در حیرت

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

مهاجرت نخبگان: استعمار نوین (قسمت دوم)

چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ
اگر اکنون هم بخواهیم استعمارگران را بشناسیم باید به کالایی توجه کنیم که آن‌ها به دنبالش هستند. کالایی که برایشان اساسی است و چشم و چراغشان! این کالا چیزی نیست جز دانش و کلای قابل تبادل هم حاملان آن: یعنی دانشمندان و نخبگانی که پیش‌برندگام علم روز هستند.از همین روست که امروز بزرگترین استعمارگر کشور ایالات متحده آمریکاست. کشوری که برای نخبگان بیشترین جذابیت را دارد. و باز به همین دلیل است که این کشور قطب تکنولوژی و علم در دنیا است. بهتر است نگاهی به خود کنیم: طبق اعلام صندوق بین المللی پول ایران بیشترین حجم مهاجرت نخبگان را در بین کشورهای در حال توسعه دراراست. حدود 180 هزار نفر نخبه هر سال از ایران مهاجرت می‌کنند و در بین آن‌ها اکثرشان تحصیل‌کردگان و نخبگان هستند. این آمار معادل خروج سالی 200 میلیون بشکه نفت از ایران است.با این توصیفات چه کسی می‌تواند بار دیگر مدعی باشد که دست استعمارگران نوین از ایران کوتاه است؟ شاید برای آن که هنوز نتوانسته زمانه خود را درک کند چنین معادلی قابل فهم‌تر باشد. شاید این چنین بتواند در همان چارچوب نگاه خود به دنیا عمق اتفاق پیش‌رو را بفهمد و فکری به حال ان کند!پ.ن: رضا امیرخانی کتابی دارد به اسم نشت نشاء که درباره پدیده فرار مغزها (یا همان مهاجرت نخبگان) است. او در این کتاب به ریشه های این پدیده پرداخته و انصافا هم نگاه موشکافانه ای داشته است!
  • حیران

مصائب افغانستانی ها در ایران-2

چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۳۵ ق.ظ
ادامه نکته ای که به نظر لازم به ذکر می آید این است که نمی دانم به چه دلیل بیشتر نکات منفی به چشم نویسنده آمده است تا نکات مثبت. بعلاوه بعضا واقعیت های تلخ جانکاه در این متن آمده است که بنده آوردنشان را بهتر از نیاوردنشان دانستم. خلاصه: 1. جامعه افغانستانی ها به شدت مرد سالار است و در بیشتر مواقع زنها عملا کالایی مورد استعمال مردها هستند. 2. برخورداری از حقوق و خدمات شهروندی و همینطور آگاهی آنها نسبت به مسائل شهروندی در ایران جزو مسائل قابل توجه زندگی افغانستانی های مقیم ایران است. 3. مردمی مذهبی، سخت کوش و قانعند. در میان شیعیان تقید به شرع بیشتر دیده می شود. 4. بی پناهی و بعضا بی خبری افغانستانی های مقیم ایران  سرچشمه درآمد خوبی برای نیروهای انتظامی و همینطور اشرار است. 5. تحصیل فرزندان یکی از مشکلات مهم برای افغانستانی هاست. 6. سخت گیری های دو دولت اخیر منجر به افزایش شدید نارضایتی افغانستانی ها از ایران شده است. خانواده های آنها به شدت مردسالار است و زنها منکوب خواست مردها هستند. زن دوم و سوم گرفتن در میانشان بسیار رایج است و معمولا به محض افزایش توان مالی مردها این اتفاق می افتد. ممکن است زن ایرانی هم بگیرند. ازدواج دختری جوان با پیرمردی رو به موت امر عجیبی نیست. یک جا خواندم که ازدواج نرخ دارند و دختر ها عملا توسط پدر به فروش می رسند. یک جای دیگری خواندم که در مواردی چند مرد یک زن را خریداری می کنند.به افزایش نسل خیلی علاقه دارند. فرزندان پسر زیاد برای آنها امنیت مالی و جانی می آورد. پدر در خانواده سالاری می کند و در سالهای پیری پسران موظف به تامین پدر هستند. پسر بزرگ جانشین پدر می شود و معمولا امکان پایمال کردن ارث بقیه را با توجه به موقعیتش دارد.در بعضی مناطق افغانها مشتریان مشتاق خرید شناسنامه اموات(و بعضا زندگان) هستند و از این طریق هویتی ایرانی برای خود دست و پا می کنند. زن افغان که به عقد مرد ایرانی درآید از حقوق شهروندی برخوردار می شود. در زمان دولت هشتم عکس این مساله هم بود که دولت نهم آن را ممنوع کرد و در حال حاضر ازدواج مرد افغان با زن ایرانی باعث برخورداری مرد از حقوق ایرانیان نخواهد شد. زمانی فیلمی بسیار دیدنی(و البته پر از درد و رنج) در مورد مصائب زنان ایرانی که به عقد افغانها در آمده اند و به افغانستان برده شده اند در یوتیوب آپلود شده بود که دیدن آن را به همه دوستان توصیه می کنم.افغانها بسیار جبرگرا و هستند و خرافات در میانشان بسیار رایج است. عموما وقتی با کارگر افغانی هم کلام شوید شروع می کند یک دور اصول دین را برایتان مرور کند و از اینکه باید رزق حلال خورد و اگر کارفرما نباشد خدا که هست و قیامت که هست و... اما مومن ترینشان اگر در کارفرما احساس ضعف کنند، هرگاه کارفرما سرش را که برگرداند، کار نخواهند کرد. اما با این وجود وجدان کاری آنها بالاتر از کارگران ایرانی است و راندمانشان نیز بالاتر است.افرادی بسیار سخت کوش و پر تلاشند. راندمان بالاتر آنها باعث شده تا دستمزدشان بعضا تا ده درصد بالاتر از کارگارن ایرانی باشد. به نظر نویسنده بیشتر کارگران ایرانی اساسا قادر به دستیابی به راندمان کار افغانها نیستند.قمار سرگرمی بسیار رایجی در میان آنهاست. فقر و بی سوادی و نبود آموزش  جامعه آنها را مملو از انواع مفاسد کرده است.طبق مشاهدات نویسنده، شیعیانی که در ایران ساکنند از سنی ها مومن تر و معتقد ترند. درصد روزه داران آنها در ماه مبارک رمضان، با وجود گرمای هوا و کار کشنده ساختمانی شاید از ده برابر  کارگران ایرانی روزه دار بیشتر باشد(بنده به جز یک مورد دیگر هیچ گاه کارگر ایرانی روزه دار در ماه مبارک ندیده ام.)افغانهای ساکن ایران معمولا از اهالی غرب و شمال افغانستان هستند. قومیت بیشتر آنها هزاره است و درصدی ازبک و تاجیک نیز میان آنها دیده می شود. معمولا افغانهای ساکن یک شهر و یا  یک منطقه(در کلان شهرها) اکثرا از یک جای مشخص افغانستان آمده اند. مثلا آنها که از مزار شریف و هلمند آمده اند بیشتر ساکن شیرازند و اهالی قندوز و بامیان در اصفهان ساکنند(این داده ها صحت نداشته و صرفا محض ذکر مثال آورده شده اند).گرفتن افغانی و آزاد کردن آنها در ازای دریافت پول جزو منابع درآمد کادری های نیروی انتظامی است. پس از اخراج از ایران  افغانها معمولا به مدد تیمهای مجرب و متخصصی  که کارشان بازگرداندن افغانها از افغانستان به ایران است، به ایران بازگردانده می شوند.  بازگشت غیر قانونی افغانها نیز بار دیگر منبع درآمد نیروهای شریف پلیس (اینبار پلیس راه) محسوب می شود.افغانها در ایران از حقوق شهروندی برخوردار نیستند و بنابراین نمی توانند جواز کسب، دسته چک و سند مالکیت داشته باشند. بنابراین برای همه موارد ذکر شده راههای مختلفی در نظر گرفته شده است و هر کدام میان مهاجران و ایرانیان مورد وثوقشان برای خودش منشا کار آفرینی بوده است. کسانی که چک به افغانها می دهند و چکهایشان را وصول می کنند، افراد موثقی از میان ایرانیان که سند مالکیت املاکی که افغانها می خرند به نامشان زده می شود و....سطح آشنایی افغانها با حقوق اجتماعی بسیار پایین است. حتی آنها که کارت مهاجرت دارند، بعضا نمی دانند که می توانند تراول را در بانک به پول خورد بدل کنند و بنابراین نوعی صرافی برای این جور مبادلات میان آنها یک شغل است. در ضمن نزول خواری در میانشان زیاد است.غارت افغانها یک منبع درآمد اشرار است. افغانهایی که کارت مهاجرت دارند نمی دانند که می توانند با حمایت قانون جلوی اشرار بایستند و آنها که کارت مهاجرت ندارند هم که اصلا امکان شکایت ندارند.ایران برای افغانها خانه نیست. غربتگاه است. جایی نیست که در آن سکنا گزیده باشند و به آن دلبسته شده باشند. جایی است که درآن حق و حقوقی ندارند، شخصیت ندارند، آبرو ندارند و نمی توانند ثبات اقتصادی بدست آورند. بنابراین ایران پناهگاه افغانهاست که در آن پول جمع می کنند و به افغانستان می فرستند. در آنجا زمین و خانه برایشان خریداری می شود. بعضا ثروتمندانشان از محل این درآمد، در افغانستان صنعت راه اندازی کرده اند. دو دولت اخیر(نهم و دهم) با سیاستهای قاطعانه خود که پیگیرانه آن را دبنبال می کنند، عرصه  را به شدت بر افغانها تنگ کرده اند. حضور آنها در ایران قاعده مند تر از قبل شده است. آن طور که خود افغانها می گویند، دولت از سازمان ملل بابت ارائه خدمات به افغانها پول می گیرد و سالیانه نیز مبالغی از افغانها بابت حضور در ایران پول دریافت می کند. این قاعده مند شدن(صدور منظم تر کارت مهاجرت) باعث جابجایی شغلی آنها شده است و آنها را بیشتر از قبل به سمت کارهای با مهارت بالاتر کشانده است. در چند سال اخیر بسیاری از کارهای مهارتی ساختمانی توسط افغانها انجام می شود که قبلا اینگونه نبود و بیشتر افغانها تنها کارگری می کردند.رشد مالی و مهارتی افغانها در اینگونه کارها بسیار بالاتر ایرانیهاست. به سرعت در کار خود استاد می شوند. به سرعت سرمایه می اندوزند و به سرعت سهم بیشتری از بازار را به خود تخصیص می دهند.وضعیت تحصیلیشان بسیار اسف بار است. دقیقا مطمئن نیستم ولی فکر می کنم که افغانها برای ثبت نام فرزندانشان در مدارس ایران شهریه می پردازند. پیش از این کتک خوردن کودکان افغان در مدارس پسرانه ایران امری روزمره بود و این مساله برای وضعیت آموزشی افغانها عاملی اثر گذار بوده است. به مرور که افغانها بعنوان واقعیتی اجتماعی در ایران جا افتادند این مساله بسیار تقلیل پیدا کرد.نوعا کارهای یدی و زوری را خوب انجام می دهند و مهارتشان در حل مساله بسیار پایین است. ادامه دارد......
  • حیران

مهاجرت نخبگان: استعمار نوین (قسمت اول)

يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۵۷ ق.ظ
استعمار از ریشه عمران و آبادی است. یعنی کشوری یا جمعی که با بهره‌کشی و استفاده از دیگری اوضاع خودش را آباد می‌کند. استعمار پدیده‌ی جدیدی نیست. شاید از ابتدای تاریخ بشر بوده‌اند کسانی که به غارت و چپاول منابع سرزمینی دیگر پرداخته‌اند. اکنون اما با مرزبندی‌های جدید و پیشرفت تمدن این موضوع جزئی از خودآگاهی ملت‌ها شده است.استعمار در هر برهه‌ای از تاریخ، رنگ و لباسی مخصوص به خود داشته است. در دوره‌ای که کارخانه‌ها در حال تاسیس بودند برده و کارگر کالایی بود که استعمارگران از آن خود می‌کردند. پس از آن تامین مواد اولیه برای سرمایه‌داران اهمیت یافت و به تبع آن منابع انرژی و مواد معدنی چشم استعمارگران را گرفت. بسیار خوش‌خیالی و شاید عوام فریبی است که در این زمانه صدای خود را بلند کنیم و با غرور از اینکه صنعت نفتمان ملی شده است و دست استعمارگران از ایران کوتاه است سخن برانیم. دیگر امروزه نفت و آهن و مس نیاز اساسی صنایع و کارخانه‌های چند ملیتی نیست. دیگر با توسعه و گسترش سرمایه‌ها به خارج از مرزها کارگر دغدغه صاحبان برندهای جهانی نیست. اگر بخواهیم متغیری از اقتصاد امروز را نام ببریم که نقشی اساسی در پیشرفت و سودآوری آن ایفا می‌کند به یک عنوان بر می‌خوریم: دانش. حالا دیگر دشمنیِ دیرینه علم و ثروت به همزیستی و دوستی آنان بدل شده است!  فرزند حاصل از این پیوند مبارک هم چیزی نیست جز تکنولوژی!
  • حیران

مصائب افغانستانی ها در ایران-1

سه شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۳۵ ق.ظ
افغانستانی ها1 پس از گذشت سی سال از حضور در ایران به یکی از حاشیه های همیشگی جامعه ما بدل شده اند. وجود آنها در ایران همواره به عنوان یک تهدید مطرح شده و البته بی تردید همراه با آسیبهای اجتماعی زیادی برای جامعه ما بوده است. عجیب نیست که آنها  هم هیچگاه از زندگی در ایران راضی نبوده اند. غربت، تحقیر همیشگی، بی پناهی از لحاظ جان و مال و ناموس در مقابل مردم ایران و قانون، فقر و از همه مهمتر نبود ثبات و امکان استقرار بی دغدغه و عدم برخورداری از حقوق شهروندی2 همگی زندگی تلخی را برای آنها رقم زده که البته با وجود همه مصائب آن را به وضعیت افغانستان ترجیح می دهند. در این وبلاگ به یاری خدا در چند پست مروری اجمالی بر مسائل افغانستانی ها در سطح دانش و تجربیات نویسنده خواهد شد.  آنچه در ادامه مطلب می آید گزاره هایی است که حاصل تجارب و دانشی  است که از هم صحبتی و معاشرت با کارگران افغانی بدست آمده است. این مسائل الزاما واقعیتهای زندگی افغانستانی ها نیستند، بلکه صرفا برداشتهایی از زندگی افغانستانی ها در ایران در نگاه یک ناظر ایرانی است و سعی در ارائه تصویری از زندگی افغانستانی ها در ایران به مخاطبان ایرانی دارد. متاسفانه بخاطر دانش کم نویسنده اندکی تعمیم ها غیر واقعی هستند، هر چند به نظر می رسد بسیاری گذاره ها در مورد اکثریت افغانستانی های مقیم ایران صدق می کند. برادران و خواهران وبلاگ نویس افغانی اگر خطایی می بینند حمل بر خطای دید نویسنده کنند وبه بزرگی خودشان ببخشند.  بعلاوه چون جنبه ثبت تجربیات دارد مطلب اندکی طولانی شده است. خلاصه: 1. زندگی در ایران برای افغانستانی ها مجموعه ای از شیرینی و تلخی است. 2. از نظر افغانستانی ها در ایران امنیت و زیربناهای زندگی (آب و برق و امکانات زندگی شهری و...) و مهمتر از همه فراوانی کار (با معیارهای آنها) وجود دارد. برای فارسی زبانان همزبانی با ایرانیان و نیز در مورد شیعیان هم مذهبی آنها را به سمت ایران آورده. 3. وضعیت زندگی افغانستانی ها از نظر ما فلاکت بار ارزیابی می شود. هزینه های اضافی زیادی بخاطر مهاجرت بر زندگی آنها تحمیل می شود، اما توقع پایین، قناعت پیشه گی و تعدد نیروی کار  در خانواده ها(با توجه به شاغل شدن اکثریت اعضای خانواده ها) باعث می شود حضور در ایران برای آنها درآمد قابل قبولی داشته باشد. افغانستانی ها1 پس از گذشت سی سال از حضور در ایران به یکی از حاشیه های همیشگی جامعه ما بدل شده اند. وجود آنها در ایران همواره به عنوان یک تهدید مطرح شده و البته بی تردید همراه با آسیبهای اجتماعی زیادی برای جامعه ما بوده است. عجیب نیست که آنها  هم هیچگاه از زندگی در ایران راضی نبوده اند. غربت، تحقیر همیشگی، بی پناهی از لحاظ جان و مال و ناموس در مقابل مردم ایران و قانون، فقر و از همه مهمتر نبود ثبات و امکان استقرار بی دغدغه و عدم برخورداری از حقوق شهروندی2 همگی زندگی تلخی را برای آنها رقم زده که البته با وجود همه مصائب آن را به وضعیت افغانستان ترجیح می دهند. در این وبلاگ به یاری خدا در چند پست مروری اجمالی بر مسائل افغانستانی ها در سطح دانش و تجربیات نویسنده خواهد شد.  آنچه در ادامه می آید گزاره هایی است که حاصل تجارب و دانشی  است که از هم صحبتی و معاشرت با کارگران افغانی بدست آمده است. این مسائل الزاما واقعیتهای زندگی افغانستانی ها نیستند، بلکه صرفا برداشتهایی از زندگی افغانستانی هادر ایران در نگاه یک ناظر ایرانی است و سعی در ارائه تصویری از زندگی افغانستانی ها در ایران به مخاطبان ایرانی دارد. برادران و خواهران وبلاگ نویس افغانی اگر خطایی می بینند حمل بر خطای دید نویسنده کنند وبه بزرگی خودشان ببخشند. بعلاوه چون جنبه ثبت تجربیات دارد مطلب اندکی طولانی شده است. افغانستانی های مقیم ایران معمولا خود را و کشور خود را جدای از ایران و فرهنگ ایرانی نمی دانند.معمولا از زندگی در ایران ناراضیند، اگر چه به رفاه خیلی خوب (با معیارهای خودشان) که در ایران دارند، اقرار  می کنند. زندگی در ایران برای آنها رفاه نسبی به همراه دارد، اگر چه از نظر ما در فقر مطلق زندگی می کنند.ویژگی مهم ایران برای آنها فراوانی کار، سهولت دسترسی به غذا و امکانات(آب و برق و گاز) و از همه مهمتر امنیت است.افغانستانی ها برای زندگی در ایران باید کارت مهاجرت داشته باشند. آنهایی که فاقد کارت هستند بسیار آسیب پذیرند و هر لحظه امکان دستگیری آنها توسط نیروی انتظامی وجود دارد. دستگیری برای آنها کابوسی همیشگی است. افراد بدون کارت معمولا صبحهای خیلی زود و بعد از غروب آفتاب رفت و آمد می کنند.دستگیری همان است و بازگردانده شدن به افغانستان همان. برگشت دوباره به ایران دو-سه میلیونی خرج بر می دارد و با خطر جانی همراه است.خانواده هایی هستند در افغانستان که نوجوانان خود را برای کار به ایران می فرستند. بقول یک نوجوان افغانی "در ایران کار آسان است". این جمله دو معنی دارد. یکی فراوانی کار و دیگری بالا بودن دستمزد با معیارهای افغانستانی ها (در افغانستان ساعات کار بالا، حجم کار کشنده و دستمزد کم است).کارگری افغانی را دیدم که با تموم وجود از وقایع بعد از انتخابات اظهار تعجب می کرد.  بسیار با احساس و بگونه ای که سرتاپایش علامت سئوال شده بود می پرسد: " آخر شما ایرانی ها برای چه این کارها را می کنید. شما که توی مملکتتان همه چیز خوب است". پاسخ می شنید: خوب بخاطر انتخابات است. مردم فکر می کنند تقلب شده. می گفت: " خوب شما که همه چیز دارید. آخه برای چی مملکت رو به هم می زنید". پاسخ می شنید: مردم حقشان را می خواهند. باید اعتراض کنند. می پرسید: " آخه شما که نان و آب و همه چیز دارید. امنیت هم دارید. همه چیزتان هم که سرجایش است. چرا اینطوری می کنید." و..... وضعیت معیشتی آنها از نظر ما فلاکت بار است. اما خودشان اینگونه نمی اندیشند. زندگی آنها با قناعت شدید همراه است و قناعت جزوی از شخصیتشان است. حتی آنهایی که در ایران تبدیل به میلیونر شده اند هم باز بسیار قانع اند و زندگی آنها از نظر ما فقیرانه است.قوت قالبشان نان و روغن(در حد مرگ) و کچالو(سیب زمینی) است. نوعا غذاهایشان بسیار چرب و با ارزش غذایی بسیار پایین است. خرج روزانه شان بسیار بسیار پایین است و معمولا سطح پس انداز بسیار بالایی دارند. در یک خانواده مخصوصا اگر پر جمعیت باشد با توجه به اینکه همه از سنین پایین کار می کنند حجم پس انداز بسیار بالاست. ادامه دارد........ پی نوشت1: با تحقیق در وبلاگهای افغانستانی ها پی بردم که افغان بیشتر به قومیت پشتون اطلاق می شود و قومیتهای دیگر مانند تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن و... مصداق لغت افغان نیستند. این لغت از دید دیگر افغانستانی ها ماهیتی دشمن ساز و تحقیر آمیز دارد. بنابراین واژه افغان در تمام متن با صورت درست آن "افغانستانی" تعویض شده است. پی نوشت2: حق مالکیت زمین، رانندگی، داشتن دسته چک و جواز کسب و.... از مهاجران افغان سلب شده است و تنها معدود افراد انگشت شماری از افراد بسیار ثروتمند آنها از این حقوق برخوردارند.
  • حیران

دلایل سقوط حکومت ها

دوشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۳۵ ق.ظ
«یستدل علی ادبار الدول باربع: تضییع الاصول و التمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تاخیرالافاضل»   * «دلیل سقوط دولت ها ۴ چیز است: ضایع کردن اصول، تمسک به فروع (اشتغال به امور جزئی)، و جلو افتادن اراذل (سفلگان و فرومایگان)، و کنار گذاشته شدن فاضلان و فرزانگان.»1   ** میزان الحکمه، جلد٣، صفحه ٣۵٩ 1. مطلب از یک وبلاگ دوست کپی پیست شده است.
  • حیران

جا مانده ایم

شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۳۵ ق.ظ
زمانی آفریقایی ها نیزه داشتند و اروپاییان تفنگ. در درگیری ها اروپاییان اغلب پیروز می شدند، اما نمی توانستند به طبیعت غلبه کنند و نفوذشان از سواحل فراتر نمی رفت. آفریقاییان برده هایی بودند که تجارت می شدند. پس از یک قرن اروپاییان به طبیعت غلبه کردند و بر آفریقا مسلط شدند. آفریقا مستعمره شد. تجارت برده ممنوع شد تا از بردگان در خود آفریقا برای تولید مواد خام استفاده شود. پس از یک قرن دیگر، آنقدر اروپا و آمریکا از لحاظ سیستم حکومتی و اقتصادی تسلط پیدا کردند که بدون حضور مستقیم، مواد اولیه را از آفریقا می گرفتند.   اما با توجه به روندی که توضیح داده شد و با توجه به اینکه اختلاف میان سطح پیشرفتگی جوامع به سرعت در حال افزایش است و تسلط غرب از سخت افزاری و نرم افزای شدیدا در حال افزایش است، در آینده موازنه قدرت میان جوامع چگونه خواهد بود؟  آفریقا یک مثال کلاسیک است و در قعر جدول عقب ماندگی جای داده می شود. اما این مساله در مورد تمام کشورهایی که در مسیر توسعه سریع قرار نگرفته اند و موفق به افزایش سرعت پیشرفت خود نشده اند نیز صدق می کند. از جمله وطن دوست داشتنی ما!! سئوال این است که با توجه به اینکه آنها از جنبه های مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در حال پیشرفتند و فاصله ها هر روز بیشتر می شود و البته ما هم قدرت تبلیغاتیمان و قدرت تسلط زوری مان بر جامعه افزایش پیدا می کند، در آینده چه جایگاهی در جهان نسبت به کشورهای پیشرفته خواهیم داشت و فاصله های ایجاد شده رفتارهای میان کشورها را با چه تغییری مواجه خواهد کرد؟
  • حیران

جا مانده ایم-2

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۳۵ ق.ظ
عقب ماندگی اقتصادی و علمی مهم است. اما عقب ماندگی اجتماعی  به مراتب از هر دو اینها بد تر است. هرچند اینها از هم جدا نیستند و لازم و ملزوم یکدیگرند. عقب ماندگی اقتصادی با یک استراتژی درست و ده بیست سال مدیریت قوی و رشدهای 6-7 درصدی(و نه بیشتر) تا حدودی تسکین پیدا می کند. عقب ماندگی علمی سرمایه گذاری می خواهد و پرورش نخبگان و مدیریت دانش خوب در سطح ملی(البته نه به همین سادگی اما باز هم قابل دستیابی است). اما آنچه  تغییر آن به مراتب سخت تر است، اجتماع است. چگونه جماعتی را که مسائلی مانند بی نظمی و قانون شکنی برایشان یک هنجار عادی است وتقلب را کیاست  دانسته و شراکت را امری زیانبار  و پر خطر می دانند، می توان به جماعتی که بتوانند خود مولد پیشرفت در سطح دنیای امروز باشند بدل کرد و در این جامعه سرمایه اجتماعی متناسب با زمان ایجاد کرد. آنهایی که خود را ملتی بزرگ و باشکوه می دانند(واقعیتی که مربوط به گذشته های خیلی دور است و در حال حاضر بیشتر به یک شوخی می ماند و نشانی از آن نیست) و هر کدامشان به وقت سخن چونان عقل کل زمانه اند، در خارج از کشور مایه خجالت همدیگرند و در داخل فرومایگی را جایگزین آزادگی کرده اند.   عقب ماندگی علمی و اقتصادی را می توان با کار کردن روی اقشار نخبه جامعه(اعم از نخبه اقتصادی و علمی) تاحدود زیادی بر طرف کرد. اما تغییر خیل عظیم توده ها کار بسیار مشکلی است، آن هم با یک ملت با هویت(که شاید بعضی وقتها بی هویتی نعمتی باشد برای خودش، چرا که چیزی که روی آن تعصب داشته باشد وجود ندارد و می تواند بر مبنای عقلش عمل کند نه مبتنی بر سنتهای اباء الاولین). آن هم توسط مسئولانی که حیات سیاسی شان به عقب ماندگی اجتماعی مردم بستگی دارد. ما در شرایطی قرار گرفته ایم که گذر زمان و آنچه بر ما گذشته، عادتهای ملی بسیار زیانباری را درون ما نهادینه کرده است.  عادتهایی که بعضا کاملا به آنها معتاد شده ایم و ترک آنها برای ما بسیار سخت و دردناک است و علاوه بر اینکه  ترکشان درایت و مدیریت می طلبد،  زمان بسیاری را نیز مطالبه می کند. اما با وجود این همه چالش اجتماعی و اعتیادهای مهلک جامعه ما و نوش داروهایی که از آنها  بصورت افیونی برای توده ها استفاده می کنند، چقدر این امکان وجود دارد (با این فرض که این عزم و این جهتگیری در ما بوجود آمده باشد)که زمانه به ما فرصت بازیابی و نوزایش را بدهد؟ آیا این دفعه(احتمالا کمتر از ده سال دیگر) که بار دیگر چوب روزگار ادبمان کرد و این آهوی خرامان بر زمین خورد، پلنگان و شیران زمانه فرصت برخواستن را به آن خواهند داد و یا آنچه قرنها پیش فردوسی دریغ داشت از وقوعش محقق خواهد شد؟
  • حیران

ایران و سوریه

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۳۵ ق.ظ
به مرور زمان دیگر کسی را نمی توان یافت که بطور جدی از موضع کشورمان نسبت به سوریه دفاع کند. با دوستی مباحثه ای بر سر حق بودن یا نبودن موضع ما در مساله سوریه داشتیم. ایشان طرفداری ما از ظلم را قبول نداشتند اما آن را یک مساله استراتژیک خواندند. اثبات اشتباه فاحش بودن این مساله نیازمند ید بیضا نیست. منتها این پست را نوشتم که یک جواب اصولی به این قضیه داده باشم.متمایل شدن به ظالمان گناه است و حاصل آن آتش است. چرا که فرمودست: ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار(به آنان که ظلم کردند متمایل نشوید که آتش با شما برسد). با این وجود تکلیف یاری رساندن به ظالم دیگر معلوم است. مرحوم دستغیب در گناهان کبیره "ستودن ظالم به طوری که سبب تقویت و شوکتش شود تا بتواند بیشتر ظلم کند یا اینکه او را با این ستایش جری تر کند" را نیز با استناد به روایات مشمول یاری رساندن به ظالم می داند.روایتی هست که می گوید کار اسلام تنها با اسلام پیش می رود و بس. بنابراین پیشرفت کار اسلام از مسیر کشتار و ظلم بی حد به مسلمانان عبور نمی کند. بنابراین آیا یک استراتژی اسلامی می تواند ما را بسوی حمایت از ظالم در حق اهل اسلام راهنمایی کند؟ آیا می توان یک ملت را فدای اهداف استراتژیک یک نظام کرد؟ آیا یک نظام اسلامی می تواند منافعش را با نادیده گرفتن ظلم آشکارا و ددمنشانه به مسلمانان و با ریخته شدن خون هزاران مسلمان که تنها حقوقشان را مطالبه می کنند، جستجو کند ؟  به مرور زمان دیگر کسی را نمی توان یافت که بطور جدی از موضع کشورمان نسبت به سوریه دفاع کند. با دوستی مباحثه ای بر سر حق بودن یا نبودن موضع ما در مساله سوریه داشتیم. ایشان طرفداری ما از ظلم را قبول نداشتند اما آن را یک مساله استراتژیک خواندند. اثبات اشتباه فاحش بودن این مساله نیازمند ید بیضا نیست. منتها این پست را نوشتم که یک جواب اصولی به این قضیه داده باشم.متمایل شدن به ظالمان گناه است و حاصل آن آتش است. چرا که فرمودست: ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار(به آنان که ظلم کردند متمایل نشوید که آتش با شما برسد). با این وجود تکلیف یاری رساندن به ظالم دیگر معلوم است. مرحوم دستغیب در گناهان کبیره "ستودن ظالم به طوری که سبب تقویت و شوکتش شود تا بتواند بیشتر ظلم کند یا اینکه او را با این ستایش جری تر کند" را نیز با استناد به روایات مشمول یاری رساندن به ظالم می داند.روایتی هست که می گوید کار اسلام تنها با اسلام پیش می رود و بس. بنابراین پیشرفت کار اسلام از مسیر کشتار و ظلم بی حد به مسلمانان عبور نمی کند. بنابراین آیا یک استراتژی اسلامی می تواند ما را بسوی حمایت از ظالم در حق اهل اسلام راهنمایی کند؟ آیا می توان یک ملت را فدای اهداف استراتژیک یک نظام کرد؟ آیا یک نظام اسلامی می تواند منافعش را با نادیده گرفتن ظلم آشکارا و ددمنشانه به مسلمانان و با ریخته شدن خون هزاران مسلمان که تنها حقوقشان را مطالبه می کنند، جستجو کند ؟ آآیا در دفاع از ملت مظلوم فلسطین ملت مظلوم سوریه محق ترند یا حکومت جبار بعثی؟ آیا حکومت جبار بعثی دغدغه دفاع از حقوق مسلمین را دارد و یا صرفا حفظ قدرت خودش؟ آیا حکومتی که به راحتی و با خونسردی و تسلط خون هزاران نفر از مردمش را می ریزد در روز آزمایش حیات خود را ارجح خواهد دانست یا دفاع از کیان اسلام و سرزمین مقدس فلسطین؟ آیا  چنین حکومتی که برای بقا هر هزینه ای را می پردازد، روزی که زمان امتحان فرا رسد، منافع اسلام و فلسطین را وجه المصالحه حفظ حیات خود نخواهد کرد؟یک بحث دیگر این است که خود دولت سوریه و عملکردش برای ما استراتژیک نیست. اما لازم داریم که از سوریه بعنوان یک پایگاه استفاده کنیم و این مساله برای لبنان و فلسطین حیاتی است. این بحث با توجه به بندهای دیگر مطرح شده کاملا مردود است. چرا که نه سوری ها به لبنانی ها ارجحند، نه می توان با این حرفها به کشتار مسلمانان راضی شد. تنها منافع ما می تواند توجیه گر این مساله باشد.می گویند که دستان اسرائیل پشت پرده حوادث سوریه است.حضرت عباسی! چه فرقی وجود دارد میان قیام مردم مصر و بحرین و تونس و لیبی و یمن با قیام مردم سوریه؟ حکومتهایشان خودکامه، جبار و سفاک نیستند، که هستند؟(افعال بکار رفته بدرد یک سال پیش می خورد) مردم تحت ظلم و زیر تنگنا نیستند و حقوقشان و آزادیهایشان ضایع نمی شود، که می شود؟  آغاز کار از وقوع پدیده خیزش ملتهای عرب نشات نگرفته، که دقیقا اینگونه است؟ حال چطور می شود که یکی را اسرائیل باعث شده و دیگری را اسرائیل باعث نشده است؟ بی تردید همه این قیامها از یک جا شروع شده است و البته این یکی بیشتر مورد علاقه اسرائیل است. اما این مساله هیچ چیز را عوض نمی کند. آیا در صورتی که اسرائیل و آمریکا از این قضیه راضی باشند، مردم سوریه نباید حقشان را مطالبه کنند؟ آیا در حالی اسرائیل و آمریکا از سقوط صدام نفع بردند جهاان اسلام از سقوط صدام متضرر شد ؟ آیا مسلمانان باید همچنان سالهای سال اختناق و فشار و ظلم و اجحاف را تحمل کنند تا اسرائیل خوشحال نشود؟  آیا اسرائیل از بیداری ملتهای اسلامی بیشتر متضرر می شود یا استمرار تحکم حکومتهای بی لیاقت و ناکارآمد بر ملتهای مسلمان؟شما یک راه غیر از قیام به مردم سوریه نشان دهید که از طریق آن بتوانند حقوقشان را از ظلامان بعثی  بگیرند. به راستی ماهیتا چه تفاوتی دارد که  اسرائیل به مردم فلسطین ظلم کند و یا اسد به سوری ها ؟ آیا غیر از این است که ظلم ما مسلمین به مردم مان باعث شده امروز منافع مردم ما  برای از بین بردن حکومتهای ظالم با اسرائیل و آمریکا همسو باشد؟آیا آنچه بر سر فلسطین آمده وشکست خفت بار دنیای اسلام در برابر یهود بیشتر بخاطر قدرت اسرائیل بوده و یا بی کفایتی و ظلم پیشگی حکومتهای نا لایق؟چرا فکر می کنیم اگر حکومت دست مردم سوریه بیافتد هیات حاکمه جدید بر علیه منافع فلسطین عمل خواهند کرد؟ چرا فکر می کنیم  وجود یک حکومت مردمی در سوریه به نفع ما نیست؟ آیا وجود یک حکومت مردمی سوری در کنار ما مایه تقویت موضع  مسلمانان نخواهد شد؟ این موضع استراتژیک ما بد جوری بوی احساس قیومیت خود خوانده بر جهان اسلام می دهد. آیا از مجموع اینها نمی توان نتیجه گرفت که ما در مسائل سوریه منافع کوچک و کم ارزش(بطور نسبی) خودمان را دنبال می کنیم و نه منافع جهان اسلام و مسلمانان؟               مطالب مرتبط دموکراسی بد / استبداد خوب!؟ شمه ای از شام
  • حیران

درباره عقب ماندگی ایران: جا مانده ایم-1

پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۰، ۰۳:۳۵ ب.ظ
آفریقا از قطار پیشرفته بودن و شدن جا نمانده. آفریقا از اول هم سوار این قطار نبود. آنهایی حسرت می خورند که روزگاری در واگن اول بودند و اکنون به قطار بعدی منتقل شده اند. اول بار ما حرکت قطار تمدن غرب را در چالدران و به مدد عراده های توپ برادران ترک عثمانی احساس کردیم. آن زمان هنوز می شد با ساخت توپ و تفنگ عقب ماندگی ها را (حداقل از لحاظ نظامی)جبران کرد و در شرایطی به سر می بردیم که قدرت ما به رسمیت شناخته می شد و نقش متحد استراتژیک را در منطقه برای غرب بازی می کردیم. توحش  شاهان ظاهر الصلاح صفویه و بعدها نادر چنان ما را عقب انداخت که بی مایگان طایفه قاجار نه تنها توانستند حاکم شوند، بلکه بیش از صد سال با بندبازی سلطنت خود را در تهران حفظ کردند. دریغ که آن زمان تنها تحقیرهای بزرگ گلستان و ترکمانچای بصورت یک سیلی محکم ما را از خواب غفلت بیدار کرد. آن زمان بود که تازه فهمیدیم که بد جوری از قطار مربوطه جا مانده ایم. زمانی که  از یک قدرت مطرح به یک وابسته سیاسی و اقتصادی تو سری خور بدل شدیم که تنها راه توسعه خود را واگذاری امتیازات بیشتر و بیشتر می داند.  از آن پس کارمان شد انقلاب و سرکوب و قیام و کودتا و نهضت و کودتا و انقلاب و جنبش و کودتا 1و....  و در همه این مراحل (به جز برهه هایی کوتاه) همچنان به ازای افزایش فاصله ما از آنها میزان بهره کشی آنها از ما بیشتر شده است.  و این سئوال به شدت ذهن را آزار می دهد که واقعا نسبت به شرایط جهانی وضعیت ما در حال حاضر بهتر است یا در دوره قاجار. گاهی سیل محصولات آنهاست که وارد کشور ما می شود(دوره پهلوی) و گاهی امتیازات ریز و درشتی است که بخاطر غضب گنده لاتها مجبوریم به خرده لاتها  و گاها ریزه میزه ها بدهیم که ماهیتا این دو چندان فرق نمی کنند. گاهی ندانم کاری ما باعث می شود ارتش عثمانی در اروپا از پیشروی دست بکشد و مجبور بشود به مرزهای ایران بیاید2 و گاهی چند حرف نا بجا ازعالی رتبه شدگان ما سپری می شود برای غاصبانی سفاک. در هر حال ما همچنان بازی می خوریم و منافع از دست می دهیم. فقط شکل قضیه عوض شده است. سئوال اینجاست  که فاصله ما با غرب زمان صفویه بیشتر بود یا در زمان فعلی؟  تسلط آنها به مدد علم و تکنولوژی نسبت به سایر کشورها در حال حاضر بیشتر است یا زمان قاجار؟ آیا امتیازات زمان قاجار و پهلوی بیشتر منافع غرب را تامین می کرد یا حرفهای هیجانی و دمدمی مزاجانه عالی رتبه شدگان امروز کشورما؟ واقعیت دردناکتر از مساله جا ماندن این است که فاصله ما هر روز بیشتر می شود و این مساله هر روز بر شیوه تعامل ما با کشورهای قدرتمند تاثیر بیشتری خواهد گذاشت. احتمالا این اختلاف قدرت و فاصله فی ما بین تا جایی پیش خواهد رفت که دیگر قدرت واکنشی در مقابل تغییرات جهان نداشته باشیم. کما اینکه تغییرات سریع جامعه خودمان را در مقابل هجوم تکنولوژیک با وسائل ارتباطی و نیز هجوم فرهنگی در پی آن  می بینیم و شاهدیم که تقریبا هیچ کاری جز تلاشهای مذبوحانه از جنس گشت ارشاد نمی توانیم داشته باشیم.   پی نوشت1: به ترتیب انقلاب مشروطه، سرکوب مشروطه توسط محمد علی شاه، قیام سراسری مشروطه خواهان، کودتای رضا شاه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، کودتای بیست و هشت مرداد، انقلاب اسلامی و... سایر حوادث تاریخی کشور. پی نوشت 2: در زمان صفویه به تحریک اروپاییان ایران به مرزهای شرقی عثمانی حمله کرد در حالی که ارتش عثمانی با شکست اتریشی ها در حال پیشروی در اروپا بود و برای جلوگیری از سقوط امپراطوری بدست ایرانیان مجبور شد به ترکیه بازگردد.
  • حیران

علامت قبولی روزه چیست؟(شهید مطهری)

سه شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ
بالاخره امسال هم ماه رمضان با همه سختی و شیرینی اش تمام شد. شاید بد نباشد نگاهی به عقب بیاندازیم تا ببینیم از این ماه پربرکت چه توشه ای برگرفته ایم. مطلب زیر در همین باره است. در سایتی دیدمش و همین جا کپی اش کردم. همین جا عید فطر را هم تبریک می گویم و امیدوارم شادی عید همراه با شیرینی چشیدن طعم بندگی باشد.-------------------------قرآن در باب روزه می‏گوید: یا ایُّهَا الَّذینَ امَنوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقونَ.اى مردم با ایمان، براى شما روزه فرض شده است همچنان که براى پیشینیان شما فرض شده بود، چرا؟ قرآن فلسفه را هم ذکر مى‏کند: لَعَلَّکُمْ تَتَّقونَ، براى اینکه در شما روح تقوا و ملکه تقوا پیدا بشود. ملکه تقوا یعنى چه؟ یعنى‏ تسلط بر نفس. تسلط بر نفس همان است که امام صادق فرمود ربوبیت (الْعُبُودیّةُ جوهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوبیَّة).پس اگر ما ماه رمضانى را گذراندیم، شبهاى احیایى را گذراندیم، روزه‏ هاى متوالى را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و مى‏توانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولى روزه ماست.اما اگر ماه رمضانى گذشت و تمام شد و حظّ ما از ماه رمضان- آن‏طور که پیغمبر اکرم فرمود که بعضى از مردم حظّشان از روزه فقط گرسنگى و تشنگى است- فقط این بوده که یک ماه یک گرسنگی هایى و یک تشنگی هایى کشیدیم (اغلب هم از بس که سحر و افطار مى‏خوریم تشنه و گرسنه هم نمى‏شویم ولى لااقل بدحال مى‏شویم)، یک بدحالى پیدا کردیم و در نتیجه این بدحالى قدرت ما بر کارکردن کمتر شد و بعد آمدیم روزه را متهم کردیم که روزه هم شد کار در دنیا؟! (آن که محصل و دانشجوست گفت من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم کم شد و آن که اهل کار دیگرى است گفت قدرت فلان کار من کم شد، پس روزه بد چیزى است)، این علامت قبول نشدن روزه ماست. قرآن در باب روزه می‏گوید: یا ایُّهَا الَّذینَ امَنوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقونَ. اى مردم با ایمان، براى شما روزه فرض شده است همچنان که براى پیشینیان شما فرض شده بود، چرا؟ قرآن فلسفه را هم ذکر مى‏کند: لَعَلَّکُمْ تَتَّقونَ، براى اینکه در شما روح تقوا و ملکه تقوا پیدا بشود. ملکه تقوا یعنى چه؟ یعنى‏ تسلط بر نفس. تسلط بر نفس همان است که امام صادق فرمود ربوبیت (الْعُبُودیّةُ جوهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوبیَّة). پس اگر ما ماه رمضانى را گذراندیم، شبهاى احیایى را گذراندیم، روزه‏ هاى متوالى را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و مى‏توانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولى روزه ماست. اما اگر ماه رمضانى گذشت و تمام شد و حظّ ما از ماه رمضان- آن‏طور که پیغمبر اکرم فرمود که بعضى از مردم حظّشان از روزه فقط گرسنگى و تشنگى است- فقط این بوده که یک ماه یک گرسنگی هایى و یک تشنگی هایى کشیدیم (اغلب هم از بس که سحر و افطار مى‏خوریم تشنه و گرسنه هم نمى‏شویم ولى لااقل بدحال مى‏شویم)، یک بدحالى پیدا کردیم و در نتیجه این بدحالى قدرت ما بر کارکردن کمتر شد و بعد آمدیم روزه را متهم کردیم که روزه هم شد کار در دنیا؟! (آن که محصل و دانشجوست گفت من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم کم شد و آن که اهل کار دیگرى است گفت قدرت فلان کار من کم شد، پس روزه بد چیزى است)، این علامت قبول نشدن روزه ماست. درصورتى که اگر انسان در ماه رمضان، روزه گیر واقعى باشد، اگر واقعاً به خودش گرسنگى بدهد و همین‏طور که گفته شده است سه وعده غذا را تبدیل به دو وعده کند، یعنى قبلًا یک صبحانه ویک ناهار و یک شام مى‏خورد، حالا دیگر ناهار نداشته باشد، افطارش فقط به اندازه یک صبحانه مختصر باشد، بعد هم سحر نه خیلى زیاد بر معده تحمیل کند بلکه یک غذاى متعارف بخورد، بعد احساس مى‏کند که هم نیروى بدنى‏اش بر کار افزایش پیدا کرده است و هم نیروى روحى‏اش بر کار خیر و براى تسلط بر نفس. این حداقل عبادت است. ما در دو آیه‏ از آیات قرآن اینچنین مى‏خوانیم، یعنى در دو جا این آیه تکرار شده است: یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَعینوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ؛ اى اهل ایمان! از نماز و از صبر- که به روزه تفسیر شده است- کمک بگیرید. این تعبیر خیلى عجیب است! به ما می‏گویند از نماز استمداد کن، از روزه استمداد کن، یعنى تو نمى‏دانى که این نماز چه منبع نیرویى است! این روزه چه منبع نیرویى است! اگر به شما گفتند نماز بخوانید، شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده‏اند و اگر گفته‏اند روزه بگیرید شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده‏اند. براى اینکه بر نفس و روح خودتان مسلط بشوید نماز بخوانید، روزه بگیرید. الْعُبودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوبیَّةُ.. مرجع : مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏23، ص: 475
  • حیران