در حیرت

شخصی/محرمانه

پنجشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۰، ۰۳:۰۹ ب.ظ
آسمون گرفتست! داره بارون میاد... دیگه نه از خورشید خبریه و نه از آبی پاک آسمون! به جاشون غرش و رعد خشمگین ابرهاست که چشم و گوش رو آزار میده!و من در این غروب ابری دلم برای 20 سالگیم تنگ شده... برای پاکی و صفای اون روزها! بعضی وقتا که نگاهی میکنم به راهی که تا حالا طی کردم فکر میکنم چقدر روز به روز دارم دور میشم از آرمان هام! از اینکه خودم باشم و برای خودم زندگی کنم. حق را بر زبان بیارم و در برابر باطل بایستم!اما هر روز که میگذره انگار اینها برام میشه شعارهایی که دور از دسترس. شعارهایی که گفتنش خوبه و ضرر نداره، اما وقتی بخوای عمل کنی باید هزینه بدی براشون. و من هر روز چقدر ترسوتر میشم برای پرداخت این هزینه. و چقدر جیب دلم تهی تر میشه از سرمایه ای که بتونم باهاش آرمان هام رو بخرم. پ.ن: بنا داشتم اینجا خیلی شخصی ننویسم و چیزهایی بگم که به درد همه بخوره! این یک بار رو ناپرهیزی کردم.
  • حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی