در حیرت

راهنمای متروسواری در تهران

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ق.ظ
از وقتی دانشگاه قبول شده ام، مترو بخشی از مسیر رفت و آمد من بوده است. اوایل از ایستگاه امام خمینی سوار می شدم و بعدتر با گسترش خط دو، ایستگاه مترو نزدیک خانه مان آمد. اکنون نزدیک به 10 سال است که مترو سوار می شوم. هر روز با مترو از این سوی تهران به آن سویش می روم. همین استفاده زیاد از مترو باعث شده به یک آداب و اصول خاصی در مترو سواری برسم. اینجا می خواهم از این اصول خودم در سوار شدن به مترو بگویم. اولین اصل، در استفاده از مترو  برای من، این است که چگونه آسایش بیشتری داشته باشم. آسایش بیشتر به معنی فرار از شلوغی و ازدحام جمعیت و در نهایت پیدا کردن یک صندلی خالی برای نشستن است.  معمولا آن طرف سکو که پله برقی به سمت سکو می رود ازدحام جمعیت بیشتر است. پس من یا از طریق پله ها وارد سکو می شوم یا سعی می کنم تا حد ممکن از آن محدوده دور شوم. در واقع در اینجا اصل کلی" همیشه آسان ترین راه بهترین راه نیست" را باید رعایت کرد. پله برقی راه آسانی است که به ازایش باید سختی شلوغی و فشار جمعیت را تحمل کرد. یکی از معماهای هر روزه من در سوار شدن به مترو، ایستادن روبروی در واگن هاست. در بعضی از ایستگاه ها خط کشی های مخصوص نابینایان وجود دارد و محدوده درِ واگن ها را با برجستگی های دایره ای مشخص کرده اند. مشکل اما وقتی است که چنین خط کشی هایی وجود ندارد. این طور مواقع از روی سائیدگی ها و رنگ لبه‌ی فلزی سکو محل باز شدن درهای واگن را تعیین می کنم. به این روش با خطای حداقل یک متر می توانم نزدیک درها بایستم و آسانتر سوار واگن ها شوم. وقتی وارد واگنی می شوم اولین کارم این است که چشم بچرخانم و جای خالی برای نشستن پیدا کنم. اگر نتوانم به یک روش تحلیلی پیچیده برای پیدا کردن صندلی خالی متوسل می شوم. به یک یکِ آدم های نشسته نگاه میکنم وسعی میکنم حدس بزنم کدامشان زودتر پیاده می شوند. به این منظور از علم زبان بدن (body language) استفاده میکنم. آنانکه روی صندلی لم داده اند و چرت می زنند یا کسانی که کتابی در دست دارند معمولا در ایستگاه های آخر پیاده می شوند. از اینان قطع امید می کنم و  سراغ کسانی می روم که دائما به تابلوی ایستگاه ها نگاه میکنند و به حالت عمودی روی صندلی نشسته اند. حالت دستان هم در این بین تعیین کننده است. آنان که دست به سینه نشسته اند دیرتر پیاده می شوند و آنانکه دست هایشان روی زانوهایشان است یا کیفشان را در دست گرفته اند زودتر. حدس هایم برای پیدا کردن صندلی معمولا 60-70 درصد درست از آب در می آید. بعد از ده سال دیگر دارم در این زمینه متخصص می شوم. در طول سفرم با مترو معمولا بیکار نمی مانم. یا کتابی در دست می گیرم یا به موسیقی و زبان گوش می دهم. فکر کنم در طول این چند سال تا حالا نزدیک به ده بیست جلد کتاب را در مترو خوانده ام. گاهی که خیلی خسته باشم همین که روی صندلی می نشینم خوابم می برد و بعد خود به خود نزدیک ایستگاه مقصد بیدار می شوم. انصافا هم خواب در مترو می چسبد. تکان های واگن مترو مثل گهواره بچه هاست و آدم را به نرمی و با آرامش به خواب می برد! یکی از مسائل اخلاقی که بسیار در مترو با آن روبرو می شوم این است که جای خودم را به یک زن یا مرد مسن بدهم یا نه؟ وقتی خیلی خسته هستم و نای ایستادن ندارم همه اش با خودم کلنجار می روم که از جایم بلند شوم. گاهی در این منازعه اخلاقی وجدانم پیروز می شود و گاهی جسمم! پیاده شدن از مترو هم برای خودش آدابی دارد. من معمولا از همان دری پیاده می شوم که نزدیک خروجی پله برقی باشد. این طور بدون اینکه تنه بخورم و بین آدم های با عجله گیر کنم از پله ها بالا می روم و زودتر از بقیه هم از مترو خارج می شوم. مترو حالا بعد از ده سال به بخشی از زندگی من تبدیل شده است. اگر بخواهم بر حسب زمانی که در مکان های مختلف می گذرانم خانه هایم را الویت گذاری کنم، مترو می شود خانه سومم. خانه اول خانه پدری ام است و خانه دوم محل کارم. من هر روز، دو سه ساعت را در مترو می گذارنم و به این خانه عادت کرده ام. هر چند گاهی شلوغی جمعیت چنان خردم می کند که بر خودم بابت سوار شدن به مترو لعنت می فرستم. با این همه، هنوز اگر جایی بخواهم بروم مترو برایم در الویت است و قبل از هر چیز می پرسم تا بدانم نزدیک ترین ایستگاه مترو به محلی که می خواهم بروم کجاست. مطالب مرتبط: حال و هوای متروی تهران تفکر سیستمی در زندگی ایرانیان
  • حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی