در حیرت

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

در ستایش آغاز پائیز

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۵۶ ق.ظ
هر سال آخرهای شهریور بوی خاصی در هوا می پیچد. بویی که حکایت از تغییر فصل دارد و برای من همراه خاطرات و احساسات دوران گذشته است. بوی پائیز را می گویم. پائیز اول با خنکی هوا خودش را به رخ می کشد. بعد رنگ برگ های درختان را تغییر می دهد و سر آخر روز را کوتاه می کند و آمدنش را برای مردم کره خاکی مسجل. من از پائیز پر از ذوق و شوق کودکی ام. همیشه به اول مهر که نزدیک می شدم، روزها را می شمردم تا مدرسه ها شروع شود. راستش خیلی بازیگوش نبودم که تابستان برایم فصل رهایی و آسودگی باشد. مدرسه ها را دوست داشتم. اول پائیز معلم جدید، دوستان تازه، کتاب های نو مرا به وجد می آورد و برای خودم خیال می بافتم که چه می کنم و چه می شود. یکی دو هفته قبل از آغاز پائیز بابا دست من و خواهرم را می گرفت و می برد بازار. راسته‌ی لوازم التحریرها. چقدر لذت داشت گشتن در آن همه وسایل نو. بازار همیشه پر بود از وسایلی که جدید بودند و تا به حال ندیده بودمشان. چقدر دوست داشتم همه شان را یک جا بخرم و بیاورم خانه. بعدتر که مدرسه ها شروع می شد کتاب های نو را می گرفتم و تند تند بویشان می کردم. بوی نوی کتاب چه بوی خوشی بود. با مادر می نشستیم و یکی یکی کتاب ها را جلد می کردیم. آن موقع از این جلدهای آماده، که بی زحمت و سریع جلد کتاب می شوند، نبود. باید با چسب و قیچی ور میرفتیم و همه اش مراقب بودیم جلد کتاب خراب نشود و پرز فرش و موکت زیر جلدش نرود. پائیز برای من پر از این خاطره هاست. بعدا بزرگتر که شدم دیگر اول مهر روز اول دانشگاه ها نبود. اما باز هم همان بو، همان رنگارنگی درختان بود و همان حال و هوا مرا به وجد می آورد. نه به اندازه کودکی و نوجوانی ام. اما به اندازه ای که حس کنم دارم بزرگتر می شوم و رشد می کنم. به اندازه ای که حس خوبی داشته باشم و از ته دل شاد باشم. اکنون اما دو سه سالی می شود که برایم اول مهر مثل اول ماه های دیگر است. از آن شور و شوقی که داشتم خبری نیست. حتی عزای این را میگیرم که روزها کوتاه می شوند و من شب را روز می کنم بدون اینکه خورشید را دیده باشم. در تاریکی هوا سر کار می آیم و در تاریکی هم به خانه برمیگردم. این هم از عواقب روزمرگی کار و بالاخص کارمندی است. همه روزهایت را شبیه هم می کند. بدون اینکه رد پایی از شوق و شادی بر آن باقی بگذارد. کم کم روزها غبار می گیرند و بدون خاطره ای، یادگاری یا حسی خوب می گذرند. دلم برای تمام مهرهای گذشته تنگ شده است. کم کم بینی ام هم بوی پائیز را حس نمی کند. هنوز اما پائیز را دوست دارم. گرامی اش می دارم، به یاد تمام آنچه از روزهای اول مهر در خاطر دارم. به امید اینکه روزی باز پائیز برایم موسم تازگی  و نو شدن باشد و آمدنش را به شوق به نظاره بنشینم. پ.ن1: امروز بارها به ترانه "شد خزان" جواد بدیع زاده گوش دادم. کمی غمگین است اما با حال و هوای این روزها جور است. شاید در پستی جداگانه بگذارمش. پ.ن2: دیدن این کلیپ زیبا درباره نیکی به دیگران را از دست ندهید. این را دوست خوبم کاوه در وبلاگش، تنواء، گذاشته است.
  • حیران

نسبت مبانی دین و دموکراسی+نقدی بر آن

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ
دوست خوبم، نویسنده وبلاگ جمهوری اسلامی، هفته‌ی گذشته مطلبی به مناسبت روز جهانی دموکراسی نوشتند و پس از آن در مطلبی دیگر نظر کوتاه من را نقد کردند. ایشان در مطلب اصلی خود از سازگاری اسلام و دموکراسی گفتند و در نقد نظر من، معتقد بودند دموکراسی قدمتی چند هزار ساله دارد و محصولی از تجارب بشری است که منافاتی با اسلام ندارد.در اینجا می‌خواهم با تفصیل بیشتری نظر خود را در نسبت بین دین و دموکراسی شرح دهم. در ابتدا لازم است بگویم منظورم از دین، قرائت‌های سنتی دینی اعم از اسلام، مسیحیت و یهودیت است. بنابراین وقتی از دین اسم می‌برم، به گرایش‌های نوظهوری مثل پروتستان و در اسلام روشنفکری دینی کاری ندارم و منظورم قرائتی از آن است که نزدیک‌ترین قرائت به عصر پیام‌آور آن است. دموکراسی را هم به مفهوم مشترک تمام اشکال و تعاریف مرسوم دموکراسی محدود می‌کنم. این وجه اشتراک رجوع به آرای مردم در اداره‌ی امور است. منظورم از مردم همه افرادی است که واجد عقل سالم و بلوغ کافی برای اظهار رای هستند. به این طریق من از تلاقی با اشتراک لفظی دموکراسی یونانی، که زنان و بردگان در آن حق رای نداشتند، اجتناب می‌کنم و بیشتر به مدل های پذیرفته‌شده‌ی امروزی از این مفهوم تکیه می‌کنم.درباره دموکراسی از وجوه مختلفی می‌توان سخن گفت. وجوه سیاسی، اجتماعی، فلسفی، و تاریخی از جمله‌ی آن‌ها هستند. آنچه می‌خواهم رویش تمرکز کنم وجوه فلسفی دموکراسی است. درباره سایر وجوه آن اشاره‌ ای خواهم کرد. این اشاره‌ها می تواند مبنایی برای طرح پژوهش‌ها و کندوکاو بیشتر درباره دموکراسی باشند. به این منظور بحث را از این نقطه شروع می‌کنم که چرا در یک مدل حکومت دموکراتیک به آراء آدم‌ها مراجعه می‌کنند؟ چه شرایطی ما را به این سمت می‌برد که خواهان اظهار نظر انسان‌ها درباره یک موضوع باشیم؟ سرراست‌ترین پاسخ این است که ما انسان‌ها چاره‌ای جز رسیدن به بهترین جواب از طریق بحث کردن نداریم. ما به منبعی فراتر از توانایی‌های انسانی‌مان دسترسی نداریم که بخواهیم از انجا راه و چاه اداره جامعه را دریابیم. چنین پاسخی، اولین مبنای دموکراسی است. در یک حکومت دموکراتیک ابزاری جز عقل آدمی برای تشخیص خوب و بد وجود ندارد. این مبنا را عقل‌گرایی دموکراسی می‌نامم. به این ترتیب، جز با بحث کردن و استفاده از تجارب بشری و در مجموع تلاشی عقلانی نمی‌توان به ترجیح امور و تشخیص درستی آنان رسید. بشر در این دنیا تنها بر عقلش باید تکیه کند و اساس انتخابش برای زندگی همین باشد.واضح است که در ادیان چنین نگاهی به زندگی تعریف نشده است. در ادیان خداوند به عنوان شارع مقدس بر همه چیز احاطه دارد و اوست که با آگاهی‌اش از کمال انسان راه و چاه را به او نشان داده است. در این صورت، دیگر حرفی برای نظر دیگران باقی نمی‌ماند. حکم، حکم خداوند است و تخطی از آن هم خسران دنیوی و هم عذاب اخروی را در پی دارد. پس معنی ندارد که دوره بیفتیم که نظر آدم‌ها را بپرسیم و بر اساس نظر آن‌ها قانون وضع کنیم.عقل آدمیان در دین، تنها در حدی است که روش‌های زندگی منطبق با قوانین و چارچوب‌های خداوند را دریابد. نه در این حد که خودش قانون گذارد و خط مشی و سیاست‌های کلان یک جامعه را تصویب کند. هم از این جهت که به لحاظ تاریخی دموکراسی‌های مدعی دینداری پس از مدتی دچار یک نوع پوسته‌ی دموکراتیک و ساختار خالی از روح دموکراسی شده‌اند.سوال دوم این است که چرا در یک الگوی دموکراتیک از حکومت، نظر همه‌ی مردم را می‌پرسند؟ چه لزومی دارد که همه اعم از پیر وجوان، زن و مرد درباره یک موضوع نظر دهند و نظرشان مهم است؟ پاسخ این است که همه چیز را همگان دانند. وقتی قرار شد انسان با عقل خود، به راهی برای اداره جامعه برسد، هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند عقل کل است. همه‌ی مردم به یک اندازه از عقل خداداد بهره برده‌اند و نظرشان به همان اندازه ممکن است درست یا خطا باشد. چنین فرض انسان‌شناختی مبنای دوم دموکراسی یعنی نسبیت‌اندیشی است. هیچ کس حامل حقیقت مطلق و ازلی نیست که باید تنها نظر او را جویا شد. هر کس به اندازه تجربه، دانش، تخصص و نوع نگاهش نظراتی دارد که ممکن است راه صواب را به دیگران نشان دهد. خاموش کردن صدای مردمان در بیان نظر خود، یعنی محرومیت از این گنجینه‌های انسانی.در ادیان اما مردمان به یک اندازه شایسته‌ی اظهار نظر نیستند. در هر دینی فرد یا افرادی هستند که چشم‌شان حقایقی را که دیگران از درکش عاجزند می‌بینند. اینان معمولاً بینان‌گذاران ادیانند و نظراتشان چونان استوار تلقی می‌شود که شک به آن‌ها به معنای خروج از دین است. پس از آنان نیز کسانی یا به همان طریق متفاوت از دیگر مردمان هستند، مثل منصب دالایی لاما در بودا، یا سعی می‌کنند نگاه فراطبیعی بنیان‌گذران به دنیا را استخراج کنند، مثل فقهیان در شیعه.آنچه از ادیان به دست می‌اید حقیقت مطلقی است که نمی‌توان درباره‌اش اما و اگر کرد.بر این اساس هم، مطلق‌نگری ادیان با نسبیت‌اندیشی دموکراسی سازگار نیست. وقتی حقیقت مطلقی هست نمی‌توان درباره‌اش بحثی کرد و پرسش از همه مردم درباره آن بیهوده است. به همین دلیل است که در حاکمیت کلیسا بر مردم ،در قروت وسطی، یا در ساختارهایی مشابه رگه‌هایی از استبداد وجود دارد. یک قانون ازلی و ابدی است و نظر مردم درباره آن، واقعیت آن را تغییر نمی‌دهد و در درستی و نادرستی آن تقاوتی ایجاد نمی‌کند. بر اساس تفاوت این دو مبنا در دین و دموکراسی، می‌توان گفت دموکراسی و دین، با هم سازگار نیستند و نمی‌توان از یکی به دیگری رسید. نه از دین دموکراسی بر می‌خیزد و نه از دموکراسی آنچه دین می‌خواهد زاده می‌شود. این دو، ناشی از دو نگاه متفاوت به دنیا هستند و آب‌شان در یک جوی نمی‌رود. البته این به معنی این نیست که دموکراسی و دین در ستیز یکدیگر باشند. این دو در شرایطی خاص می‌توانند به خوبی بر هم منطبق شوند یا حداقل در کنار هم به مسالمت زیست کنند. چنانچه در غرب، جوامع پروتستان‌مذهب خود مهد دموکراسی شده‌اند و به تدریج آن را بسط داده‌اند. به نظر می‌رسد چنین همزیستی درباره اسلام راه درازی در پیش داشته باشد و تنها در بلندمدت نتایج مثبتی به بار دهد.پ.ن: نقدی بر ناسازگاری دین و دموکراسیآنچه در زیر می آید، نقد نویسنده محترم وبلاگ جمهوری اسلامی به این پست است:ممنونم که شما هم از نگاه خویش به مفهوم مهم دموکراسی ورود کردید و خیلی خوب است که همه ما به قدر توان خویش این موضوع را ببینیم و نگاه خویش را به اشتراک بگذاریم و دیگران نیز با نقد و تبادل نظر در آن مطلب ولو به اندکی هم که شده نزدیک شوند به حقیقت و اصلاح وضع موجود.می توان نقدهای مختلفی را به بحث شما وارد کرد. بنده بدون نقد چارچوب تعریفی شما از مبحث که از نظر بنده محل نقد می تواند باشد نکاتی را عرض می کنم. بنابراین چارچوب شما را پذیرفته ام و در همین چارچوب عرایضم را تقدیم می کنم.در مورد سوال اول؟در رجوع به آراء همگانی چند نکته وجود دارد.اولا در رجوع به آراء همگانی فقط بحث مراجعه به خرد جمعی و مشارکت در اندیشه نیست. این مورد هست و خیلی هم مهم است اما بحث اصلی از نظر بنده در این سوال حرکت گروهی و کل جامعه به سمت اصلاح است. مراجعه به آراء عمومی یعنی همه باید مسئولیت خویش را در قبال اداره جامعه ایفا کنند و در ادامه هم دموکراسی یک حس اجتماعی را برمی انگیزد که همه به قدر توان و تفکر خویش به دنبال بهبود اوضاع از طریق انجام وظایف دموکراتیک خود هستند.ثانیا دین اسلام از نظر بنده در همان صدر اسلام هم موضوع دموکراسی و مراجعه به آراء عمومی را بسیار جدی گرفت. شما با جوابی که به سوال اول دادید عملا خود را در حصار جواب خودتان گیرانداختید!حال جواب سوال اول را مراجعه به خرد جمعی و عقل تمام مردم بدانیم یا تقویت اراده عمومی و برانگیختن تمام مردم برای یک کار گروهی فرقی نمی کند و می توانیم به موضوع بیعت در صدر اسلام اشاره کنیم که هم با جواب شما سازگار است و هم با جواب بنده و هر دو را پوشش می دهد.بیعت مردم با خلیفه یا پیامبر امری بود که آشکارا مورد همت و توجه اسلام بود و دقیقا یک نگاه اسلامی و قرانی در آن جاری بود. بیعت دقیقا همان رای گیری امروز را متجلی می کرد و حضرت علی که طبق نصب خداوند امام و ولی مردم بود به خلافت (حکومت) نیامد تا اینکه مردم به اجبار بیعت او را آوردند. یعنی آراء مردم علی را حاکم کرد.چرا این امر بیعت (آراء عمومی مردم) مورد توجه اسلام بود؟به همان دلیلی که در اولا ذکر کردم و البته به همان دلیلی که شما فرمودید.اساسا در دموکراسی در مواردی ممکن است مردم اشتباهی یک راه را انتخاب کنند و این هیچ اشکالی ندارد چون جامعه باید همه با هم اشتباه کنند و رشد کنند و قدرت اصلاح اشتباهات توسط جامعه به مراتب بیشر است از فرد یا یک گروه خاص. در یک جامعه افراد و گروهها با انگیزه های متفاوت به فعالیت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی می پردازند و در این بین قطعا افراد یا گروههای فاسد هم هستند و مردم باید در یک روند دموکراتیک این آفات را بشناسند. مثلا در صدر اسلام مردم ابتدا با زور یا اختیار یا به هر طریقی با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند و سرانجام به نزد علی آمدند. این یعنی یک حرکت اجتماعی تقریبا دموکراتیک که مردم آزمون و خطا کردند تا به علی رسیدند. پس از مولا علی هم تقریبا بیعت همواره با شمشیر و تطمیع بود و هیچگاه اجازه داده نشد تا مردم خود انتخاب کنند چرا که انتخاب مردم مشخص بود به سمت اهل بیت می رفت چرا که ایشان عالم ترین و فاضل ترین و امین ترین مردم روزگار خویش بودند و مردم این را با تمام وجودشان حس می کردند.بنابراین بنده جوابی که به سوال اول دادید را مخدوش می بینم.در مورد سوال دوم؟با توجه به وقایع تاریخی زمان پیامبر و امام علی می توان ثابت کرد که در واقع والیان دین تنها در امر دین حرفشان مطلق بوده و نه در مصادیق دینی و نه در اداره جامعه و معاش و امثالهم.شما درست فرمودید که در دین مطالبی به صورت مطلق بیان می شود اما دائره این اطلاق عمومی نیست و خاص است و خاص در دین است. اگر در علوم دیگر نظری دارند از آن جهت که به دین مربوط می شود نظر دارند نه به صورتی تخصصی!بنابراین همانگونه که یک پزشک باید طبابت کند در چارچوب حلال و حرام الهی یک عالم دینی هم باید احکام شرعی بگوید در چارچوب حرام و حلال الهی. مطلق در دین ما احکام مسلم اسلامی است که طبق قران و روایات مسلم است و سایر عرصه ها اجتهاد کاملا عقلی و بشری است. در خود فقه هم یکی از ارکان اجتهاد اجماع است! این که دیگر خود دموکراسی است!شما اگر یک پزشک بگوید فلان دارو را بخور دو راه بیشتر نداری! یا باید بخوری یعنی نظر پزشک را به صورتی مطلق باید در پزشکی قبول کنی یا نهایت اگر شک کنید دو پزشک دیگر هم می روید و با تایید آنها دارو را مصرف می کنید که باز هم نظر هر پزشکی مطلق است و نسبی نیست چون یک نظر تخصصی است بنابراین اگر متخصص دین هم نظری داد نمی توانید بگویید باید رای گیری کنیم! چون نظر او در حوزه دین تخصصی است مگر اینکه شما یک متخصص را بر متخصص دیگر ترجیح دهید که اینت همان پذیرش عقل و اختیار مردم است.اصلا این آیه صریح قران است که می فرماید امانت الهی را به صاحبانش برگردانید و یکی از امانتها همانا جایگاه اظهار نظر است که به امناء آن یعنی عالمان آن باید واگذار شود.حال نظر دموکراسی در این زمینه هم همین است که باید شایسته سالاری باشد و این همان تعبیر قران است که امانت به دست صاحبش برگردد.بنابراین جواب شما به سوال دوم نیز از نظر بنده محل اشکال است.ممنونم از ایجاد فضاییبرای گفتگو و تبادل آراء دوستان.
  • حیران

در جستجوی نرمش قهرمانانه

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۳۷ ب.ظ
دیروز سه شنبه، رهبری در جمع فرماندهان سپاه از اصطلاح نرمش قهرمانانه در سخنان خوداستفاده کرده اند. ایشان گفته اند: "عرصه دیپلماسی، عرصه لبخند و درخواست مذاکره و مذاکره است اما همه این رفتارها باید در چارچوب چالش اصلی فهم و درک شود.. با مسئله ای که سالهای پیش نرمش قهرمانانه خواندم موافقم چرا که این حرکت در مواقعی بسیار خوب و لازم است اما با پایبندی به یک شرط اصلی. ایشان درک ماهیت طرف مقابل و فهم صحیح هدفگذاری او را، شرط اصلی استفاده از تاکتیک نرمش قهرمانانه اعلام کردند و افزودند: یک کُشتی گیر فنی نیز برخی مواقع بدلیل فنی نرمش نشان میدهد اما فراموش نمیکند که حریفش کیست و هدف اصلی او چیست؟" امروز به سایت رسمی ایشان مراجعه کردم تا سابقه استفاده از این کلمه را در سخنانشان جستجو کنم. طبق نتایج، ایشان برای اولین بار در 14 شهریور امسال و در جمع خبرگان از کلمه نرمش قهرمانانه استفاده کرده اند: "در این سالها جبهه‌بندى‌هاى منطقه‌اى و جهانى هم آشکار شده. البتّه نرمش و انعطاف و مانور هنرمندانه و قهرمانانه در همه‌ى عرصه‌هاى سیاسى، یک کار مطلوب و مورد قبولى است، لکن این مانور هنرمندانه نبایستى به معناى عبور از خطوط قرمز، یا برگشتن از راهبردهاى اساسى، یا عدم توجّه به آرمانها باشد؛ اینها را باید رعایت کرد. البتّه هر دولتى، هر شخصى، هر شخصیّتى، روشهایى دارند، ابتکاراتى دارند، این ابتکارات را انجام خواهند داد و [کار] پیش خواهد رفت." قبل از این ایشان در مراسم سالگرد اما راحل در سال 90 از کلمه نرمش استفاده کرده اند: "برخلاف کسانی که کوتاه آمدن در مقابل دشمنان را در برخی مواقع، اقتضای عقل می‌دانند، امام با تکیه بر خرد پخته خود، عقب‌نشینی و نرمش در قبال دشمنان را، دادن فرصت پیشروی به آنان می‌دانست و به همین علت، در تمام حیات پربرکت خود، همچون کوه در مقابل دشمنان ایستاد. تزریق روح اعتماد به نفس در ملت از دیگر نمودهای تکیه امام بر عقل و خرد بود که رهبر انقلاب به آن پرداختند." همچنین در سال 88 در جمع مردم بیجارند گفته اند: "مسئله‌ى آگاهى، یعنى آن سومین عنصر، نقش بسیار مهمى دارد. مثل نقش اتحاد و وحدت و مثل نقش حضور در صحنه. ملت ایران نشان دادند ملت آگاهى هستند. اگر آگاهى ملت ایران نبود، آن دولتهاى متزلزل و بى‌اعتقاد به انقلاب در سالهاى اول انقلاب، یقیناً سرنوشت بدى را براى این کشور رقم میزدند. آنهائى که خودشان صریحاً میگفتند به انقلاب عقیده ندارند، آنهائى که میگفتند از آمریکا میترسند - صریحاً این را میگفتند - آنهائى که نشان میدادند که متمایل به نرمش و تذلل و تواضع در مقابل قدرتهاى بزرگند، اگر بنا بود در رأس کار بمانند، امروز ملت ما مسیر و وضع دیگرى داشت و از این عزت، از این پیشرفت، از این ابهت جهانى براى ملت ایران خبرى نبود. امام بزرگوار ما محکم ایستاد و مردم به خاطر آگاهى، به برکت آگاهى‌شان پشت سر امام ایستادند. این آگاهى به مردم کمک کرد." همچنین ایشان در دیدار با دیدار وزیر و مسؤولان وزارت امور خارجه و سفرا و کارداران ایران در جهان در سال 75 این اصطلاح را به کار بدره اند و گفته اند: "نمایندگان سیاسى جمهورى اسلامى ایران در جهان باید تیزتر از شمشیر، نرم تر از حریر و سخت تر از سنگ و پولاد باشند. عرصه سیاست خارجى میدان نرمشهاى قهرمانانه است، اما نرمشى که در برابر دشمن تیز باشد. بنا بر این دیپلماتهاى ما باید در مواضع اصولى خود مستحکم بایستند و استقامت و پایمردى حضرت امام خمینى (رض) را الگوى خود قرار دهند." ظاهرا ایشان هم به همین سخنرانی اشاره کرده اند که در آن از لفظ نرمش قهرمانانه بهره برده اند. به غیر از این، رهبری در سخنان دگیر از کلمه نرمش استفاده نکرده اند. غیر از این ایشان جز در کلمات جنبش نرم افزاری و جنگ نرم کلمه از کلمه نرمش استفاده نکرده اند.
  • حیران
قبل از ورود به بحث باید بگویم که من به 5 نکته نمی‌پردازم. نکاتی که مهمند ولی جایشان در این بحث نیست. 1- الزام معرفت‌شناختی-اخلاقی به دموکراسی: من در اینباره در چند جا سخنانی داشته ام. ماحصل سخنان قبلی من این است که به لحاظ معرفت‌شناختی، حقیقت‌طلبی التزام به دموکراسی را در پی دارد و به لحاظ اخلاقی هم عدالت‌طلبی. به این معنی کسانی که در نظر و/یا عمل با دموکراسی مخالفند به لحاظ اخلاقی و معرفت‌شناختی دارای نقص هستند.2- برای دفاع از دموکراسی ما نیاز به یک سری پیش‌فرض داریم. اگر یکی از آن‌ها نباشد نمی‌توان از دموکراسی دفاع کرد. این پیش‌فرض‌ها شامل پیش‌فرض های معرفت‌شناختی، خداشناسی، هستی‌شناختی، ارزش‌شناختی و وظیفه‌شناختی هستند.3- دموکراسی وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف فراوان است. این اهداف لزوماً خوب و اخلاقی نیستند. با دموکراسی کارهای فراوان اعم از خوب و بد می‌توان کرد. کسانی که به لحاظ نظری به دموکراسی معتقد هستند در عمل هم یکسان و شبیه هم نیستند.4- دموکراسی تنها شرط به‌روزی جامعه نیست. دموکراسی یکی از شرط‌های لازم برای سعادت جامعه است. یعین اگر نبود حتماً آن جامعه خوشبخت نیست. اما یک جامعه دمورکاتیک لزوماً به‌روز نیست.5- برای دموکراتیک شدن یک جامعه شرط‌های عدیده‌ای شامل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اداری، اجرایی، بین المللی و حتی شرایط جغرافیایی لازم است. در اینجا به شرایط فرهنگی می‌پردازم و به بقیه کاری ندارم.بحث را از اینجا شروع می‌کنم که چرا عنوان سخنرانی مبانی فرهنگی است. معمولاً مبنا را برای امور نظری به کار می‌برند و برای عمل پیش‌نیاز مطرح است. من به این دلیل برای دموکراسی که یک امر عملی است از مبنا استفاده می‌کنم که معتقدم علت العلل یا اصلی‌ترین مشکل یا بزرگترین مشکل یک جامعه، مشکلات فرهنگی است. این را اصالت فرهنگ می‌گویند. منظور از مشکلات فرهنگی مشکلات در مقام باور، احساس و خواسته آدم‌های جامعه است. به این ترتیب، تا چیزی در فرهنگ یک جامعه یا در درون آدم‌ها دگرگون نشود، در بیرون تغییری به دست نمی‌آید. بر این اساس من به مبنای فرهنگی برای مسائل عملی قائل هستم.منظورم از دموکراسی را هم باید بگویم. دموکراسی نظامی سیاسی است که مردم در آن حرف آخر را می‌زنند. در اینجا به روش‌های رجوع به رای مردم کاری ندارم. رجوع به آرای مردم و خصلت مردم‌سالارانه حکومت است که ان را دموکراتیک می‌کند. سوال اساسی این سخنرانی این است که چه دگرگونی فرهنگی برای دموکراتیک شدن جامعه و بقای آن لازم است؟ این شرایط 11 مورد است که به نوعی ترتیب منطقی هم دارند.1- رقیب یک حکومت دموکراتیک، حکومت استبدادی است. در این حکومت‌ها یک نفر برای دیگران تصمیم می‌گیرد. علت این کار چیست؟ به نظر می‌آید چون یک نفر نمی‌تواند استدلالی برای صحت و سقم حر‌ف‌هایش داشته باشد، به ناچار آن را بر دیگران تحمیل می‌کند. این مهم‌ترین مشکل استبداد است. چرا که بی‌دلیل در مقابل همه می‌ایستد. پس اولین شریط دموکراسی این است که در جامعه نباید بی‌دلیل و بدون استدلال ابراز عقیده کرد. اگر در جامعه‌ای نظر اکثریت بدون دلیل قانون شود، آن جامعه دموکراتیک نیست. مجموعه‌ای از افراد مستبد است. بنابراین، اولین شرط برای تحقق دموکراسی این است که افراد به لحظ روانی آماده گفت‌وگو باشند. گفت‌وگو به معنای واقعی کلمه تا بتوان نقاط ضعف نظرخود و نقاط قوت نظر دیگران را پیدا کرد.2- هر بحث و گفت‌وگویی تبادل نظر نیست. شرط گفت‌وگوی واقعی این است که طرفین اهل جزم و جمود،تعصب، و پیش‌داوری نباشند. این دومین شرط یک جامعه دموکراتیک است. جزم و جمود یعنی محال است نظر من غلط باشد. تعصب یعنی گوشی برای شنیدن نظر مخالف نداشته باشم. تصمیم بگیریم نظر مخالف را نشنویم. پیش‌داروی هم یعنی مخالفان و ناباوران به عقیده من مشکل اخلاقی/روانی دارند. برای شکل‌گیری یک گفت‌وگو چاره ‌ای ج پرهی از این صفات نیست.3- شرط دیگر گفت‌وگو دوری از تقلید و تعبد است. به این معنی که جز در برابر استدلال تسلیم نشویم. تقلید یعنی زمام سرنوشت خود را به دست کسی سپردن. نعبد هم یعنی تحت تأثیر کاریزمای کسی قرار گرفتن. اگر شهروندان جامعه‌ای اهل این دوصفت باشند به دست خودشان به ضرر خودشان رای می‌دهند.4- نکته‌ی چهارم این است که در جامعه دموکراتیک من به همه شهروندان به یک چشم نگاه کنم. فقر و غنا، جنسیت، مقام و اموری از این دست در پذیرش حرف دیگران محلی از اعراب نداشته باشد. این برابری‌گرایی شهروندان را فقط از حیث قوت و ضعف استدلال هایشان متفاوت می‌کند.5- نکته‌ی پنجم که نتیجه نکته قبلی است جواب این سوال است که چرا در جوامع دموکراتیک به کوکان حق رای نمی‌دهند؟ علت این است که کودکان و نوجوانان علم و/یا قدرت تفکر لازم را برای تصمیم‌گیری ندارند. اتفاقاً این استدلال موجهی هم هست. حالا اگر در جامعه شهروندان از علم و قدرت تفکر برخوردار نباشند هم وضع به همین منوال است. جامعه دموکراتیک جامعه‌ای است که این اراده‌ی عمومی در آن وجود دارد که هر کدام از شهروندان علم و قدرت تفکرشان را افزایش دهند. در غیر این صورت تفاوت یک شهروند دارای حق رای با یک کودک فقط در سن‌شان خواهد بود. عزم عمومی جامعه برای برای آموختن و فکرکردن شرط لازم برای ابقا و برپایی دموکراسی است. در این میان، رسانه‌ها و مطبوعات هم به جای اطلاعات سطحی باید علم و قدرت تفکر مردم را بیشتر کنند.6- نکته‌ی ششم پاسخ این سوال است که چرا به کودکان اجازه‌ی تصمیم‌گیری درباره خودشان هم داده نمی‌شود؟ جواب این است که بچه‌ها خوشایندهاشان را بر مصلحت‌هایشان ترجیح می‌دهند. فهم این نکته که مصلحت و خوشایند همسو نیستند بسیار مهم است. البته بزرگترین دستاورد نظام‌های استبدادی هم همین است که مردم مصالح خودشان را نمی‌فهمند. فرق سخن من با این ادعا این است که من این تشخیص را روی دوش خود شهروندان می‌گذارم و نه افرادی خاصی که برای مردم تصمیم بگیرند. به هر حال مصلحت یعنی سود درازمدت و خوشایند یعنی سود آنی و کوتاه‌مدت.7- نکته بعدی درباره اصالت زندگی است. در نظام‌های استبدادی همه از یک نفر تبعیت می‌کنند و این منطقی نیست. حالا ایا منطقی است که همه از هیچ کس تبعیت کنند؟ جوامع دموکراتیک ممکن است به این نقطه برسند. به تعبیر وجودگرایان اکر زندگی اصیل نباشد، همه از هیچ تبعیت می‌کنند. زندگی اصیل یعنی زندگی بر اساس تشخیص و فهم خود آدم. این تبعیت را در مدهایی که در جامعه رواج می‌یابد می‌بینیم. همه چیزی را می‌پوشند چون بقیه آن را پوشیده‌اند. این مدها فقط در ظاهر و پوشش آدم‌ها نیست. مدهای فکری وجود دارد. یعنی افکار و باورهایی که چون نو هستند، مقبول می‌افتند و طرفدار پیدا می‌کنند.8- نکته بعدی وجود کارکردهایی برای جلوگیری ازعوام‌فریبی در فرهنگ یک جامعه است. عوام‌فریبی وقتی ممکن است که عوام در جامعه باشند. عوام بودن هم رطی به تحصیلات و مدرک ندارد. کسی که هنوز قارد به کشف مغالطه در سخن دیگران نیست عوام است. به عبارت دیگر تمام کسانی که قدرت تفکر نقدی ندارند عوام‌اند.9- نکته نهم این است که نباید چون در جوامع دموکراتیک نظر اکثریت قانون می‌شود، اقلیت را نادیده گرفت. باید نوعی دلسوزی نسبت به اقلیت داشت و دانست که تنها تفاوت آن‌ها با اکثریت این است که نظرشان صورت قانونی نیافته است. این از برقراری ظلم اکثریت بر اقلیت جلوگیری می‌کند. در جامعه دموکراتیک باید نسبت به اقلیت اهل عدالت، احسان، شفقت و عشق بود.10- اخلاقی بودن یک جامعه به این است که در آن تا ممکن است دایره مأذونات تنگ‌تر از دایره مقدورات باشد. یعنی فکر نکنیم هر کاری را که می‌توانیم بکنیم اجازه داریم انجام دهیم. این معیار اخلاقی بودن آدم‌هاست. اگر در جامعه‌ای این شرط برقرار نباشد، استبداد اکثریت حاکم می‌شود ولو اینکه ظاهر جامعه و ساختارهای ان دموکراتیک باشد.11- نکته آخر این است که جامعه دموکراتیک باید آمادگی ذهنی برای نوعی ریاضت و سختی را داشته باشد. ریاضت دو شکل دارد. یکی اینکه چاره ای جز فداکاری نیست. باید چیزهایی داد تا چیزهایی را به دست آورد. نکته دیگر اینکه باید آماده‌ی کار بود. این ریاضت منجر به خلق ثروت و امکانات در جامعه می‌شود و آن را سامان می‌دهد. در غیر این صورت دموکراسی نتیجه‌ای جز توزیع فقر و نداری نخواهد داشت.این یازده نکته به نظر من یازده شرط است برای آنکه جامعه، دموکراتیک به معنی واقعی کلمه باشد. تنها در این صورت است که جامعه به بهروزی و سعادت دست می‌یابد.پ.ن1: من این پست را دیروز، 16 سپتامبر،گذاشتم و بعد متوجه شدم این روز را در تقویم به اسم روز بین‌المللی دموکراسی نام‌گذاری کرده اند. اتفاق جالبی بود. به گمانم با رعایت چنین مبانی می توانیم آسانتر دموکراسی و روحیه آن را در جامعه خودمان ترویج دهیم.پ.ن2: فایل صوتی سخنرانی استاد ملیکان را از اینجا دانلود می توانید دانلود کنید.مطالب مرتبط استبداد خوب، دموکراسی بد؟! استبداد: فرد یا حکومت؟ درسهای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم ترس در اجتماع استبدادزده
  • حیران

وقتی آدم ها در ذهنم می شکنند!

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۴۰ ق.ظ
من در روابطم با آدم های دیگر معمولاً یک مدل از رفتارشان می سازم. مدلی بر اساس شناختی که از آن‌ها پیدا می‌کنم. این چنین مدلی هم وسیله ای است برای پیش‌بینی رفتارها و برخوردهای آنان و هم به من کمک می‌کند نوع رفتارم را در مواجه با آن‌ها تنظیم کنم. این چنین یاد میگیرم به چه کسانی اعتماد کنم و به آن‌ها نزدیک شوم و به چه کسانی نه. با چه کسانی دوست شوم و با چه افرادی فقط سلام علیک داشته باشم. تا اینجای قضیه مشکلی ندارد. فکر می‌کنم خیلی از آدم‌ها هم این طوری باشند. یعنی مدل‌هایی از دیگران در ذهن بسازند و بر طبق آن زندگی کنند. حتی شاید چنین فرآیندی در روانشناسی اسمی هم داشته باشد و با ذره‌بین علم وجوه مختلفش را شناسایی کرده باشند. آنچه گاهی اوقات باعث آزار من می شود خراب شدن این مدل‌هاست. نزد من بعضی از افراد جایگاه خاصی پیدا می کنند. یعنی مدلی که از آنها می‌سازم مدلی است متمایز از دیگران. آنچنان که مجذوبشان می‌شوم و برایشان احترام خاصی قائل هستم. نسبت به این آدم‌ها احساس خاصی و با با آنها رفتار ویژه‌ای دارم. حسی تؤام با تحسین و تأیید و رفتاری همراه با احترام و علاقه. به همین نسبت وقت‌هایی که این مدل‌ها در ذهنم می‌شکنند آزار می‌بینم. گویی خودم می‌شکنم و قسمتی از خودم آسیب می‌بیند. بعضی‌هایشان که برایم الگویی در زندگی هستند، ناگهان به کسانی تبدیل می‌شوند مثل بقیه‌اند. آن وجه مسحور کننده و جذابشان به ناگاه فرو می‌ریزد و احساس و احترامم را سرد و توخالی می‌کند. این چنین تا مدتی در بهت فرومیروم و با خلأیی مواجه می‌شوم که شوکه‌ام می‌کند. یادم هست همین اتفاق چند ماه پیش افتاد. از یکی از دوستانم که برایم الگویی از اخلاق واستواری و دانش بود، چیزی دانستم و جقدر حالم بد شد. فکر میکردم او را نشناخته ام و مدلی که از او ساخته ام واقعی نبوده است. کسی که آن همه رویش حساب باز کرده بودم کس دیگری بوده است با خصوصیات دیگری. مدل او در ذهنم شکست و دیگر هیچ وقت احساس خاصی به او نداشتم. یکی دیگر از این دست اتفاقات بعد از انتخابات 88 افتاد. تا قبل از آن برای بعضی شخصیت‌های سیاسی و دینی ارزشی خاص قائل بودم. حرف و نظرشان را به دیده تأیید می‌شنیدم و منش‌ شان را الگوی مجسم تدبیر و صداقت و حکمت می‌دانستم. اما ذره ذره آن‌قدر بر مدل ذهنی‌ام از آنها چکش خورد که فروریختند و شدند کسانی پر از خطا و ضعف‌های اساسی. آنقدر که حتی دینی که به این مدل‌ها اعتباری دوچندان می داد، پیشم زیر سوال رفت و تا مدت‌ها درگیر این بودم که آیا دین این چنین جوازی به خطاهای آنان داده است یا این آدم‌ها خودشان نادان و ضعیف اند!؟ مجموع این اتفاقات سبب شده کم‌کم درکم از آدم‌ها را سطحی بدانم و اجازه ندهم آن مدل ایده‌آل و الگوی پسندیده از انها در ذهنم شکل بگیرد. به این راضی می‌شوم که آنچه از آن‌ها می دانم در ظاهر است و نباید به آن‌ها‌ دل ببندم و برایشان جایگاه خاصی قائل باشم. علاوه بر این، سعی کرده‌ام نسبیتی در ذهنم برقرار کنم که در آن خبری از خوبی مطلق نباشد. این چنین هم دیگر کسی به سادگی مدلی برجسته نمی‌شود و به همان اندازه ای که هست برایم اهمیت می‌یابد. شاید به این طریق ضرباتی که بعدها بر پیکره ی مدل انان در زهنم می خورد موجب شگفتی‌ام نشود و آشفتگی‌ام را در پی نداشته باشد.
  • حیران

سایه شوم جنگ بر سر کودکان سوریه

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ
این روزها نام سوریه را در اخبار رسانه های داخلی و خارجی به وفور می شنویم. اخبار شومی که  از جنگ و ویرانی در این کشور حکایت می کند. جنگی با مدتی نزدیک به دو سال و با بیش از صد هزار کشته و دو میلیون آواره. جنگی که جز افزایش خشونت و فشار بر مردم عادی، نتیجه ای نداشته است و هر روز گسترده تر و ویرانگرتر می شود. دو سال پیش، درست در ابتدای  شروع اعتراضات علیه بشار اسد، من سفری به سوریه داشتم. آن موقع هنوز دامنه خشونت ها به شهرها کشیده نشده بود و فقط شهرهای مرزی و جاده های سوریه نا امن بود. با وجود این، همان موقع هم می شد سایه ی نحس نفرت و نزاع را بر سر این کشور دید. هر وقت خودم را ایرانی معرفی می کردم با دو نوع واکنش متفاوت روبرو می شدم. یا طرف گل از گلش می شکفت و مثل یک دوست صمیمی با من برخورد می کرد یا اخمی می کرد و ما را تحویل نمی گرفت. آنان هم که در شهرهای مرزی زندگی می کردند یا جرئت بیشتری داشتند  ما را ظالم و دشمن می نامیدند و من مجبور بودم با عربی دست و پا شکسته بهشان بگویم ما ملت ها دوست هم هستیم و حساب مان از ملت ها جداست. علاوه بر این، در و دیوار شهر هم حکایت از التهاب سیاسی در سوریه داشت. جا به جای شهرهای حلب و دمشق، پر بود از عکس هایی که بشار اسد را می ستود و سعی در افزایش روحیه ی وطن دوستی و رهبر دوستی مردم داشت. آنهایی هم که طرفدار بشار اسد بودند پشت شیشه ماشین ها و مغازه های خود عکس او و خانواده اش را زده بودند. تعداد این افراد هم کم نبود و در شهری مثل دمشق بسیار بیشتر از حلب یا شهرهای کوچک بود. از همان ابتدای اعتراضات، دولت سوریه با زبان تهدید و تهمت با مخالفانش روبرو شد. بشار اسد مخالفانش را فتنه گر می نامید و آنان را مشتی مزدور و آشوبگر می دانست. شاید چنین برخوردی را از همتایانش در منطقه آموخته بود. چنین تفکری را در بنرهایی که روی در و دیوار شهر نصب کرده بودند هم می شد دید. در این بنرها به مردم درباره فتنه هشدار می دادند و معترضان را خارجی و نا آگاه توصیف می کردند. شاید اگر آن روز صدای مخالفان شنیده می شد و دولت سعی می کرد اعتراض آنان را بفهمد، سوریه فعلی به یک خرابه تبدیل نمی شد. بی تدبیری های حاکمان سوریه و استبدادشان چرخه‌ی خشونت و کشتار را در سوریه آغاز کرد و کشورهای خارجی این چرخه را با اسلحه و حمایت خود تشدید کردند. اکنون سوریه ویرانه ای شده است که قدرت های منطقه و دنیا هر یک منافع و مطامع خود را در آن دنبال می کنند. تنها موضوعی که نه برای بشار اسد، نه برای روسیه و نه آمریکا مهم است کودکان و زنان و مردانی هستند که شهر و کاشانه خود را از دست داده اند و در ترس و فقر و بدبختی زندگی می کنند. عکس زیر را در مسجد شام گرفتم. کودکان سوری می خندند و شادی را در چشم هایشان می توان دید. حالا اما، در چهره آنان اثری از نشاط کودکانه و شادابی زندگی نیست. اکنون صورت کودک سوری پوشیده از اشک و آه و خاکستر است. ای کاش روزی برسد که کودکان معیار سیاست شوند. هنگامی که حاکمی خواست تصمیمی بگیرد آنان را پیش چشم آورد و اشک ها و لبخندهایشان را پیش خود مجسم کند. آن روز مطمئنم که در دنیا کسی دلش برای صلح و آرامش  تنگ نمی شود. پ.ن: سعی کرده ام عکس ها تا حد ممکن حجم کمی داشته باشند تا صفحه سریع بالا بیاید. نمی دانم با سرعت های کم اینترنت در ایران، موفق شده ام یا نه! مطالب مرتبط: داستان سوریه ایران و سوریه عاقبت ایران در بهار عربی
  • حیران

راهنمای خرید دوربین دیجیتال

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۱۶ ق.ظ
قبل از اینکه قصد خرید دوربین دیجیتال را داشته باشم، فکر می‌کردم کیفیت و برتری یک دوربین دیجیتال به تعداد مگاپیکسل آن بستگی دارد. به این معنی که هر چه مگاپیکسل دوربین بیشتر باشد، کیفیت عکس‌های آن بهتر است. اکنون اما پس از کمی پرسه در سایت‌های عکاسی و پرس و جو از عکاسان حرفه‌ای، نظر دیگری دارم. در واقع، عملکرد دوربین دیجیتال به مجموعه ای از قابلیت‌های ان بستگی دارد. قابلیت‌هایی که متناسب با نیاز کاربران متفاوتند و در انتخاب یک دوربین باید همه آن‌ها را با هم دید.اکنون دوربین‌ها دیجیتال متعددی از برندهای مختلف و با قابلیت‌ها متفاوت در بازار موجود است. چنین تنوعی کار را برای خریداران مشکل می‌کند و آنان را در انتخاب یک دوربین مناسب سردرگم. در اینجا به چند عامل اثرگذار اشاره می‌کنم که محدوده انتخاب دوربین دیجیتال را مشخص می‌کنند و می‌توان آن را در حکم یک راهنما برای خرید به کار برد. توان خرید و نوع استفادهاولین عامل محدود کننده در خرید هر چیزی مقدار پولی است که می‌توان بابت آن خرج کرد. در اینجا هم باید قبل از هر چیز محدوده‌ی قیمت مناسب را تعیین کرد. به این ترتیب تعداد معدودی از مدل‌ها و برندها باقی می‌مانند. علاوه بر این نوع استفاده از دوربین هم مهم است. قبل از جستجو برای یک مدل مناسب باید بدانید چه توقعی از یک دوربین دیجیتال دارید. آیا می‌خواهید با آن کارهای حرفه‌ای کنید یا استفاده‌تان خانگی است؟ آیا وزن و ابعاد دوربین برایتان مهم است؟ آیا می خواهید از سوژه‌های در حال حرکت عکس بگیرید یا سوژه‌های ثابت؟ بیشتر در چه شرایطی عکاسی خواهید کرد: شرایط کم‌نور، روز یا شب؟ آیا به زوم نیاز دارید؟ این‌ها سوالاتی است که قبل از خرید یک دوربین باید به آن‌ها پاسخ داد.مجموع این پاسخ‌ها نوع کاربری دوربین و امکانات آن را مشخص می‌کند و شما را مستقیما به آنچه نیاز دارید هدایت می‌کند.نوع دوربین: DSLR یا جمع و جور؟دوربین‌ها دیجیتال SLR معمولاٌ بزرگتر، سنگین‌تر و حرفه‌ای‌تر هستند. کار با آن‌ها به آموزش نیاز دارد و باید متناسب با شرایط، دوربین را تنظیم کرد و عکس گرفت. در عوض در دوربین‌های جمع‌و‌جور (Compact) می‌توان دوربین را طرف سوژه گرفت و با فشار دادن یک دکمه عکس گرفت. قیمت این دوربین‌ها معمولاٌ کمتر است و کار با آن‌ها ساده‌تر. شاید برای کاربری خانگی و در سفر این نوع دوربین‌ها مناسب‌تر باشند.تعداد مگاپیکسل مهم است؟همان‌طور که گفتم، مگاپیکسل یک دوربین تنها نشانه‌ی کیفیت آن نیست. این آنچه مگاپیکسل را مهم می‌کند، ابعاد چاپ عکس‌هاست. در گذشته، وقتی پیکسل عکس‌ها کم بود حتی 1 مگاپیسکل هم اثرش را در کیفیت چاپ عکس‌ها می‌گذاشت. اکنون اما تعداد پیگسل بیشتر از 5 مگاپیکسل تأثیر چندانی در چاپ عکس‌ها در اندازه یک آلبوم خانگی ندارد.اگر قصد دارید عکس‌ها را در ابعاد تابلوهای دیواری یا بنر چاپ کنید، باید به این پارامتر در خرید دقت کنید و تعداد نگاپیکسل دوربین متناسب با اندازه چاپ مورد نیاز باشد. این را هم بدانید که عکس‌های با تعداد پیکسل بالا، حجم زیادی هم اشغال می‌کنند و این می‌تواند در ذخیره عکس‌ها دست و پای کاربر را ببندد.کدام برند بهتر است؟در بازار دوربین دیجیتال ایران، برندهای متعددی حضور دارند. از کنان گرفته تا نیکون، پاناسونیک، سونی، فوجی فیلم و المپیوس. هز یک از این برندها سوابق و توامندی‌های خاصی در ساخت دوربین دیجیتال دارند. در بین‌شان دو شرکت Canon و Nikon از ابتدا دوربین‌ساز بوده‌اند و ساخت دوربین زمینه‌ی اصلی و حرفه‌ای شان است. بقیه‌شان چون در زمینه محصولات دیجیتال کار می‌کرده‌اند به این وادی هم کشیده شده‌اندو به نظر می‌رسد برای کاربران عادی انتخاب از این دو برند اصلی آسان‌تر و مطمئن‌تر باشد. مگر اینکه به طور خاص مدلی از بقیه تولیدکنندگان امتحانش را پس داده باشد و حرفه‌ای‌ها بیشتر توصیه‌اش کنند.غیر از این هر برند ویژگی‌های خاصی دارد که ممکن است برای کاربری خاصی مفید باشد.خوش دستی دوربینعکاسان حرفه ای این اصطلاح را برای توصیف دوربین خوب به کار می برند. یک دوربین وسیله ای است که باید همراه عکاس باشد و دائم از آن استفاده کند. بنابراین، مهم است که کار با دوربین راحت باشد و عکاس را آزار ندهد. برای اینکه بدانید مدل های انتخابی شما خوش دست هستند یا نه، باید سری به فروشگاه های دوربین بزنید و مدل ها را یک به یک در دست بگیرید. این کار ممکن است کمی وقت گیر باشد، اما بسیار کمتر از وقتی است که ممکن است از یک دوربین استفاده کنید. همچنین در بعضی بررسی ها به این خصوصیت یک دوربین هم توجه کرده اند.استفاده از تجربیات دیگرانامروزه اینترنت منبع بسیار خوبی برای به اشتراک گذاشتن تجربیات یا استفاده از تجربیات دیگران است. بعد از اینکه انتخاب‌تان به چند مدل محدود شد تا می‌توانید درباره‌شان پرس‌وجو کنید یا در اینترنت بررسی‌های کاربران حرفه‌ای و عادی را بخوانید. در بسیاری از سایت‌های خرید دوربین دیجیتال می‌توانید مدل‌های مختلف را با هم مقایسه کنید و حتی در بعضی‌ از آن‌ها عکس‌های گرفته شده را ببینید.در بین سایت‌های فارسی ‌digikala.com  و camshop.ir منابع خوبی برای آشنایی با دوربین‌ها و مقایسه آن‌هاست. هر چند اکثر بررسی‌های این سایت‌ها ترجمه سایت‌های انگلیسی است، منابع مفیدی برای دیدن قیمت و خصوصیات کلی دوربین‌ها به شمار می آیند. در میان سایت‌های انگلیسی زبان در این باره تعداد زیادی سایت مفید و معتبر وجود دارد. دو سایت ‌dpreview.com و snapsort.com دو نمونه از پرطرفدارترین این سایت‌هاست که درباره دوربین‌های دیجیتال مقاله‌های بسیار خوبی دارند.پ.ن: از دوستانی که تجربه خرید و کار با دوربین های دیجیتال را دارند می خواهم تجربه ی خودشان را در نظرات این پست با دیگران به اشتراک گذارند.
  • حیران

حواست را جمع کن دیگر!

سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۳۴ ق.ظ
در کار من گاهی وظایف اداری و دفتری هم پیش می آید. مثلا باید فرمی را پر یا مرتب کنم. تا به حال چند بار پیش آمده است که مدیر رده بالاتر توانسته از لابه لای این فرم ها اشتباهات واضحی از من بگیرد. بعد هم شروع کرده است به سرزنش و غر زدن که چرا حواست جمع نیست و برای کار ارزش قائل نمی شوی؟! هر چند انقدر منصف هست که تقصیر را ،پیش مدیر بالاتر از خودش، گردن من نمی اندازد. در اصل هم اینها وظایف خودش هست و چون در اداره های ایران شرح وظایف مشخصی برای افراد  نیست، به من ارجاع می دهد. امروز صبح هم اتفاق مشابهی افتاد. افراد تکراری را از یک لیست حذف نکرده بودم. اگرچه چند بار لیست را زیر و رو و فونت ها و شماره هایش را یکدست کردم، متوجه اسامی تکراری نشدم. مدیر مافوقم هم مثل همیشه شروع کرد به موعظه و انتقاد و سفارش به انجام دقیق کارها. این بار اما واقعا خطای چشمگیری کرده بودم و فقط توانستم اظهار شرمندگی کنم. این جور اتفاقات دارد مرا به این فهم از خودم می رساند که آدم دقیقی نیستم. از اینکه در این جور چارچوب ها و مقررات رسمی قرار بگیرم بیزارم. وقتی هم چنین کارهایی به من سپرده می شود،  قائدتاً با بی میلی و از سر اجبار انجامش می دهم. البته باید اعتراف کنم که بی دقتی را در کارهای دیگرم هم دیده ام. مثلاً هر چند وقت یک بار چیزی را گم میکنم. ممکن هم هست که علت اصلی این بی دقتی نبود نظم فکری یا پرفکری ذهنم باشد. آخر نظم و دقت وابسته هم هستند و یکدیگر را تضعیف یا تقویت می کنند. در هر حال، یکی از ویژگیهای اصلی کارهای اداری همین دو خصوصیت یعنی نظم و دقت هستند. هر کس بیشتر از این دو برخوردار باشد کارمند بهتری است و کارهایش را بهتر انجام می دهد. البته به نظرم این خصوصیات به همان اندازه هم از خلاقیت و نوآوری کارمندان می کاهد و کم کم آنان را در یک چارچوب رسمی و منضبط محصور می کند. اصطلاحی که خود کارمندان قدیمی به کارش می برند این است که کم کم در این جور کارها فسیل می شوی و چیزی از ابتکار و ابداع در تو باقی نمی ماند. پ.ن: با تمام بی دقتی ام، مدتی است که وارد کار ویرایش شده ام. بعضی وقت ها هم به چیزهایی گیر میدهم که تعجب میکنم چطور به چشمم آمده است! بعداً باید بیایم و اینجا هم از ماجراها و نکات ویرایش بنویسم.
  • حیران

وبلاگ نویسی در ایران

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۵۲ ق.ظ
امروز 31 آگوست است و در تقویم ها آن را به نام روز وبلاگ نویسی نام گذاری کرده اند. وجه تسمیه این نام گذاری هم احتمالاً تشابه 31og با blog است. خانم مشایخ در وبلاگشان این روز را معرفی کردند و من امروز را فرصت مناسبی دانستم تا درباره ی  وبلاگ نویسی بنویسم. از عمر وبلاگ نویسی در ایران کمی بیشتر از یک دهه می گذرد. در این مدت وبلاگ نویسی به سرعت در میان مردم رواج پیدا کرده است. بر اساس آمار پراکنده‌ی سرویس دهندگان وبلاگ در سال 86، اکنون تنها در دو سرویس دهنده بلاگفا و پرشین بلاگ بیش از دو میلیون وبلاگ ثبت شده است. در گزارش دیگری تعداد وبلاگ های فعال ایرانی بیش از 60 هزار وبلاگ تخمین زده شده است. اگر فرض کنیم تنها 10 درصد از وبلاگ ها فعال هستند، تعداد کل وبلاگ های ثبت شده به 6 میلیون می رسد که با توجه به سهم ایران از فضای مجازی و جمعیت کشور، رقم چشمگیری است. در این میان رتبه وبلاگ های فارسی در فضای مجازی دهم است. هر چند از نظر تعداد کابران اینترنت در رتبه 35 ایستاده است. در فضای مجازی وبلاگ های فارسی را درباره هر موضوعی ثبت کرده اند: از موضوعات سیاسی و اجتماعی گرفته تا موضوعات شخصی، ورزشی یا هنری. اگر سری به فهرست وبلاگ های ثبت شده بزنیم بیشتر با فضای وبلاگ نویسی در ایران آشنا می‌شویم. تعداد زیادی از وبلاگ های فارسی کپی اشعار و داستان ها و مطالبی است که سایت های دیگر گذاشته اند. تعداد زیاد دیگری از این وبلاگ ها از غم ها و خوشی های عشق یا جدایی نوشته اند. تعدادی هم مرور خاطرات روزانه می کنند و به مثابه یک دفترچه‌ی یادداشت دیجیتالی هستند. در این میان درصد کمی از وبلاگ هاهستند که تولید محتوا می کنند و به نظرم ارزشمندی فضای وبلاگ نویسی هم به واسطه حضور همین تعداد اندک است. در تمام این یک دهه، وبلاگ ها به تدریج نقش پررنگی در فضای سیاسی و اجتماعی ایران داشته اند. در نبود رسانه های گسترده‌ و آزاد در ایران، وبلاگ ها تبدیل به رسانه های کوچک و اتاق های محدود بحث و گفتگو شده‌اند. در پی همین اثرگذاری، حکومت هم به تدریج به این فضا حساس شده است و دائماً دست به رصد و تصفیه وبلاگ های مغایر با اهداف خود می زند. هر چند کنترل و محدود کردن فضای مجازی به سادگی ممکن نیست و پراکندگی و کوچک بودن وبلاگ ها عملاً آنان را آسیب ناپذیر کرده است. در طی سال های اخیر، با ظهور شبکه های اجتماعی از محبوبیت وبلاگ ها هم کاسته شده است. بیشتر کاربران ترجیح می دهند در کوتاه ترین زمان ممکن، نظر و عقیده دیگران را درباره واقعه ای بدانند و در یک نگاه، از زندگی و حال و روز آنان خبردار شوند. شبکه های مجازی با تشکیل شبکه ای از دوستان و آشنایان در کنار هم چنین فرصتی را فراهم کرده است. کنار هم قرار گرفتن عکس ها و فیلم ها هم به جذابیت آن‌ها افزوده است و از همین رو کاربران  وقت بیشتری را در این فضاها به سر می برند. با تمام این اوصاف در کشوری مثل ایران همچنان وبلاگ های زیادی ساخته می شوند. اکنون وبلاگ ها ابزاری هستند تا هر فرد فارغ از جنسیت، قومیت یا حتی امکانات مادی خود حرف خود را به گوش دیگران برساند و فکر ونظر خود را در فضای مجازی ثبت کند. وبلاگ ها ابزاری کم هزینه و راهی کم خطر برای این ابراز وجود هستند و باید منتظر اثرگذاری بیشتر آن در سالهای آتی باشیم. پ.ن: یک سوال اساسی در این میان است که چرا وبلاگ نویسی این قدر در ایران محبوب شده است؟ سوال دیگری که اول قصدم بود در این نوشته به آن پاسخ دهم لحن، کارکرد و جایگاه وبلاگ نویسی است؟ تفاوت وبلاگ با سایت های تحلیی و خبری موضوعی است که برایم مدتی سوال شده است. مطالب مرتبط: درد و دل های یک وبلاگ نویس
  • حیران

همه کتاب خواندن های من

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ق.ظ
مطالعه و کتاب خوانی را از نوجوانی شروع کردم. شاید هم باید بگویم از ابتدای نوجوانی. 8 ساله که بودم خواندن را خوب میدانستم. اوایل مجلات رشدی را که مدرسه می‌داد می خواندم. بعدتر با سروش کودکان آشنا شدم. هفتگی منتشر می‌شد و داستان‌های دنباله داری داشت که آدم را تا آخر داستان می کشاند. هر بار که از دکه روزنامه فروشی رد می شدم روی پیشخان را نگاه میکردم تا ببینم شماره جدیدش آمده است یا نه. اگر آمده بود مادر را مجبور می‌کردم برایم بخرد. آن زمان مادر شاغل بود و دیرتر از من به خانه می رسید. وقتی می رسیدم خانه، تا او برسد مجله می خواندم. بزرگتر که شدم، شاید تا اواخر دبستان کتاب های علمی-تخیلی و دانستنی را بیشتر دوست می داشتم. مخصوصا کتاب هایی با موضوع فضا و ستارگان برایم جذاب بود. به همین دلیل، آیزاک آسیموف را که کتاب های ساده ای در این باره داشت حسابی می خواندم. اولین داستان بلندی هم که خواندم سفر به کره ماهِ ژول ورن بود. بعد از آن هم سفر به اعماق زمین و چند تایی رمان علمی-تخیلی دیگر که اسم شان را فراموش کرده ام.به راهنمایی که رسیدم داستان کوتاه می‌خواندم. مدرسه‌مان کتابخانه کوچکی داشت که پر از داستان‌ها و کتاب‌های قدیمی بود. آن زمان چخوف دم دستم بود. داستان‌هایش برایم قابل فهم بود. همیشه قهرمان یا سوژه داستان هایش مردم عادی و ساده بودند و همین همراه ته مایه‌ی طنزش برایم لذت بخش بود. دوم خرداد 76 و دوران پس از آن، اوج شکوفایی روزنامه‌ها و مجلات بود. گاهی روزنامه کیهان و گاهی هم آزادگان می خریدم. صحنه رویارویی و بحث و جدل نظری برایم تازگی و کشش داشت. از اولین کتاب های روانشناختی که خواندم کتابی از کارن هورنای بود. نظریه‌هایش مرا ساعت‌ها به فکر می‌انداخت. به اینکه خودم، انگیزه‌هایم و اطرافیانم را بهتر بشناسم و تحلیل کنم. از آن زمان به بعد همیشه رواشناسی یکی از علائق شخصی‌ام بوده است.در دوران راهنمایی، معلمی پرورشی داشتیم که اهل کتاب و بحث بود. مباحث و سوالاتی را که از خواندن روزنامه‌ها برایم ایجاد میشد با او در میان می گذاشتم و از او  جوابشان را میخواستم. او هم همیشه آخر بحث مرا به کتاب‌های شهید مطهری ارجاع می‌داد. میگفت این کتاب‌ ها را بخوانی به این راحتی تحت تأثیر شبهه‌ها قرار نمی‌گیری. همین توصیه‌ها مرا به خواندن کتاب‌های با موضوع دینی و بالاخص آثار شهید مطهری برانگیخت. هر چند این خواندن چندان تداوم نیافت و خیلی از این کتاب‌ها چیزی دستگیرم نشد. فکر میکنم در آن دوره بیشتر از آنکه بیاموزم، میپرسیدم و شاید برای همین بهره‌ام از مطالعه آن کتاب ها خیلی نبود.به دبیرستان که رسیدم باز هم رفتم سراغ روانشناسی. این‌بار عامه پسندها را می خواندم. درباره روش مطالعه، درباره موفقیت و شادی در زندگی و موضوع هایی از این دست. کتاب‌های آنتونی رابنیز در جامعه گُل کرده بود و فروش خوبی داشت. بعضی از این گونه کتاب‌ها رویم تأثیر خوبی داشت. یادم هست کتاب هفت عادت مردمان موفق استفان کاوی را چند بار خواندم و چقدر در کارهایم راهگشا بود. شاید اولین رمان‌ بلندی که خواندم در این دوره بود: صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز. با ان فضای تودر تو و و روایت عجیب و غریبش.در اواخر دبیرستان، کنکور و درس یکی دو سالی از کتاب خواندن دورم کرد. اما در دانشگاه همچنان مشتاق کتاب خواندن بودم. اوایل دانشگاه، باز هم داستان خوانی را شروع کردم. صادق چوبک و هدایت را با آن نثر قوی و داستان‌های خاص‌شان خواندم. هر چند همیشه می ترسیدم بوف کور هدایت را بخوانم. آنقدر که گفته بودند اگر بخوانی ناامید می‌شوی و به دردت نمی خورد. بعدتر با جلال و سیمین دانشور و مستور آشنا شدم. چند تایی هم از تولستوی و رومن گاری و پائولو کولیو خواندم. این آخری تازه آن موقع مد روز شده بود و هرجا می‌رفتی حرفش بود. بعضی رمان‌ها مثل این یا خداحافظ گری کوپر را به آن اندازه که ازشان تعریف می کردند دوست نداشتم. وطنی‌هایی مثل رضا امیرخانی و مستور را بیشتر می پسندیدم.در دانشگاه با فلسفه بیشتر آشنا شدم. هر چند هیچ گاه تمام و کمال سراغ فلسفه خوانی نرفتم، مصاحبه‌ها و مقالات روشنفکران دینی مثل سروش، شبستری و ملکیان را می‌خواندم. بعضی‌هایشان ذهنم را پر از سوال و شبهه میکرد. بعضی های دیگرشان روش تفکر و استدلال را به من آموخت. این اواخر باز هم تب روانشناسی‌ و به ویژه روانکاوی‌ در من بالا گرفت و رفتم سراغ یونگ و فروید و اریک فروم. بین همه این‌ها فروم را ستایش می‌‌کردم و پشتکار یونگ شگفت زده‌ام میکرد. هیچ وقت فروید را نتواستم دوست بدارم. حس می‌کردم نظریه‌هایش توهینی به انسان است. بعدتر اگزیستانسیالیست‌ها را شناختم و کمی از سارتر و کی‌یرگکور خواندم. حالا بعد از فارغ التحصیلی بیشتر از هر چیز جامعه و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی آن برایم سوال‌ شده است. تمایلم به رواشناسی به سمت جامعه شناسی رفته است. تازگی‌ها یکی دو کتاب اقتصادی را هم گرفته‌ام تا بخوانم. حالا به اهمیت فلسفه بیشتر پی برده‌ام. هر از چندگاهی فصلی از یک کتاب فلسفه را می‌خوانم. همچنان رمان و داستان را دوست دارم. لذت‌بخشی و اثرگذاری رمان را حتی از کتاب‌های دقیق علمی بیشتر می‌دانم. فکر می‌کنم با بالا رفتن سنم از فردیت و مرزهای خودم متوجه بیرون شده‌ام و همین مبنای گرایشم به جامعه‌شناسی شده است. همه‌ی آنچه گفتم سیر مختصری از مطالعات من در نزدیک به 17-18 سال است. هر چند در این مدت پیوسته کتاب نخوانده‌ام، همیشه در فکر خواندن و آموختن از یک کتاب بوده‌ام. عادت بدی که داشته‌ام این بوده که یک کتاب را تا آخر به پایان ببرم. همین باعث شده گاهی به زور یک کتاب را تا آخر بخوانم و بعد برای مدتی از ورق زدن و خواندن هر کتاب دیگری خسته شوم. غیر از این به نظرم در تمام این سال‌ها با تمرکز و سلیقه بهتری می‌توانستم کتاب بخوانم. هر چند این نکته حاصل خواندن‌های مکرر است و شاید اگر این تجربه را نداشتم، الان طور دیگری فکر می کردم.مسئله دیگر در مطالعه‌ام تعدد موضوعات و کتاب‌های خوبی است که برای خواندن هست. به قول استادی در دنیای مدرن تجارب بشری بیش از توان مدیریت اوست و مدیریت کتاب خوانی هم یکی از معضلات انسان در این دنیاست. هنوز کتاب‌های زیاد و موضوعات متعددی است که باید به سراغشان روم. کتاب هایی که هر کدام دریچه جدیدی به روی آدم می گشایند. هنوز پنجره های زیادی است که می توانم بازشان کنم تا از زاویه متفاوت و نویی دنیا را نگاه کنم. مطالب مرتبط: دیوار کاغذی کتاب چرا به نمایشگاه بین المللی کتاب نمی روم؟
  • حیران