم. اول اینکه من در دانشگاه قزوین هم شبانه و هم روزانه را انتخاب کرده بودم و انتخاب شبانه را غیبت خورده بودم. دوم هم اینکه ظرفیت اعلامی سازمان سنجش سه نفر روزانه بود و در کارنامه رتبه آخرین فرد قبولی را دو زده بود. من هم در نتیجه نهایی شده بودم رتبه سه.

این روزهای اخیر همه‌اش درگیر تلفن به دانشگاه و کارشناسان و مدیران مختلفش بودم تا این دو مسئله را درک کنم. درباره اولی متوجه شدم که در فرمی که برای اعلام مشخصات نوشته بودند کادری بوده که متقاضی باید کدرشته‌های دیگری که برای مصاحبه رفته را اعلام می‌کرده تا نمره به سازمان سنجش اعلام شود. شبانه و روزانه یک رشته هم دو کد رشته متفاوت به حساب می‌‌آمده. حتی اگر برای یک رشته و تنها با یک مصاحبه باشد. من هم بی‌خبر از همه جا چون تنها یک رشته و یک مصاحبه رفته بودم آن کادر را پر نکرده بودم و نمره شبانه برای ما اعلام نشده بود. بعد هم جویای رفع تضاد دومی شدم فهمیدم نفر سوم از سهمیه ایثارگران بوده است. گویا سهمیه ایثارگران در مقطع دکترا خارج از ظرفیت اعلامی سازمان سنجش نیست و فردی با رتبه بالاتر که 80 درصد نمره آخرین فرد قبولی را داشته است به عنوان قبولی به دانشگاه معرفی شده است. یعنی به همین راحتی من که باید نفر سوم قبولی می‌شدم رد شده‌ام و آن کس که تنها سهمیه ایثارگر داشته قبول شده است.

به همین راحتی هم چند ماه تلاش و بیم و امید و برنامه‌ریزی من به هدر رفت. من خیلی آدمی نیستم که همه چیز را به شانس و قسمت ربط بدهم. ولی واقعا چقدر احتمال دارد در رشته‌ای یک نفر از این سهمیه‌ها بیاید و شرکت کند و تک رقمی شود و آخر هم در رقابت با من با رانتی که دارد دانشجو شود؟ تا کی باید ببینم آن همکاری که از مریدان و حامیان طرز تفکر رسمی حکومت است دارد بورس شده است و حتی یک کتاب علمی از رشته‌اش را درست و حسابی نخوانده است و من باید این همه بدوم تا در دوره دکتری قبول شوم؟ تا کی باید دوستان و هم‌کلاسی‌هایم را ببینم که رفته‌اند آن طرف و حالا خوشحال و راضی یا دارند فارغ‌التحصیل می‌شوند یا دارند کار می‌کنند و بیشتر از ده برابر من درآمد دارند؟

امسال هم تلاش من برای دکتری بی‌نتیجه ماند و باز برگشتم سر نقطه‌ای که پارسال بودم. و این یعنی زندگی فرسایشی و بی‌حاصلی که در گیر و دار قوانین ناعادلانه و بوروکراتیک انسان‌ها در ایران دچار هستند و همه‌ی تلاش‌ها و زحماتش به راحتی به باد می‌رود و فایده و نتیجه‌ای برایشان ندارد!

  • حیران

دست های خالی ما و لطف خدا در شب قدر

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ

هر سال شب های قدر که می رسد اگر هر چقدر هم بی حال باشم و تنبلی کنم، خودم را مقید می کنم که برای یک بار هم که شده دعای جوشن کبیر را بخوانم، دعایی که در آن در صد بند نام ها و صفات متفاوت خداوند آمده و آخر هر بند دعای رهایی از آتش دوزخ تکرار می شود. هر سال در هر حال و هوایی که باشم و درگیر هر گرفتاری که باشم چند تایی صفت و نام را پیدا می کنم که برای توسل من به خداوند و یاری گرفتن از او بهترین دستاویز است.  همین که به این صفات و اسامی می رسم آنقدر دلم آرام می شود که گویی خود خداوند خواسته به من بفهماند که تنها نیستم و آخرش باید به خودش مراجعه کنم تا گره ام باز شود و آرام گیرم. بعد آن موقع یک دل سیر دعا می کنم و مطمئن می شوم که چیزی فراتر از اراده و توانایی ما آدم ها هست که می توان به آن تکیه کرد و از او خواستنی ها را خواست.


امسال قبل از خواندن دعا از دوستی پرسیدم شب قدر کجا می روی و در پاسخ گفت مسجد محله مان و بعد هم بی مقدمه حال و هوای دلش را به زبان آورد و گفت که امسال گیج و سردر گم هستم و برایم دعا کن. امسال دعای جوشن کبیر را که می خواندم به یادم بود که برایش دعا کنم و همین که به «دلیل المتحرین» و «یا من الیه ملجأ المتحیرون» می رسیدم یاد آن جمله اش می افتادم و دعا می کردم که خداوند کمکش کند و دلش را آرام کند. بعد به «مقلب القلوب» و «یا من ینجی الهلکی» که می رسیدم یاد آشنایی می افتادم که علی رغم خانواده مذهبی اش، آنقدر از دین فاصله گرفته که غرق گناه و خطا شده است. برایش دعا می کردم که خداوند نجاتش دهد و کمکش کند که از گناه فاصله بگیرد و به راه صواب نزدیکتر شود. به «نعم الوکیل» و «یا کافی من استکفاه» که می رسیدم خودم را تصور می کردم که بسیاری از مواقع امید دارم به دیگران که کارم را با توصیه و سفارش و پارتی بازی راه بیاندازند و نگران عاقبت تلاش ها و کارهایم هستم و فراموش کرده ام که اگر کاری را به خدا بسپارم بهترین پارتی و بهترین آشنا می شود و خودش کار را راه می اندازد.


حوشن کبیر برای همین، همیشه برایم تازگی داشته و هیچ وقت از خواندنش خسته نشده ام. همیشه از این دعا چیزی پیدا می کنم که با آن به در خانه خدا بروم و دست خالی برنگردم. برای مایی که عین سیصد و شصت و پنج روز سال از عالم معنا و عبودیت خود غافل هستیم جز این هم راهی می ماند که برای توسل به خداوند از خودش چیزی یاد بگیریم؟ جوشن کبیر را که می خوانم یاد آن حرف دکتر شریعتی می افتم که می گوید خداوند حانشین همه نداشته های من است. ما حتی وقتی دست مان هم خالی است و پر از ضعف و نقص و نداشتن هایمان هستیم باید از خودش مایه بگذاریم و آنچه را که نداریم جبران کنیم.

  • حیران

مهاجرت از بلاگفا به بلاگ

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۹ ق.ظ
بعد از مدت ها بالاخره بلاگفا اجازه دسترسی به کاربران را داده است. به گفته خودشان تمام تلاششان را کرده اند که اطلاعات کاربران حفظ شود و در عین حال آخرین پست وبلاگ به سه ماه پیش برگشته است. فکر کنم دیگر وقتش شده که از بلاگفا برویم و این ویرانه را برای خود جناب شیرازی باقی بگذاریم. از مدت ها قبل هم تصمیم به این کار گرفته بودم و هر بار تنبلی می کردم که عملی اش کنم. این بار اما در بلاگ به همین آدرس وبلاگی ساخته ام و قصد دارم تا همین پست های باقی مانده را هم تا ایشان رگ انحصار طلبی اش گل نکرده به آنجا منتقل کنم. از دوستانی که به اینجا سر می زنند خواهش می کنم به درحیرت.بلاگ.آی آر بیایند و آنجا یکدیگر را ملاقات کنیم.
  • حیران

راهنمای مصاحبه کنکور دکتری

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ب.ظ

اگر به فکر ادامه تحصیل در مقطع دکتری باشید، حتما می دانید که باید برای قبولی از دو خان عبور کنید: خان اول کنکور دکتری است که مجموعه ای از دورس تخصصی و سوالات زبان و استعداد تحصیلی است. بعد از اینکه از این خان عبور کردید و جزء نفرات مجاز به انتخاب رشته شدید باید برای مصاحبه به دانشگاه ها و پژوهشگاه ها و مراکز آموزشی بروید. در این بین، 30 درصد نمره، حاصل از کنکور و 70 درصد آن نتیجه ی اعلام نظر داوران در مصاحبه است. به عبارت دیگر، مصاحبه نقش اصلی و عمده ای در قبولی دوره دکتری دارد و می تواند رتبه دو رقمی را به یک رقمی یا بالعکس تبدیل کند، یعنی همان اتفاقی که سال پیش برای من اتقاق افتاد و از رتبه دو به رتبه سیزده تغییر مکان دادم! مصاحبه دکتری مانند هر مصاحبه و مذاکره دیگری اصول و روش هایی دارد که به کار بستن آن ها احتمال قبولی داوطلب را بیشتر می کند. اصول پیش رو حاصل تجارب نگارنده در مصاحبه های دکتری و مشورت هایی است که از دیگران گرفته است.

- در مصاحبه دکتری مثل هر برخورد دیگری، اولین ذهنیتی که از شما پیدا می کنند از ظاهر است. پس بهتر است ظاهر پسندیده و آراسته ای برای مصاحبه داشته باشید. نوع پوشش و حجاب هم برای بعضی دانشگاه ها مهم است و رویش ممکن است حساسیت به خرج دهند. به نظرم لباسی رسمی مثل کت و شلوار برای آقایان و مقنعه و مانتوی ساده برای خانم ها بهترین پوشش برای مصاحبه باشد.

- هدف از مصاحبه دکتری شناخت نقاط قوت و ضعف داوطلب است. طبیعی است که مصاحبه موفق آنی است که تا حد ممکن در آن نقاط قوت خود را برجسته کنید و نقاط ضعف خود را کم اهمیت جلوه دهید. بر همین اساس بهتر است درباره ضعف ها و شکست های خود چیزی نگویید و تا می توانید موفقیت ها و توانایی های خود را با اعتماد به نفس بیان کنید. یک بار در یکی از این مصاحبه ها از رتبه خوب کنکورم در مصاحبه پارسال و قبول نشدن به دلیل زمینه مهندسی گفتم و همین شکست باعث شد روند مصاحبه تغییر کند و به ضررم تمام شود.

- هدایت جریان مصاحبه هنری است که باید برایش تمرین کنید و آمادگی اش را به دست آورید. منظور از هدایت مصاحبه آن است که سول کنندگان به سمت موضوعات و پرسش هایی ببرید که جواب شان را می دانید و در آن ها تسلط نسبی دارید. برای این کار دوستی را که تجربه مصاحبه دارد پیدا کنید و یک سناریو برای روند سوالات طراحی کنید.  اگر از کسانی که سال های پیش به یک دانشگاه خاص رفته اند سوالات مصاحبه را بپرسید چیدن این سناریو خیلی آسان خواهد شد و دقت بیشتری پیدا خواهد کرد. منظور از سناریو این است که از یک پاسخ مشخص سوالات ممکن را حدس بزنید و برایش جواب های قاطع و محکم داشته باشید. مثلن در مصاحبه ای که امسال داشتم، وقتی از اسم یک نفر نام می آرودم درباره کارها و نظریه هایش سوال می کردند و خواهان توضیح بیشتری از او بودند.

- برای استادان دانشگاه خیلی مهم است که دانشجوی دکترا تمام هم و غمش را در راه تحصیل بگذارد. پس بهتر است از کار کردن و سابقه کارتان در مصاحبه چیزی نگویید. اگر از گذشته پرسیدند شما کارتان را موقت و بی ارزش جلوه دهید و این طور نشان دهید که تمام وقت در اختیار دانشگاه و استادان آن خواهید بود. در 4-5 مصاحبه دکترایی که در طی دو سال گذشته رفته ام، همیشه اولین واکنش بعد از اینکه گفته ام تمام وقت در فلان جا کار می کنم این بوده است که قبول بشوی، کار هم می خواهی کنی؟

معمولا در مصاحبه های دکتری یک سوال به انگلیسی می پرسند و شما باید به انگلیسی پاسخ دهید. از آنجایی که ممکن است این سوال درباره موضوعی تخصصی باشد بهتر است قبلش اصطلاحات و لغات تخصصی رشته تان را مرور کنید تا در حین صحبت به انگلیسی کم نیاورید. آماده کردن یه معرفی خودتان به انگلیسی هم برای شروع صحبت به انگلیسی بسیار مفید است.

- در دوره دکتری انجام پایان نامه و تز مهم ترین کار است. پس بهتر است چند تایی موضوع برای تز در آستین تان داشته باشید. موضوعات تز باید متناسب با علائق و خط مشی های دانشکده ای باشد که برای مصاحبه رفته اید. علاوه بر این، بهتر است موضوعات نه آنقدر عمومی باشد که بتوان هر عنوانی را درونش جای داد و نه آنقدر جزئی که ممکن باشد به مذاق استادان آن دانشگاه خوش نیاید. همین که مضووعاتی پیشنهاد دهید که درباره اش چند تایی مقاله در مجلات بین المللی باشد کافی است.

- هیچ وقت در صدد اثبات چیزی در مصاحبه نباشید. منظورم این است که لازم نیست در مصاحبه درستی حرف هایتان را با بحث کردن با اساتید ثابت کنید. اگر سوالی را جواب دادید و استادی گفت غلط است و تصحیحش کرد یا آن را نپذیرفت شما فقط به منبعی ارجاع دهید و دیگر بیشتر از موضع خود دفاع نکنید. اکثر اساتید ما از عرض اندام دانشجویان خوششان نمی آید.

در آخر باید بگویم که اعتماد به نفس خود را در مصاحبه حفظ کنید و سعی کنید چهره ای کوشا و مطلع از خود به نمایش بگذارید. اگر استادی در مصاحبه شروع به تحقیر یا کوقتن شما کرد، خود را نبازید و عصبی نشوید و جدی اش نگیرید. در این مواقع بهتر است دیگران را خطاب قرار دهید و سعی کنید باز هم بر نقاط قوت خود تاکید کنید. چرا که مهم ترین اصل در مصاحبه همین بیان نقاط قوت و ایجاد این باور در مخاطبان است که شما فرد متعهد و توانمندی هستید.

شاید اصولی که در این پست مطح شد، ساده باشد. اما همین اصول و نکات ساده باعث افزایش موفقیت شما در مصاحبه خواهد شد.


مهاجرت از بلاگفا به بیان

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ب.ظ

حدود یک ماهی می شود که بلاگفا می خواهد سرورها را تغییر دهد و در این حین اتفاقی افتاده و سخت افزارها آسیب دیده است. شرکت خارجی هم گویا یک ماهی هست که تعطیل است و پاسخگو نیست. مجموع این شرایط این شده که بیشتر از یک ماه بلاگفا از کار افتاده و دیگر نه می شود مطلب جدیدی گذاشت و نه می شود مطلب جدیدی خواند. همه این ها به علاوه عدم پاسخگویی بلاگفا در مواقع ضروری باعث شده تصمیم بگیرم به بیان نقل مکان کنم. ظاهرا اینجا امکانات بهتری دارد و ببشتر مسئولیت پذیر هستند.

خود بیان هم نرم افزاری برای مهاجرت از خدمات دهندگان دیگر دارد که می شود با آن مطالب قبلی را هم به اینجا منتقل کرد. به محض اینکه بلاگفا اجازه دسترسی به مدیریت وبلاگ را دهد، این کار را هم خواهم کرد. پس عجالتاً این جا می شود وبلاگ جدید «در حیرت». دوستان دیگر را هم باید کم کم بیاورم بیان و دوباره در خانه ای نو وبلاگ نویسی را شروع کنم.

  • حیران

تلاش برای درک پدربزرگ

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ
پدر بزرگ نزدیک به 90 سال دارد. خدا رو شکر هنوز روی پا است و می تواند به امورات شخصی خود برسد. نزدیک به دو سال بود که ندیده بودمش. کار و تلاش های بی حاصل و اجبارهای روزمره برایم وقتی نگذاشته بود تا به دیدارش بیایم. حالا فرصتی شده تا ببینمش. از آخرین باری که دیدمش خیلی پیرتر نشده است. بیشتر از اینکه جسمش تغییر کرده باشد، روحیه اش بدتر شده است.  جسمش هنوز سالم است و در برابر ضعف های پیری و رنج های بیماری ها مقاومت می کند. خودش اما دچار ترس و دلهره است. همین که جایی از بدنش درد کند یا احساس بد حالی کند، ترس به جانش می افتد و دایی و خاله، همه را، خبر می کند که ببرندش دکتر. انگار دچار نوعی وسواس شده و نمی خواهد خطر کند و از چیزی بگذرد. بدتر از همه اینها روحیه اش را باخته و دائم از دوستان و آشنایانی می گوید که با آن ها همکار و رفیق و همسایه بوده و حالا هر کدامشان از این دنیا رفته اند. با اینکه عید است و خیلی ها به دیدنش می آیند لباس های شیک نپوشیده و نا مرتب است. مگر اینکه یکی از دخترها یا پسرهایش اصرار کنند و لباس بهتری بپوشد یا کمی به خودش برسد. از زندگی و آنچه از سر گذرانده خسته است و در عین حال نمی خواهد قافیه را ببازد. هنوز خلاقیت و هوش دوران جوانی اش را دارد و اگر جسمش اجازه دهد شروع می کند به ساختن یا تعمیر کردن یا دستکاری وسیله ای برقی یا چیزی مکانیکی. پدر بزرگ بیچاره عیال وار بوده و در زندگی سختی زیاد کشیده است. با این همه، هنوز سرحال است. جسمش قوی است و سرسختانه در برابر کهنسالی مقاومت می کند. خودش اما هر روز بیشتر در خودش فرو می رود. کم حرف می زند و بر خلاف گذشته از داستان ها و سرگذشت هایش تعریف نمی کند. به جای این، دائم از سرنوشت محتومی می گوید که همه را در بر می گیرد و از آن راه فراری نیست. پدر بزرگ از ایستگاه آخر زندگی، از مزگ، می هراسد. ترسش را سعی می کند پنهان کند و فقط در وسواس و حرف هایش می توان این ترس را دید. هنوز غرور جوانی اش را دارد و برایش افت دارد که به زبان بیاید و مستقیما از ترس هایش بگوید. پدر بزرگ نزدیک به 90 سال دارد و دنیایش برایم مبهم و به طرز معما گونه ای ترسناک است. دارم سعی می کنم از پس 60 سال اختلاف او را و احساساتش را بفهمم و سعی کنم درک کنم به چه فکر می کند و از چه می ترسد.  چه چیزهایی در او شوق و امید را بر می انگیزد و از چه چیزهایی بیزار است. همه اش یکی از تصوراتم این است که من اگر به 90 سالگی برسم چگونه خواهم شد؟ آن موقع به کجا رسیده ام و چه چیزهایی خواهم داشت؟ چه کارهایی کرده ام و به چه چیزهایی افتخار می کنم و حسرت چه چیزهایی را خواهم خورد؟ کاش پدربزرگ وبلاگ نویسی بلد بود و به جای این همه خود خوری، می آمد و اینجا از احساساتش می گفت. آنها را ثبت می کرد و برای آیندگان و کسانی که روزی به سنش خواهند رسید به اشتراک می گذاشت. این طوری دیگر نه احساس تنهایی می کرد و نه ما آدم های مغرور و مدعی فکر می کردیم که دنیا زیر پایمان ترک خواهد خورد و تا ابد همین طور سالم و پر نشاط و قوی باقی خواهیم ماند.
  • حیران