در حیرت

ترانه‌های به یادماندنی: باور نکن تنهاییت را

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۳۸ ب.ظ
تنها که می‌شوم یا بهتر بگویم احساس تنهایی که می‌کنم به سراغ چیزهایی می‌روم برای تسکین خودم. گاهی نوشتن آرامم می‌کند، گاهی فکر کردن و گاهی هم گوش دادن به یک ترانه یا آهنگ. معمولاً آهنگ‌هایی را که خیلی دوست دارم انتخاب می‌کنم و گوشه‌ای نگه‌شان می‌دارم برای چنین روزهایی. آهنگ‌هایی که به من یادآوری کنند چه کسی هستم و کجای این دنیا ایستاده‌ام. آهنگ‌هایی که گویی بی واسطه بر دلم می نشینند و برایم حکم یک تلنگر را دارند. آهنگ‌هایی که کم اند و در عین حال گوش دادن‌شان دلم را آرام‌تر می‌کند و روحم را سبک‌تر.ترانه "باورنکن" برایم از همین دست ترانه‌هاست. این ترانه با صدای محمد اصفهانی تیتراژ پایانی سریال شکرانه بود. مطلع شعر عبارت "باور نکن تنهاییت را" است. جمله‌ای که در وقت‌های تنهاییت منتظری دوستی یا عزیزی در گوشت زمزمه کند تا پر شوی از مهربانی و محبت او. حال می‌توانی با باور به اینکه خداوند جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست، تنهایی‌هایت را پر کنی از حضورش. اینچنین باور می‌کنی که تنها نیستی و کسی هست که درد و دل‌ها را بشنود. کسی که شنواترین شنونده‌هاست و به تو بسیار نزدیک است.راه دیگر برای تاب تنهایی، عشقی است که در دل پرورانده‌ای. عشق آنچنان قدرتمند است که  آدمی را با دیگری پیوند می‌زند و او را از هراس تنهایی نجات می‌دهد. در حضور عشق هم هر کجای دنیا که باشی حسی از آمیختگی و وابستگی را تجربه می‌کنی که تنهاییت را پر می‌کند و باورت را به تنهایی کمرنگ‌تر.تنهایی جزئی از زندگی آدمی است و نمی‌توان از آن گریخت. اما می‎‌توان با احساسی فراتر از تنهایی احساسی شبیه عشق یا حس حضور خالق، با آن مواجه شد و لحظات تنهایی را به معبری برای تسکین روح و اوج آن تبدیل کرد. متن ترانه "باور نکن" (شاعر: اهورا ایمان)----------------باور نکن تنهاییت را من در تو پنهانم ،تو در مناز من به من نزدیک تر تواز تو به تو نزدیک تر منباور نکن تنهاییت راتا یک دل و یک درد داریتا در عبور از کوچه‌ی عشق بر دوش هم سر میگذاریمدل تاب تنهایی نداردباور نکن تنهاییت راهر جای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنهامن با توام هرجا که هستیحتی اگر با هم نباشیمحتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیماین خانه را بگذار و بگذربا من بیا تا کعبه دلباور نکن تنهاییت رامن با تو ام منزل به منزلدانلود ترانه------------------با صدای محمد اصفهانی خیلی سخت است که وسط خیابان کسی تنهایت بگذارد و برود. بعد هم بایستی تا ببینی برمیگردد یا نه! آن شب و آن دقیقه ها هر رهگذری که رد می شد فکر میکردم فاطمه است و امیدی در دلم زنده میشد. خیلی سخت است که نزدیک دو ساعت زیر یک تیرچراغ برق بایستی و منتظر باشی. سخت تر اینکه وقتی از خودت دلیلش را میپرسی میبنی تنها جرمت این است که دل داده ای. مجازات سختی است برای یک عاشق. انتظار و ایستادن در یک شب زمستانی در گوشه ای و زیر تیر چراغی. آنچنان که بگویند این تنهایی از نادانی ات است. من اما همچنان ایستاده ام و نظاره گر آدم هایی هستم که می آیند و می روند. بعضی تنها و برخی دو نفری و عده ای دسته جمعی. به آنان که تنهایند زمزمه ای از ترانه "باور نکن" می دهم. به آنان که دو نفری دست در دست هم میروند می گویم قدر آنچه بینتان را هست بدانید و حقیر و بی ارزشش نشمارید. می گویم یکدیگر را تنها نگذارید و محکم دست هایتان را در هم بگیرید. به آنان که دسته جمعی هستند لبخندی میزنم به پاس تقسیم تنهایی شان. در آن دقیقه ها، بعد از آن دو ساعت من دانا شدم. به خیلی چیزها. فهمیدم که عشق جز انتظار و سختی حاصلی ندارد. دانستم که خشم اول دیگران را در آتشش می سوزاند و بعد سراغ خود آن آدم میرود. آنقدر او را در فشار و سختی قرار میدهد تا قلبش درد بگیرد و حالش بد شود. خشم اینچنین قدرتمند است و مهیب. من اما خوشحالم از ایستادنم. هر چند هوا سرد بود و من پی در پی راه میرفتم تا گرمم شود. خوشحالم که به پای آنچه ساخته بودم ایستادم. آنچنان که رفتن اش را باور کنم و بدانم که هر چیزی لیاقت و ارزشی دارد و من هم همین است لیاقتم. اما چقدر دلم می سوزد برای آن کس که عشق را حقیر خواند و زندگی اش را به بهایی اندک و موقت معامله کرد. من آرامم و راضی ام از اینکه برای عشق هم غرورم را دادم و هم تلاشم را کردم. دیگر نه حسرتی دارم و نه افسوسی. اما آنکس که رفت هم پای رفتنش را از دست داد و هم خود را به اندوهی عمیق و ابدی انداخت. من خوشحالم که قبل از هر بوسه، قبل از اینکه هر بار آغوشم را برایش باز کنم به خود یادآوری میکردم که این یعنی تعهدم دو چندان است و پای اش ایستاده ای. خودم را راضی میکردم که اگر محرم نیستیم اما در دل به او تعهد دارم و محبتش در دلم جای دارد. خوشحالم که بوسه ها و آغوشم را هرز نکردم. خوشحالم که وقتی نزدیک یک سال پیش دست دادم و تعهدی بستم، پایش ماندم و بی وفایی و نامردی نکردم. خوشحالم برای تمام اینها و به همین واسطه آرامم. پ.ن: دیشب گفتی که کاش دنبالم نمیامدی که غم نشینت باشم. می خواهم بگویم آن روز که گفتی از بهترین روزهای زندگی ات بود را یادت هست. آن روز اگر می پرسیدم نیمگفتی ممنونم که آمدی دنبالم. قبلا این را نگفته بودی؟ می دانم روزی ای کاش هایی میکنی درباره من و این رابطه که دیگر ممکن است دیر شده باشد. می دانم بعدتر شاید خیلی دیر بدانی چقدر دوستت داشتم که برایت غرورم را زیر پا میگذاشتم. کاش می دانستی اعتماد و محبت را با شرط نمی توان تامین کرد و پابرچا ای کاش بعدتر بدانی که نگاه عاشقانه خودش به اندازه صدها شرط می ارزد و باید قدرش را دانست. مگر قرار نبود همراه هم باشیم تا به برسیم؟ یادت هست پاراسل را؟ مگر با هم دست ندادیم برای با هم بودنمان؟ من به خاطر همان تعهد مانده ام در این رابطه. مگر نمی گفتی دکتر طارمیان گفته محمد باید پیش روانپزشک برود. مگر با من بحث نمی کردی که بخاطر من باید بروی. حالا چرا اینطور داری خودت و مرا به غم می نشانی؟ چرا نمی‌گذاری آنچه ساخته بودیم را حفظ کنیم و نگه داریم؟
  • حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی