در حیرت

امروز از صبح منتظر اعلام نتایج نامزدهای انتخابات بودم. هر نیم ساعت به سایت‌های خبری سر می‌زدم و آخرین اخبار را نگاه می‌کردم. از دو روز پیش حرف و حدیث هایی درباره رد صلاحیت هاشمی در میان بود. هر طور فکر می‌کردم می‌دیدم کسی که قرار است مصلحت این کشور را تعیین کند نمی‌تواند صلاحیت نشستن بر صندلی ریاست جمهوری را نداشته باشد. از سن او ایراد می گرفتند و فکر می کردم بنا بر نصّ قانون که سن بالا به معنی نداشتن صلاحیت نیست! تازه اگر هم منطقی باشد چطور آقای جنتی 87 ساله می‌تواند در رد صلاحیت آدم های جوان تر از خود بر مبنای سن نقش داشته باشد؟ فکر می‌کردم آن تعلل آقای هاشمی برای ثبت نام، نشانه‌ی هماهنگی ایشان با رهبری معظم است و قرار نیست این حرف ها و تهدیدها به واقعیت تبدیل شود.  امروز عصر اما کم کم از منابع غیر رسمی اسامی هشت نامزد انتخابات را فهمیدم. باز هم صبر کردم و شب در اخبار رسانه‌‌های‌شان اسامی به طور رسمی اعلام شد. وقتی خبر را شنیدم ابتدا  شوکه شدم و بعد هم‌زمان هم عصبانی شدم و هم خوشحال و هم ناراحت. عصبانی شدم از اینکه چطور روز روشن دارند انتخابات را مدیریت می‌کنند تا نکند یک وقت کسی به میدان بیاید که با خودشان نباشد و رای بیاورد. یکی از دوستانم می‌گفت اینها دیگر از خر مراد پیاده نمی‌شوند و اگر ببینند هاشمی ممکن است رای بالایی بیاورد حتما صلاحیت‌اش را رد می‌کنند. حالا می‌فهمیدم که راست گفته است. عصبانی شدم از اینکه می‌‎‎بینم عده‌ای آن بالا نشسته اند تا برای من و بسیاری دیگر تعیین تکلیف کنند که چه کسی باید باشد و چه کسی نه. خوشحال شدم از اینکه پستی درباره رای ندادن نوشتم و بر بیهودگی انتخابات تاکید کردم و خود را از قافله رای دهندگان جدا کردم. خیلی وقت است که دیگر امیدی ندارم و خوشحالم که مثل دیگر دوستانم با آمدن هاشمی ذوق نکردم. خوشحالم که فریب حرف ها و سخنرانی های زیبا و پرطمطراق را نخوردم و نمی خواستم که بار دیگر در یک بازی بزرگ شرکت کنم. ناراحت شدم از اینکه مدت‌هاست عقلانیت را در میان بزرگان قوم نمی‌بینم و کشورم بر اثر همین کوته‌بینی‌ها روز به روز دارد بیشتر متضرر می‌شود و بیشتر از جاده پیشرفت و اصلاح دور می‌شود. ناراحت شدم از ناامیدی و ناراحتی دوستانم، که دوباره داشتند فعالانه وارد دنیای سیاست می‌شدند و با شور و امید، می‌نوشتند و بحث می‌کردند و تبلیغ می‌کردند. ناراحتم از اینکه جوانه های نشاط و تحرک را در سرزمینم دیدم، ولی خیلی زود زمستان کوته فکری و خود رایی فرا رسید. حالا همزمان هم ناراحتم، هم عصبانی و هم خوشحال. اما دیگر تکلیفم را می دانم. می دانم که قدرت‌مداری و خودرایی جای خود را به عقلانیت و مردم‌داری داده است و حالا حالاها قرار نیست بهبودی در اوضاع حاصل شود. می‌دانم که در این قبر مرده ای نیست و نباید بر سرش شیون و زاری کرد.  حالا دییگر فقط یک شعر دائم به ذهنم خطور می‌کند و با خودم می‌خوانمش: ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش .......... بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
  • حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی