در حیرت

امروز روز عَرس است: سالروز وفات مولانا جلال الدین محمد بلخی. مولانا زندگی معنوی پر فراز و نشیبی داشت و در طی سال ها از یک فقیه عابد و به قولِ خودش سجاده نشین به عارفی اهل سماع و رقص تبدیل شد. زاهد بودم ترانه گویم کردیسرحلقه ی بزم و باده جویم کردیسجاده نشین با وقاری بودمبازیچه ی کودکان کویم کردی در نتیجه این تحولات او از دانشمندی اهل نظر به عارفی اهل دل تغییر یافت و شور و شدایی خود را در آثارش برای آیندگان به جای گذارد. در دنیای امروز هم اندیشه های مولانا گسترش یافته و مورد استقبال هنردوستان واندیشه ورزان قرار گرفته است. شاید یکی از علت های محبوبیت مولانا در دنیای مدرن، نگاه وجودی و انسانگرای او به زندگی و آدمیان باشد. نگاهی که در برهوت معنویت در غرب، طرفدارارن بسیار و تشنگان فراوانی دارد. علت دیگرش شاید همان است که مولانا ،در شکایتش از مردم، درابتدای مثنوی گفته است. هر کس به ظن خود یار و مونس او شده است و کسی حرف و پیام حقیقی اش را در نیافته است. هر کسی از ظن خود شد یار من                    از درون من نجست اسرار من هر چه هست، اکنون مولانا شهرتی جهانی دارد و از مدونا، خواننده زن آمریکایی، تا روحانی شیعه ای، مثل علامه جعفری، از آن در جهت اهداف خود بهره برداری می کنند. همین باعث شده است اندیشه و شعر مولانا ابعادی جهانی بیابد و  یونسکو سال 2007 را در تقویم فرهنگی دنیا به نام سال مولانا ثبت کند. ما ایرانیان اما چقدر مولانا را می شناسیم و از او آموخته ایم؟ در کتابخانه هایمان چند نسخه از آثار او است؟ به نظرم مولانا در کشور هم زبان و هم فرهنگ خود آنچنان که باید شناخته شده نیست و از آموزه هایش در زندگی عادی آنطور که شایسته است خبری نیست. شاید این هم یکی دیگر از غفلت های فرهنگی ما ایرانیان باشد که از اندیشه های بومی و برخاسته از فرهنگ خود بی خبریم و قدرش را نمی دانیم. مولانا 740 سال پیش، در چنین روزی، رخت خود را از ورطه‌ی این دنیا بیرون کشید و به ابدیت پیوست. امروز را از آن جهت روز عرس نامیده اند، که او روز مرگش را روز عروسی و وصال خود می دانست. مرگ ما هست عروسی ابد                                   سر آن چیست هو الله احدمولانا هنگامی که در بستر بیماری لحظات آخر عمرش را می گذارند، غزل زیر را خطاب به فرزندش سروده است. گویی در این لحظات پسرش آشفته بوده و تلاش می کرده است پدر را از درد برهد و او را از مرگ نجات دهد. در این ابیات مولانا به پسرش دلداری می دهد و خود را رهسپار کوی عشق می داند. گویی آنجا کسی یا پیری در انتظارش است و خود مطمئن است که با دستانی پر از عشق این راه را طی خواهد کرد و به این طریق اژدهای راه مخوفی که در پیش دارد رام و تحت اراده‌ی اوست. رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن                ترک من خراب شبگرد مبتلا کن          ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها             خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی                   بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده                 بر آب دیدهٔ ما، صد سنگ آسیا کن         خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا        بکشد، کسش نگوید: تدبیر خون‌بها کن       بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد                 ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن        دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد            پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن            در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم        با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن   گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد       از برق آن زمرد، هین دفع اژدها کن بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنر فزایی         تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کندانلود غزل «رو سر بنه به بالین»با صدای استاد محمد رضا شجریانبا صدای استاد شهرام ناظری
  • حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی