کیکی برای یک روز، شمعی برای تمام سال های رفته (یادداشتی برای روز تولد)
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۲۳ ب.ظ
خیلیها به روز تولدشون که میرسند خوشحالند و به دنبال آنند که دوستان و آشنایان خود را جمع کنند و آن روز را جشن بگیرند. دیگران هم میآیند و آن روز را با یکدیگر خوش و خرم میگذارنند، عکس میگیرند و کیک میخورند و قهقه سر میدهند. من اما هر سال که به تولدم نزدیک میشوم حال و هوایم دگرگون میشود. هر روز که میگذرد و به آن روز نزدیک میشوم بیشتر در خود فرو میروم و خود را بیرحمانهتر در برابر چشمان خویش محاکمه میکنم. لحظات و دقایقی آنقدر در برابر محکمهی خود ساختهی خویش آزار میبینم که دوست دارم از خود فرار کنم و به هر وسیلهای آن محکمه را بر هم زنم. این چنین نه تنها منتظر آن روز نیستم تا آن را جشن بگیرم، بلکه دعا دعا میکنم تا هر چه زودتر آن روز، آن هفته و آن ماه بگذرد و من دوباره بیآنکه گذر زمان را حس کنم غرق در روزمرگی و مرگ ماهها، روزها، و ساعتها شوم. گویی زندگی من دچار نوعی رخوت و یکنواختی خوابآور شده است و روز تولد مثل تلنگری چرتم را پاره میکند و من را در برابر حقایق تلخی قرار میدهد. روز تولد برای من به اندازهی همان تلنگر ناگهانی تلخ است و نزدیک شدنش وقوع امری احتناب ناپذیر را خبر میدهد: گذر زمان و گذشتن سریع روزها را.روز تولد این گذشت زمان را واضحتر به آدمی نشان میدهد. اگر تا هفته قبلش روز به روز و هفته به هفته زندگی را میگذراندم، به تولدم که نزدیک شوم گذر سالها را احساس میکنم. متوجه میشوم یک سال دیگر هم گذشت و پیرتر شدهام. بعد میروم سراغ تمام روزهای تولد گذشتهام. سراغ اینکه پارسال کجا بودهام و امسال کجای کارم. سراغ تعداد تولدهایی که گذشته است و تعداد تولدهایی که ممکن است داشته باشم. همه اینها خیلی سریع، مثل یک فیلم، از جلو چشمانم میگذرد.آن گاه است که وحشت بر دلم چیره میشود. میترسم ازسرنوشت محتوم انسان. از جریانی که نه اختیار و نه توانی در برابرش دارم: جریان پرشتاب زمان، گذشت سریع لحظهها و حتی نزدیکتر شدن به مرگ. و من در میان این جریان بیاراده رها شدهام و بیآنکه اختیاری بر مسیر آن داشته باشم با آن حرکت میکنم و به پیش میروم. نا امیدی ناشی از این گفتگوهای درونی و این محکمههای ذهنی تلخ و آزاردهنده است. تلخیاش با هیچ کیکی به شیرینی تبدیل نمیشود و تاریکیاش با هیچ شمعی، به هر تعداد و از هر نوع، روشن نمیگردد. من نه از مسیر آمدهی زندگی خود چیزی دندانگیر داشتهام که به آن دلخوش باشم و نه آینده را که میبینم وضوح و روشنایی میبینم. گویی آن مسیر پر شتاب چونان رودخانهای خروشان من را با خود آورده است و کیلومترها دورتر از ساحل همچنان مرا با خود میبرد. مرا در فراز و فرود مسیر میاندازد و من دلخوش به هر آسایش از پس سختی و گریزان از هر بلا پس از رفاه هستم. مسیر اما پر از سنگلاخ است و نه مرا به جایی رسانده است و نه رو به سوی ساحل امن و سلامت دارد.اینچنین نزدیک شدن به روز تولد مرا آشفته میکند. روز تولد برای من، بر خلاف خیلیها، روزی نیست که در آن خوشحال باشم و جشن بگیرم. این روز برای من نوعی یادآوری از راهی است که آمدهام و جریان خروشانی که مرا با خود میبرد. دوست دارم آن را از دیگران پنهان کنم و تنها در خلوت خویش،وحشت نهیبی را که در این روز از وجودم برمیخیزد تحمل کنم و در محکمهای نشینم که خود قاضی و متهم و وکیل خویش هستم.
- ۱ نظر
- ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۸:۲۳