در حیرت

زندگی پر از کنکور من!

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۶ ب.ظ
سال 83، سالی بود که کنکور دادم. شماره داوطلبی‌اش راهنوز  نگه داشته‌‌ام. یادم است هفته‌ی آخر منتهی به کنکور چقدر استرس داشتم. همه‌اش جمله‌ای از مشاور مدرسه‌مان توی گوشم بود که کنکور مهم‌ترین اتفاق زندگی‌تان است. آن موقع 19 سال بیشتر نداشتم. کنکور برایم بار سنگینی بود. خود کنکور که نه. اینکه با مهم‌ترین اتفاق زندگی‌ات رو در رو شوی را نمی‌توانستم بفهمم. اینکه در 3-4 ساعت باید شایستگی‌ات در ورود به دانشگاه را ثابت کنی برایم شبیه یک کابوس بود. 3-4 ساعتی که می‌گفتند تمام زندگی‌ات را تحت تأثیر قرار می‌دهد.بالاخره در صبح یک روز گرم تابستانی در میانه‌ی تیر ماه (شبیه همین روزها) کنکور کارشناسی‌ام را دادم. بعد هم اعلام رتبه، انتخاب رشته و سرگردانی و هول و ولای نتایج نهایی. همه این‌ها به سرعت گذشت و من شدم دانشجویی در یکی از دانشگاه‌های تهران.  4 سال درس خواندم و کارشناسی‌ام را گرفتم. اما باز برای بیشتر درس خواندن و ادامه تحصیلات دانشگاهی رسیدم به یک کنکور: کنکور کارشناسی ارشد.این بار هم اطرافیان و بزرگترهایم همان حرف‌های 4 سال پیش را می‌زدند، که این کنکور سرنوشت زندگی شغلی و تحصیلی‌ات را تغییر می‌دهد و در آینده‌ات بسیار مهم است. من اما دیگر 18 سال نبودم و برای خودم کلی آرمان و آرزو داشتم که از راه کنکور نمی‌گذشت. با این حال در این سیل خروشان غرق شدم و چند ماهی را نشستم و خواندم و این بار در صبح یک روز سرد زمستانی کنکورم را دادم. این یکی هم تستی بود و باید در درس‌های مهندسی و محاسباتی ارزیابی می‌شدم. نتیجه‌اش را چند ماه بعد اعلام کردند و من باز هم دانشجویی شدم در یک از دانشگاه‌های تهران.در این مدت درس خواندم، پروژه انجام دادم و در مقطع ارشد فارغ التحصیل شدم. دو سال  گذشته  بود و تازه 25 سالم تمام شده بود و من کلی آرزو و آرمان داشتم که باید پی‌اش را می‌گرفتم. اما پای حرف بزرگتر‌ها و دوستان و استادانم که می‌نشستم می‌گفتند تو که این همه راه را آمده‌ای، کمی دیگر هم تلاش کن تا خیالت راحت شود و موفقیتت تثبیت. حرف از کنکور دکتر بود. می‌گفتند در این کنکور که نتیجه بگیری زندگی‌ات تفاوت اساسی می‌کند و مسیر شغلی و حرفه‌ایت تضمین می‌شود. من اما 25 سالم بود. این دفعه دیگر کنکور برایم بار سنگینی به حساب نمی‌آمد. در نظرم بیشتر یک چیز مضحک و اعصاب خرد کن بود. با این حال، در صبح یک روز دلنشین بهاری  رفتم و کنکور دکترا را دادم . نتیجه‌اش خوب نشد و نتواستم در یکی از دانشگاه‌های تهران دانشجو شوم. وارد بازار کار شدم و شغلی برای خودم دست و پا کردم.چند وقت پیش برای شغلی درخواست دادم و مدارکم را فرستادم.  گفتند باید در یک کنکور شرکت کنی: کنکور استخدامی. قرار شد تاریخش را  بعدا اعلام کنند. اطرافیانم می‌گویند این یکی کنکور را که خوب بدهی دیگر زندگی‌ات تأمین می‌شود و خیالت راحت. حالا اما 28 سالم است. بیشتر از یک ربع قرن زندگی کرده‌ام و در این مدت بسیار کنکور داده‌ام و اصلاً کنکور با زندگی‌ام عجین شده است. منتظرم تا این کنکور را هم در صبح یک روز بدهم تا شاید در زندگی‌ام تغییر اساسی رخ دهد. نمی‌دانم تا آخر زندگی‌ام چند کنکور دیگر باید بدهم تا خیالم راحت شود. شاید چند وقت دیگر برای ازدواج هم کنکوری بگذارند تا اگر در آن حد نصاب را بیاوری حق ازدواج داشته باشی. آخر شنیده‌ام آمار طلاق زیاد شده است و حتما آدم‌هایی که ازدواج کرده‌اند شایستگی ورود به زندگی مشترک را نداشته‌اند. هر چه باشد، برای من کنکور جزئی ثابت از زندگی‌ شده است و به آن ناجور عادت کرده‌ام. اگر چند سالی را بدون کنکور بگذرانم حتماً در زندگی‌ام احساس کمبود می‌کنم و خیالم از این بابت راحت نیست. حالا دیگر کنکور برایم دلهره‌آور نیست. حتی خنده‌دار و مضحک هم نیست. چیزی است که اگر نباشد در زندگی‌ام جای خالیش را احساس می‌کنم.  حالا کنکور خودش شده است قسمتی اززندگی من، تا هر بار بعد از کنکوری در صبح یک روز، نتایح اعلام شود و تغییری اساسی در زندگی‌ام اتفاق افتد و خیالم از آن به بعد راحت شود.مطالب مرتبط:چه رشته ای برای من مناسب است؟ قسمت اولچه رشته ای برای من مناسب است؟ قسمت دوم
  • حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی