در حیرت

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

آیا احمدی ن‍ژاد تغییر کرده است؟

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ
در انتخابات سال‌های 84 و 88 بسیاری از دوستان و اقوام نزدیکم به آقای احمدی نژاد رای دادند. آنان وی را فردی مذهبی، مکتبی و بسیجی می‌دانستند که آمده است تا فساد اقتصادی و سیاسی را ریشه کن کند و ارزش‌های اصیل انقلاب را در کشور تثبیت کند. پس از پیروزی آقای احمدی نژاد هم، اصولگرایان تمام قد پشت ایشان ایستادند و پیروزی او را نشانه رویکرد دوباره مردم به شعارهای انقلاب و امام راحل دانستند. مدح و ثنای از آقای احمدی نژاد آنچنان بالا گرفت که فقیهی از بین‌شان او را مشحون از کرامات الهی دانست و نویسنده‌ای برایش کتابی نوشت با عنوان " معجزه هزاره سوم". اکنون اما با تمام اتفاقات و نتایجی که ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد داشته، کسی از میان اقوام و دوستانم نیست که با همان شور و حرارت سال‌های پیش از انتخاب خود دفاع کند. اصولگرایان هم اکنون یا به منتقد آقای احمدی نژاد تبدیل شده اند و یا در برابرش سکوت کرده‌اند تا این چند ماه هم بگذرد. اصولگرایان اما، برای این چرخش موضع، در نوشته‌ها و سخنرانی‌ها و مقالات خود این طور استدلال می‌کنند که "آقای احمدی نژاد تغییر کرده است." آنها دفاع خود را به شعارهای انقلابی آقای احمدی نژاد و منش مردمی او نسبت می‌دهند و اکنون به صراحت بیان می‌کنند که او همان آدم سال‌های 84 و 88 نیست. ولی آیا چنین استدلالی پذیرفتنی است؟ آیا آقای احمدی نژاد در گذشته طور دیگری بوده است و حالا تغییر کرده است؟ در اینجا می‌خواهم استدلال فوق را رد کنم و شواعدی علیه‌اش بیاورم. شواهدی که نشان می‌دهد آقای احمدی نژاد همان کسی است که قبلاً بوده است. با همان خصوصیات و منش و شخصیت خاص خود. تنها تفاوت اکنون و گذشته، رونمایی از نتایج برنامه‌ها و اقدامات ناشی از رویه‌ی شخصیتی اوست. طوری که دیگر اصولگرایان نمی‌توانند حقیقت را کتمان کنند و چشمان خود را به روی اوضاع کشور ببندند. این شواهد را در سه بعد فرهنگی، اقتصادی و سیاسی مرور می‌کنیم. بعد فرهنگی شاید مهم‌ترین نشانه از رویه‌ی فرهنگی آقای احمدی نژاد، موضع گیری مستمرش درباره گشت ارشاد از سال 84 تا کنون بوده است. ایشان ،در همان سخنرانی‌های اولیه‌ی انتخاباتی‌اش، مشکل جوانان را بزرگ‌تر از موی بیرون آمده‌ی آنان دانست و قول داد اگر رئیس جمهور شود گشت‌های ارشاد را جمع کند. در صورتی که گشت‌های ارشاد را اصولگرایان جزء ضروریات حفظ اوضاع فرهنگی جامعه می‌دانستند و بارها از نیروی انتظامی برای استقرار آن قدردانی کرده بودند. در آن زمان هیچ یک از اصولگرایان، جز آقای علی مطهری، این موضع گیری‌ها را جدی نگرفت. اما در دولت دهم که فیلم‎های سینمایی متفاوت با عقاید اصولگرایان اکران شد، نیروهای خود را برای تجمع و اعتراض در مقابل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بسیج کردند و زبان به انتقاد از سیاست‌های فرهنگی دولت گشودند. بعد اقتصادی واضح ترین شواهد برای پیش بینی اوضاع آینده کشور در این بعد نمایان بود. آقای احمدی نژاد از همان ابتدا سازمان برنامه و بودجه را که ستون فقرات نظام برنامه‌ریزی مالی کشور بود منحل کرد و اختیار بودجه را محکم در دستان خود گرفت. در آن زمان بسیاری این کار را منتج به بی انضباطی مالی و گشاده دستی دولت در دخل و خرج دانستند. اما اصولگرایان چنین اقدامی را به عنوان کاری انقلابی ستودند و تا تواستند از نامزد مورد علاقه‌ خود در محافل‌شان دفاع کردند. سیاست‌های ناموزون و یک شبه آقای احمدی نژاد در پائین آوردن نرخ سود بانکی، تغییر روسای بانک مرکزی و وزاری اقتصاد و بی فایده شمردن صندوق ذخیره ارزی همگی از جمله افداماتی بود که کارشناسان اقتصادی درباره عواقب آن هشدار دادتد. شاید رساترین صدا، نامه‌ای بود که 60 اقتصاد دان در سال 87 نوشتند و در آن با جزئیات سیاست‌های اقتصادی دولت را نقد کردند و اوضاع آینده اقتصاد کشور را پیش بینی کرده بودند. این نامه با بی توجهی و حتی سخره اصولگرایان مواجه شد و آن را ناشی از بغض و کینه‌ی اصلاح طلبان نسبت به  پیشرفت‌های دولت کریمه‌ی احمدی نژاد دانستند. اصولگرایان در تمام این مدت سیاست‌های اقتصادی دولت را تلاش برای رفع تبعیض و کمک به اقشار ضعیف جامعه قلمداد کردند و از عواقب بلند مدت برنامه های اقتصادی دولت یا آگاه نبودند و یا غفلت کردند.   بعد سیاسی زمانی که آقای احمدی نژاد در سال 84، با کنایه و طنز دولت‌های قبل از خود را زیر سوال می‌برد و آنان را اشراف زاده و برج عاج نشین توصیف می‌کرد، اصولگرایان با خوشحالی برایش دست می زدند و او را شجاع‌دلی می‌نامیدند که آمده است تا سیاست را از لوث وجود لامذهبان و مفسدان پاک کند. آنان اما نفهمیدند که چنین انکاری یعنی زیر سوال بردن سال‌های بسیاری از سابقه‌ی جمهوری اسلامی و این یعنی رواج ناامیدی و نارضایتی از کلیت حاکمیت.  اصولگرایان بی اخلاقی‌های آقای احمدی نژاد را در "بگم بگم" های مناظره با میرحسین موسوی قاطعیت و جسارت دانستند و فراموش کردند افشاگری و بردن آبروی افراد به معنی رخت بربستن اخلاق و دیانت از سیاست است. آنان هیچ گاه فکر نمی‌کردند، افشاگری وسیله ای است که روزی درمورد خودشان به کار می‌رود و آنگاه خود باید پاسخ گوی اتهامات ثابت نشده‌ی آقای احمدی نژاد باشند. اصولگرایان، آن هنگام که آمارها و گفته‌های دولت مردان متناقض و حتی به قول محسن رضایی کذب نمایی بود، از او دفاع کردند و او را فردی متدین و صادق نامیدند که عده‌ای روشنفکرِ از خدا بی خبر دارند در حقش جفا می‌کنند. اما هیچ گاه خود را ملزم ندیدند که تفاوت میان واقعیات جامعه و آمارها را جدی بگیرند و به روزی فکر کنند که این تفاوت آنقدر بزرگ باشد که حتی در رسانه‌ی ملی نتوانند از ان برای اقناع افکار عمومی استفاده کنند. اصولگرایان و تمام کسانی که در دو دوره‌ی قبل به آقای احمدی نؤاد رای دادند، آنقدر فرصت داشتند تا نامزد اصلی خود را بشناسند. مسئله اما این است که برای آنان از میدان به در بردن رقیب مهم‌تر بود تا انتخاب اصلح. در نتیجه روی کسی سرمایه گذاری کردند که قابلیت بیشتری برای رای آوردن داشت و آسان‌تر می توانست رقبا را شکست دهد. حال باید گفت این مدت و نتایج به دست آمده‌ از عملکرد اصولگرایان و  دولت را فقط به یک نحو می‌توان توجیه کرد: اصولگرایان بصیرت لازم را در سیاست نداشتند و در بسیاری از مواقع چشم‌شان را به روی کارها و برنامه‌هایی که در جهت منافع خودشان و بر خلاف منافع بلند مدت کشور بود بستند. برای آنان آنچه مهم بود دستیابی به مهم‌ترین مساند اجرایی کشور بود، به هر وسیله و روشی که حاصل شود و با هر نتیجه ای که به همراه داشته باشد. پ.ن: این لینک را هم ببینید، بیان دیگری از همین ادعاست با عکس هایی جالب و جذاب.
  • حیران

مشاهدات- نقش پدر و مادر در سلامت روانی فرزندان

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ
بسیاری مواقع کسانی که چهره زشتی دارند یا نقص عضو یا عیب بزرگی در ظاهر خود دارند اعتماد به نفس کمی دارند، چرا که آدمی خود را در آیینه اجتماع می بیند و برخورد اجتماع با افراد این چنینی باعث می شود که این افراد  واقعا در خود احساس ضعف و کمبود نمایند و در مجموع به نظرم می رسد که سلامت روانی این افراد به شدت بخاطر این ضعفشان آسیب می بیند. حال دختر جوانی را فرض کنید که صورتش کاملا سوخته است و به معنی دقیق کلمه کریه المنظر است. آن هم از زمان کودکی. یعنی این عیب را از آنگاه که خود را به یاد داشته است با خود حمل کرده است.  تحصیلاتش به دیپلم قد می دهد. هنر خاصی ندارد. ثروتی هم از طرف خانواده به او نخواهد رسید. مومنه هم نیست و چندان ارزشمدار و اهل تسلیم و رضا  و اینها نیست.  وقتی چنین تصویری برای شما ترسیم شود احتمال خواهید داد که این فرد احتمالا سلامت روانی کاملی نخواهد داشت. اما بنده با کمال تعجب دختری را با این شرایط دیدم در حالی که آنچه از وی دیده می شد اعتماد به نفس کامل و سلامت روانی بالا بود. دختری که در کودکیش چهره سوخته اش را دیده بودم و بر حسب تصادف به همراه خانواده مشتری ما شده بودند. پس از اندکی تعامل این سئوال کاملا ذهنم را پر کرد که چگونه است که در یک جامعه سنتی شهرستانی که چندان هم اخلاق مدار نیست چنین چیزی ممکن شده است؟ این سئوال مدتی ذهنم را مشغول کرده بود تا متوجه رفتار مادر وی شدم. مادری که دائما در همه لحظات مشارکت وی را می طلبید، بی دلیل از وی نظر می خواست و مکررا  در برای مشورت کردن با وی او را به این سو و آن سو می کشاند، برای تصمیم گیری در مورد هر چیزی وی را مخاطب قرار می داد و در مجموع از هر دو کلمه حرفش یک کلمه را خطاب به دخترش بیان می کرد. مادری که نه روانشناسی بلد بود و نه سواد درست حسابی داشت. مادری که سرمایه اش عشق بود و سرشار بود از هوش عاطفی. کمی که گذشت با بررسی رفتار مادر مربوطه به نظرم رسید که این مادر بگونه ای طی این سالها با این دختر رفتار کرده است و آنقدر به این دختر توجه نشان داده و عشق نثارش کرده است که گویی اصلا این دختر متوجه نمی شود که اگر من به چهره اش نگاه می کنم و با وی سخن می گویم، بدون اینکه خودم بخواهم یا توان کنترل بر خودم را داشته باشم، شدیدا مبهوت و متاثر می شوم از سوختگی شدید صورتش. این مشاهده ایده های خیلی خوبی برایم داشت  برای اینکه تاثیر آگاهی و توانایی های پدر و مادر را بر سلامت روانی فرزندان دریابم.
  • حیران

ترانه‌های به یادماندنی: باور نکن تنهاییت را

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۳۸ ب.ظ
تنها که می‌شوم یا بهتر بگویم احساس تنهایی که می‌کنم به سراغ چیزهایی می‌روم برای تسکین خودم. گاهی نوشتن آرامم می‌کند، گاهی فکر کردن و گاهی هم گوش دادن به یک ترانه یا آهنگ. معمولاً آهنگ‌هایی را که خیلی دوست دارم انتخاب می‌کنم و گوشه‌ای نگه‌شان می‌دارم برای چنین روزهایی. آهنگ‌هایی که به من یادآوری کنند چه کسی هستم و کجای این دنیا ایستاده‌ام. آهنگ‌هایی که گویی بی واسطه بر دلم می نشینند و برایم حکم یک تلنگر را دارند. آهنگ‌هایی که کم اند و در عین حال گوش دادن‌شان دلم را آرام‌تر می‌کند و روحم را سبک‌تر.ترانه "باورنکن" برایم از همین دست ترانه‌هاست. این ترانه با صدای محمد اصفهانی تیتراژ پایانی سریال شکرانه بود. مطلع شعر عبارت "باور نکن تنهاییت را" است. جمله‌ای که در وقت‌های تنهاییت منتظری دوستی یا عزیزی در گوشت زمزمه کند تا پر شوی از مهربانی و محبت او. حال می‌توانی با باور به اینکه خداوند جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست، تنهایی‌هایت را پر کنی از حضورش. اینچنین باور می‌کنی که تنها نیستی و کسی هست که درد و دل‌ها را بشنود. کسی که شنواترین شنونده‌هاست و به تو بسیار نزدیک است.راه دیگر برای تاب تنهایی، عشقی است که در دل پرورانده‌ای. عشق آنچنان قدرتمند است که  آدمی را با دیگری پیوند می‌زند و او را از هراس تنهایی نجات می‌دهد. در حضور عشق هم هر کجای دنیا که باشی حسی از آمیختگی و وابستگی را تجربه می‌کنی که تنهاییت را پر می‌کند و باورت را به تنهایی کمرنگ‌تر.تنهایی جزئی از زندگی آدمی است و نمی‌توان از آن گریخت. اما می‎‌توان با احساسی فراتر از تنهایی احساسی شبیه عشق یا حس حضور خالق، با آن مواجه شد و لحظات تنهایی را به معبری برای تسکین روح و اوج آن تبدیل کرد. متن ترانه "باور نکن" (شاعر: اهورا ایمان)----------------باور نکن تنهاییت را من در تو پنهانم ،تو در مناز من به من نزدیک تر تواز تو به تو نزدیک تر منباور نکن تنهاییت راتا یک دل و یک درد داریتا در عبور از کوچه‌ی عشق بر دوش هم سر میگذاریمدل تاب تنهایی نداردباور نکن تنهاییت راهر جای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنهامن با توام هرجا که هستیحتی اگر با هم نباشیمحتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیماین خانه را بگذار و بگذربا من بیا تا کعبه دلباور نکن تنهاییت رامن با تو ام منزل به منزلدانلود ترانه------------------با صدای محمد اصفهانی خیلی سخت است که وسط خیابان کسی تنهایت بگذارد و برود. بعد هم بایستی تا ببینی برمیگردد یا نه! آن شب و آن دقیقه ها هر رهگذری که رد می شد فکر میکردم فاطمه است و امیدی در دلم زنده میشد. خیلی سخت است که نزدیک دو ساعت زیر یک تیرچراغ برق بایستی و منتظر باشی. سخت تر اینکه وقتی از خودت دلیلش را میپرسی میبنی تنها جرمت این است که دل داده ای. مجازات سختی است برای یک عاشق. انتظار و ایستادن در یک شب زمستانی در گوشه ای و زیر تیر چراغی. آنچنان که بگویند این تنهایی از نادانی ات است. من اما همچنان ایستاده ام و نظاره گر آدم هایی هستم که می آیند و می روند. بعضی تنها و برخی دو نفری و عده ای دسته جمعی. به آنان که تنهایند زمزمه ای از ترانه "باور نکن" می دهم. به آنان که دو نفری دست در دست هم میروند می گویم قدر آنچه بینتان را هست بدانید و حقیر و بی ارزشش نشمارید. می گویم یکدیگر را تنها نگذارید و محکم دست هایتان را در هم بگیرید. به آنان که دسته جمعی هستند لبخندی میزنم به پاس تقسیم تنهایی شان. در آن دقیقه ها، بعد از آن دو ساعت من دانا شدم. به خیلی چیزها. فهمیدم که عشق جز انتظار و سختی حاصلی ندارد. دانستم که خشم اول دیگران را در آتشش می سوزاند و بعد سراغ خود آن آدم میرود. آنقدر او را در فشار و سختی قرار میدهد تا قلبش درد بگیرد و حالش بد شود. خشم اینچنین قدرتمند است و مهیب. من اما خوشحالم از ایستادنم. هر چند هوا سرد بود و من پی در پی راه میرفتم تا گرمم شود. خوشحالم که به پای آنچه ساخته بودم ایستادم. آنچنان که رفتن اش را باور کنم و بدانم که هر چیزی لیاقت و ارزشی دارد و من هم همین است لیاقتم. اما چقدر دلم می سوزد برای آن کس که عشق را حقیر خواند و زندگی اش را به بهایی اندک و موقت معامله کرد. من آرامم و راضی ام از اینکه برای عشق هم غرورم را دادم و هم تلاشم را کردم. دیگر نه حسرتی دارم و نه افسوسی. اما آنکس که رفت هم پای رفتنش را از دست داد و هم خود را به اندوهی عمیق و ابدی انداخت. من خوشحالم که قبل از هر بوسه، قبل از اینکه هر بار آغوشم را برایش باز کنم به خود یادآوری میکردم که این یعنی تعهدم دو چندان است و پای اش ایستاده ای. خودم را راضی میکردم که اگر محرم نیستیم اما در دل به او تعهد دارم و محبتش در دلم جای دارد. خوشحالم که بوسه ها و آغوشم را هرز نکردم. خوشحالم که وقتی نزدیک یک سال پیش دست دادم و تعهدی بستم، پایش ماندم و بی وفایی و نامردی نکردم. خوشحالم برای تمام اینها و به همین واسطه آرامم. پ.ن: دیشب گفتی که کاش دنبالم نمیامدی که غم نشینت باشم. می خواهم بگویم آن روز که گفتی از بهترین روزهای زندگی ات بود را یادت هست. آن روز اگر می پرسیدم نیمگفتی ممنونم که آمدی دنبالم. قبلا این را نگفته بودی؟ می دانم روزی ای کاش هایی میکنی درباره من و این رابطه که دیگر ممکن است دیر شده باشد. می دانم بعدتر شاید خیلی دیر بدانی چقدر دوستت داشتم که برایت غرورم را زیر پا میگذاشتم. کاش می دانستی اعتماد و محبت را با شرط نمی توان تامین کرد و پابرچا ای کاش بعدتر بدانی که نگاه عاشقانه خودش به اندازه صدها شرط می ارزد و باید قدرش را دانست. مگر قرار نبود همراه هم باشیم تا به برسیم؟ یادت هست پاراسل را؟ مگر با هم دست ندادیم برای با هم بودنمان؟ من به خاطر همان تعهد مانده ام در این رابطه. مگر نمی گفتی دکتر طارمیان گفته محمد باید پیش روانپزشک برود. مگر با من بحث نمی کردی که بخاطر من باید بروی. حالا چرا اینطور داری خودت و مرا به غم می نشانی؟ چرا نمی‌گذاری آنچه ساخته بودیم را حفظ کنیم و نگه داریم؟
  • حیران

مشاهدات- ایرانیان و تفکر سیستمی

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ
به میدان که نزدیک شدم نشانه های ترافیک مشخص بود. کمی که گذشت فهمیدم که کار بدجوری گره خورده و معلوم نیست چه مدت این ترافیک بوجود آمده است و چقدر در میدان گرفتار باشیم. گذشت، تا به میدان رسیدم. برخلاف تصور هیچ اثری از تصاف نبود و تنها چیزی که دیده می شد این بود که ماشینها به هم گره خورده اند. خودروهای ورودی راه را بر خروج آنها که داخل میدان اند بسته اند و نه ورودی ها امکان ورود دارند و نه خروجی ها امکان خروج و تجمیع ماشینها در محورهای ورودی در اثر بسته شدن طولانی مدت مسیر یک گره کور به صورت مساله افزوده است. اما آنچه این قضیه را جالب کرده بود رفتار مردم بود. بهترین راه حلی که رانندگان آن را دنبال می کردند این بود که به محض اینکه نیم متر جا باز می شد بلافاصله آن نیم متر را پر می کرند. تقریبا استراتژی همه این بود که راه خودشان را ادامه دهند و هر جوری شده از یک منفذی به یک خروجی برسند و الفرار و دقیقا این رویکرد باعث میشد که مشکل همین جور تشدید شود. در آن میان کامله مردی که از وجنات و اعتماد به نفسش بر می آمد از مسئولان شهری باشد از ماشین پیاده شد و بعنوان راه حل سعی کرد یکی از مسیرها را مسدود کند و اینگونه کمک به خلوت شدن میدان و باز شدن گره نماید. اما تجمیع ماشینها در مسیرهای دیگر صبر زیادی برای جواب دادن این راه حل می طلبید که ماشینهایی که حداقل طی ده دقیقه دو سه متر پیشروی کرده بودند طاقتش را نداشتند. بعلاوه آنچه در مسیرهای دیگر هم وجود نداشت تحمل و گذشت بود. این بود که وقتی اندکی راه باز می شد آنها که راه یافته بودند دیگر به اینکه نوبت کیست فکر نمی کردند و باز..... بیچاره پیرمرد خسته شد و سماجتش هم کاری را حل نکرده. بنده هم راه چاره را در این دیدم که به جای طی کردن مسیر ده متری در یک ساعت، مسیر ده کیلومتری را در پنج دقیقه طی کنم و سر ماشین را کج کرده و خود را از گوشه میدان خارج کرده و اقدام به دور زدن کل منطقه کردم. اما این مساله یک دنیا درس برای من داشت. آنچه من شاهدش بودم یک نمایشنامه زنده از نبود تفکر سیستمی در جامعه ایران بود. نمایشنامه ای که به  وضوح نشان داد که: 1.بازیگران آن صحنه به حل مشکل فکر نمی کنند. اصلا شاید به مشکل هم فکر نمی کنند. تنها به کلاج و دنده و بوق و گپ زدن با مسافرین می اندیشند. 2.اگر هم فکر کنند تنها به خودشان فکر می کنند و اینکه چگونه از این مهلکه به در آیند. 3.وقتی سر بازیگران تنها در آخور خود باشد و اگر هم خود را با مشکل درگیر کنند، باز هم تنها منافع خود را دنبال کنند نتیجه اش این است که کاری را که می توان با کمی گذشت و با یک تفکر گروهی به سادگی حل و فصل کرد، با صرف هزینه سنگین و با زحمت زیاد بصورت یک معضل اجتماعی گذارانده می شود. 4.تفکر سیستمی یک فرد یا یک گروه به تنهایی جواب نمی دهد. بلکه باید این تفکر در جامعه جا بیافتد. 5.و این سئوال را در ذهن من تقویت کرد که: واقعا چاره چیست اگر نخواهیم جامعه مان را دور بزنیم؟ چاره چیست اگر بخواهیم که مشکل را حل کنیم به جای عافیت طلبی و فرار از مهلکه؟   پانوشت1:تفکر سیستمی تفکری است که می گوید در یک سیستم رفتار از ساختار ناشی می شود. بنابراین تغییر رفتار با تغییر ساختار ممکن می شود و برخورد کردن با رفتار در میان مدت نتیجه ای ندارد.
  • حیران

اصول فراموش شده‌ی اصولگرایان

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ
اینک که به روزهای آخر دولت دهم نزدیک می‌شویم، دیگر کسی از اصولگرایان نیست که بتواند تمام قد از انتخابش در سالهای 84 و 88 دفاع کند. آنان که زمانی آقای احمدی‌نژاد را معجزه هزاره سوم می‌نامیدند سکوت اختیار کرده‌اند و آنهایی که ید طولایی در جدل دارند سعی می‌کنند با پیش کشیدن تغییر  رئیس جمهور از تلاش خود برای راهیابی وی به مهم‌ترین مسند اجرایی کشور دفاع کنند. اتفاقات هفته‌ی پیش مجلس و افشاگری‌های آقای احمدی نژاد آب پاکی را روی دست همه‌ی اصولگرایان ریخت. اکنون حتی خوش‌بین‌ترین کسانی که روزی برای ایشان سینه چاک می‌کردند می‌دانند که  احمدی‌نژاد رودروری اصولگرایان ایستاده است و با قدم‌هایی حساب شده سعی دارد خود را از اردوگاه آنان دور کند و در عین حال با روش‌های خاص خود حریف را در میدان رقابت شکست دهد. حال یک پرسش اساسی را باید مطرح کرد: چه شد که اصولگرایان به این نقطه از تاریخ سیاسی خود رسیده‌اند؟ آنان که خود شهردار تهران را انقلابی می‌خواندند و برای بسیاری از اقداماتش سوت و کف می‌زدند، حال چگونه می‌توانند در برابرش بیاستند؟ اشتباهات آنان در سیاست‌ورزی‌شان چه بود که حال خود باید رویاروی "بگم بگم" های آقای رئیس جمهور قرار بگیرند و سعی کنند طوری عمل کنند که نه سیخ بسوزد و نه کباب؟ با مرور آنچه در این 8 سال گذشت شاید بتوان فراموشی سه اصل اخلاقی را زمینه ساز دردسر فعلی اصولگرایان دانست. سه اصلی که اگر نادیده گرفته نمی‌شدند به جای سردرگمی و تناقض‌گویی عزت و بصیرت را برای اصولگرایان به ارمغان می‌آورد: اول: آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند. ابزار دروغ، فریب و سوء استفاده از اموال عمومی وقتی  به نفع اصولگرایان بود به چشم‌شان نمی‌آمد و آن را در رقابت با حریف مجاز می‌شمردند. پرده دری اگر برای خرد کردن شخصیت رقیب متشخص باشد توجیه دارد و افشاگری و حق طلبی قلمداد می‌شود و باید آن را ستود. هرگاه دست بازیگر زمانه همین شیوه عملکرد را در مقابل ما و تفکر ما و مقدسات ما قرار دهد تازه می فهمیم که آن چیزی را بر دیگران روا داشته ایم که بر خودمان نمی پسندیم. دوم: به محتوای حرف توجه کنید نه به گوینده حرف. شعارهای جذاب و بی‌پشتوانه وقتی که هنوز عواقب خطرناک و ریشه کن کننده‌اش هویدا نبود برای اصولگرایان شورانگیز بود. برای آنان همین کافی بود که کسی پیدا شده است که قدرت جذب افکار عمومی را دارد. چنانچه وقتی از عملکرد اقتصادی فرد مطلوبشان انتقادهای شدید و منطقی انجام می‌شد، علم اقتصاد را زیر سئوال می بردند، اما به رفیق‌شان شک نمی‌کردند. دریغ از اینکه گذر زمان، هم فرجام شعارهای بی پشتوانه را و هم نتیجه عملکرد غیر کارشناسی اقتصادی را مشخص می‌کند. چقدر مایه تاسف است که آنان هنوز هم در پی توجیه نتایج حاصل و مبرا کردن عملکردشان در بی‌توجهی علمی و عملی به حرف‌های فرد مورد علاقه‌شان هستند. سوم: مرد را به حق بشناسید نه حق را به مرد. خطرات  عدم پاسخگویی، زورگویی، اجرا و اعمال دلبخواهی قانون، تقدس تراشی، به انحصاردرآوردن تریبونهای سنتی و سوء استفاده از انحصار رسانه‌ای همگی وقتی معلوم می شود که برعلیه ما باشد. وقتی دست روزگار چوب این ناراستی ها را بر سر خود ما بکوبد متوجه می شویم ملاک شناخت اصلح قانون مداری و حق گرایی اوست. در این مواقع است که خود با صدای بلند همان حرف‌های منتقدان را به شکلی جدید بیان می‌کنیم تا مبادا خود در چاه عواقب اقدامات نسنجیده و  دور زدن‌های قانون بیفتیم. این سه اصل، از اصول اخلاقی هستند که کمتر کسی می‌تواند وقتی بر اریکه قدرت تکیه زده است به آن‌ها پایبند باشد. اصلاً آنچه مرز بین ادعا و عمل را مشخص می‌کند همین پایبندی آدم‌ها به اصول اخلاقی در سیاست است. برای همین است که به آسانی می‌توان نام اصولگرا را برای خود و دوستان خود برگزید و با افتخار تکرار کرد، اما وقتی پای رفتارها و موضع‌گیری‌ها مطرح باشد اصولگرایان واقعی کسانی دیگر هستند. کسانی غیر از آن‌ها که مدعی اصولگرایی‌اند.
  • حیران

راهنمای تعویض پلاک خودرو

جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۲۹ ق.ظ
در سیستم جدید شماره گذاری ماشین‌ها، پلاک هر خودرو به اسم صاحب آن خودرو است. بنابراین، بعد از اینکه ماشینی خریداری یا قولنامه می‌شود باید پلاک آن هم تغییر کند. چنین کاری در مراکز تعویض پلاک خودرو انجام می‌شود. نکات زیر تجارب نگارنده از مراجعه به این مراکز است و دانستن آن‌ها ممکن است باعث صرفه‌جویی وقت و هزینه کسانی شود که قصد دارند پلاک ماشین خود را تعویض کنند.- برای مراجعه به مراکز تعویض پلاک خودرو، دو راه وجود دارد. یکی اینکه صبح زود به محل تعویض پلاک بروید و در صف ماشین‌های پشت در منتظر بمانید تا نوبت شما شود. از آنجا که ممکن است به این شیوه چند ساعت طول بکشد تا نوبتتان برسد، حتماً با خود بطری آب، فلاسک چایی و مقداری خوردنی همراه داشته باشید تا گرسنه و تشنه نمانید. راه دیگر این است که اینترنتی وقت بگیرید. با مراجعه به اینجا می‌توانید در هر سانسی که می‌خواهید در یکی از مراکز تعویض پلاک شهرتان اینترنتی نوبت بگیرید. با در دست داشتن پرینت نوبت و مدارک ماشین شما را خارج از صف به داخل راه می‌دهند و چند ساعتی کارتان جلو می افتد. - در همان بدو ورود به مرکز تعویض پلاک به شما برگه‌ای می‌دهند که شماره باجه مراجعه‌ی شما روی آن نوشته شده است. از آنجا که تا آخر فرآیند تعویض پلاک باید با همین باجه سروکار داشته باشید سعی کنید با خوش‌رویی با مسئول باجه رودررو شوید تا او هم با حوصله به سوالات و سردرگمی‌هایتان جواب دهد. - اگر در طی فرآیند تعویض پلاک سوالی داشتید از مردم عادی که خود برای این کار آمده‌اند سوال نکنید. بروید سراغ همان باجه مسئول کارتان یا به اطلاعات مستقر در مرکز مراجعه کنید. بعضی از راهنمایی‌های افراد در اینباره از سر حدس و گمان است و بیهوده وقتتان را می‌گیرد. - از هفته قبل از مراجعه، به سایت تعویض پلاک بروید و مدارکتان را کامل کنید. بهتر است هر اوراقی مروبط به ماشین‌ دارید با خود ببرید تا چیزی کم و کسر نباشد و آنجا کارتان لنگ نماند. - اگر چه در مراکز تعویض پلاک، دستگاه‌های کارتخوان و عابربانک برای پرداخت خلافی وجود دارد، بهتر است قبل از مراجعه، خودتان به یکی از شعب پلیس +10 بروید و برگه خلافی‌تان را بگیرید و جریمه را پرداخت کنید. در این صورت اولاً فرصت دارید در صورت لزوم، به جریمه‌های نامعقول اعتراض کنید و ثانیاً با مشکلاتی مثل قطعی خطوط شبکه شتاب و صف‌های طویل پرداخت خلافی مواجه نمی‌شوید. - برای ماشین‌های بیشتر از عمر 5 سال داشتن برگه معاینه فنی ضروری است. پس بهتر است قبل از تعویض پلاک به یکی از مراکز معاینه فنی شهرداری بروید و با پرداخت 9 هزار تومان و صرف مقداری وقت این برگه را دریافت کنید. - در صورتی که مدارک شما کامل باشد یک تا دو ساعت زمان می‌برد تا پلاک جدید را روی ماشین نصب کنید. پس طوری برنامه ریزی کنید که حداقل این مقدار وقت آزاد داشته باشید. همچنین کل هزینه تعویض پلاک 35 هزار تومان به حساب خزانه و 3 هزار و پانصد تومان بابت قبض پستی است. هر دو این مبالغ را هم می توانید نقدی در باجه‌های خدماتِ مرکز تعویض پلاک پرداخت کنید. با تمام نکته‌ها و توصیه های فوق باز هم ممکن است با موارد غیر قابل پیش بینی روبرو شوید. پس در این صورت صبر و حوصله داشته باشید. امیدوارم بخت با شما یار باشد و بتوانید در کمترین زمان یک پلاک نو روی ماشین‌تان نصب کنید.
  • حیران

داستان مرتضوی

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۴۵ ق.ظ
اولین بار دبیرستان بودم که نامش را شنیدم. هر وقت روزنامه‌ی اصلاح طلبی تعطیل یا روزنامه نگاری زندانی میشد نام او به میان می‌آمد. آخر دادستان تهران بود و وظیفه داشت با جرائم عمومی که به امنیت و حیثیت نظام خدشه وارد می‌کند برخورد کند. دوستان اصولگرایش او را قاضی مرتضوی می‌نامیدند تا نشان دهند که این گونه برخوردها کاملاً قانونی است و با امضای یک قاضی اعتباری دو چندان دارد. اطرافیانم که اکثرشان از طیف راست‌های آن موقع بودند او را و قاطعیتش را می ستودند و وجود چنین افراد محکمی را برای نظام ضروری می دانستند. انتخابات 88 که شد و به قول عده‌ای فتنه برخواست، سنگ تمام گذاشت. این بار بسیاری از مسئولین قبلی و آدم‌های دانشگاهی‌ها با حکم او روانه زندان شدند. کارش را بلد بود و سال‌ها در منصبی که داشت کانون‌های فتنه را می‌شناخت. آخر سال ها بود که دادستان تهران بود تا دادگری را بگستراند و اجازه ندهد نظام زیر سوال برود.  بخت اما با او یار نبود. حکمی را امضا کرد و چند جوان معترض یا به قول خودشان فتنه گر را به زندانی در کهریزک تهران فرستاد. زندان استاندارد نبود و سه تن از این فتنه گران نتوانستند در برابر میکروب ها و ویروس های آنجا مقاومت کنند. از نگون بختی او یکی از این جوانان پسر آدم منتفذ و معتبری در نزد حکومت بود. وی با تمام قوا این پرونده را پیگیری کرد. مرتضوی مقصر شناخته شد و از مقام قضاوت خلع . از آن پس هر روز خبری می آمد که مجلس به دنبال محاکمه و دستگیری اوست. حالا پس از 4 سال کش و قوس آدم های مختلف برای برکناری او از مناصب دولتی و تعقیبش، مرتضوی دستگیر و به زندان فرستاده شده است (خبر را از اینجا بخوانید.). آدمی که سال ها با امضای خود دیگران را به زندان می‌فرستاد خود در دام سیستم قضایی نظام گرفتار شده است. نظامی که برایش بسیار زحمت کشید و در بزنگاه‌های بسیاری نگذاشت آبرویش برود و حیثیتش خدشه بردارد. چرا که دادستان بود و باید داد نظام را از روشنفکرهای مرفه می گرفت. در وصف دستگیری او حرف های بسیار گفته شده است. عده ای او را مستحق چنین برخوردهایی نمی دانند. عده ای می گویند دلشان خنک شده است و برای اش این شعر را می خوانند که " بهرام که گور می گرفتی همه عمر...دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟". عده ای هم او را کسی می دانند که حیثیت نظام را برده است و باید محاکمه شود. طنز تلخی است که دادستان خود باید برای حیثیتی که سال ها برای حفظش کوشید به زندان رود. من اما او را قربانی اندیشه ای می دانم که بشدت به آن پایبند بود:"حفظ نظام از هر واجبی واجب تر است." آنچنان که می توان برای حفظش به کارهای بسیاری دست زد. این چنین که فکر کنی دیگر هدف اصالت می یابد و هر روش و وسیله ای برای حفظ چیزی مقدس خود مقدس و مجاز است. مرتضوی به چنین باوری اعتقاد داشت و در این سال ها همه تلاشش را به کار بسته بود تا مبادا گردی به آبروی نظام بنشیند. انصافاً هم موفق بود. در سال های سخت اصلاح طلبی و فتنه 88 نقش موثری داشت. اما ناگهان یکی از اقداماتش به حیثیت نظام لطمه‌ی سختی زد. پس بر اساس همان اصل باید کسی پیدا میشد تا بار این اتفاقات بر گردنش بیفتد و آبروی نظام حفظ شود. این بار این اصل دامان خودش را گرفت و خود شد قربانی. حال او به زندانی فرستاده شده است که خود روزی کلیدش را در دست داشت. شاید این روزها بیشتر از هر کس دیگر از اوضاع خود شگفت زده باشد و به دنبال توجیهی برای موقعیت خود باشد. شاید اگر این روزها هم به همان اصل معتقد باشد می‌پذیرد که باز هم پای آبروی نظام در میان است و باید آبروی خود را در راهش فدا کند. این چنین شاید حداقل در محافل خصوصی اصولگرایان قهرمانی باشد که از خود برای چیزی بزرگتر و مهم تر گذشت تا حیثیتش محفوظ بماند.
  • حیران
این ترانه برای من خاطرات زیادی را به همراه دارد. از زمان دبستانی بودنم که در روزهایی مثل این روزها سرود" ای ایران" را دسته جمعی اجرا می کردیم تا فتح هر قله که بنا بر رسمی دیرینه در گروه کوه دانشگاه بر فراز قله "مرز پر گهر" را می خواندیم، این سرود و ریتمش بر سر زبانم بوده است. در این ترانه شعر و آهنگ و آواز هر سه چنان در هم آمیخته‌اند که شوق میهن دوستی را در شنونده شعله ور می کند. ترانه "ای ایران" اولین بار 59 سال پیش نواخته شده و هنوز تازگی و طراوت خود را حفظ کرده است. شعرش وقتی سروده شده است که قوای متفقین بر ایران مسلط بودند. شاعر در خیابان سربازی اجنبی را می بیند و خونش به جوش می آید. سپس این شعر را می سراید و با همکاری دوستش روح الله خالقی آهنگ آن را تنظیم می کند. شاید به همین دلیل است که شعر اثر گذار است و به گونه ای خاص حماسی است. سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل می نشیند. معروفترین اجرای این اثر از استاد غلامحسین بنان است. اجراهای دیگرا یا در دسترس نیست و یا به استواری اجرای مرحوم بنان نیست.  در سال های اول انقلاب این اثر برای مدتی حدود یک سال به عنوان سرود ملی ایران از صدا و سیما پخش می‌شد، اما با بالا گرفتن نزاع میان ملی گرایی و مذهب گرایی این اثر هم مورد غضب قرار گرفت و برای مدتی مهجور ماند. در سال های اخیر خانه هنرمندان هم کلیپی را بر اساس این ترانه ساخته اند. متن ترانه (شاعر: حسین گل گلاب) ای ایران ای مرز پر گهر/ ای خاکت سرچشمه‌ی هنردور از تو اندیشه‌ی بدان/پاینده مانی تو جاودانای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم/ جان من فدای خاک پاک میهنممهر تو چون شد پیشه ام / دور از تو نیست اندیشه امدر راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما / پاینده باد خاک ایران ماسنگ کوهت درّ و گوهر است / خاک دشتت بهتر از زر استمهرت از دل کی برون کنم / برگو بی مهرِ تو چون کنمتا گردش جهان و دور آسمان به پاست/ نور ایزدی همیشه رهنمای ماستمهر تو چون، شد پیشه ام / دور از تو نیست اندیشه امدر راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد خاک ایران ماایران ای خُرّم بهشت من/ روشن از تو سرنوشت منگر آتش بارَد به پیکرم / جز مهرت در دل نپرورماز آب و خاک و مهر تو سرشته شد گِلم / مهر اگر برون رَوَد تهی شود دلممهر تو چون شد پیشه ام / دور از تو نیست اندیشه امدر راه تو کی ارزشی دارد این جان ما /  پاینده باد خاک ایران ما --------------------- دانلود ترانه (آهنگساز:روح الله خالقی) با صدای غلامحسین بنان (حجم 2.8 مگابایت) کلیپ اجرای هنرمندان (حجم 31 مگابایت)
  • حیران

نشان عشق

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۰۶ ق.ظ
ای که می پرسی نشان عشق چیست؟ عشق چیزی جز ظهور مهر نیستعشق یعنی مهر بی چون و چراعشق یعنی کوشش بی ادعاعشق یعنی دشت گلکاری شدهدر کویری چشمه ای جاری شدهعشق یعنی روح را آراستنبی شمار افتادن و برخاستنعشقی یعنی این که انگوری کنیعشق یعنی این که زنبوری کنیعشق یعنی مهربانی در عملخلق کیفیت به کندوی عسلهر که با عشق آشنا شد مست شدوارد یک راه بی بن بست شدکاش در جامم شراب عشق بادخانه جانم خراب عشق بادهر کجا عشق آید و ساکن شودهرچه ناممکن بود ممکن شوددر جهان هر کارِ خوب و ماندنی سترد پای عشق در او دیدنی ست امروز فاطمه را دیدم. حالش بد بود و این را در پیامک فهمیدم. از وقتی از حال بدش گفت، نتوانستم روی صندلی بند شوم. ناهار نخوردم و با عجله و با تاکسی خود را رساندم به محله شان. از او با اصرار خواستم ببینمش. نمی توانستم حالش بد باشد و من بی تفاوت بنشینم و کارم را کنم. با اصرار من آمد. به هم ریخته بود و آشکارا عصبانی و خشمگین بود. سعی کردم با شوخی و خنده حالش را بهتر کنم. به من اجازه نداد نه دستش را بگیرم و نه حتی نزدیکش شوم. سعی کردم با او حرف بزنم و حالش را بهتر کنم. به او بفهمانم که دارد اوضاع را بدبینانه نگاه می کند. سعی کنم بدانم برای چه حالش بد شده است. می گفت از دیشب حالم بد بوده است. هر چه سعی کردم به او نزدیک شوم در برابر من گارد گرفته بود و من را به حریمش راه نمی داد. حتی رک به من گفت که هوایی که تو در نزدیکی اش باشی برایم مفید نیست. گفت که از تو متنفر هستم و نمی توانم تحملت کنم.خیلی سخت است از کسی که دوستش داری این حرف ها را بشنوی. بارها این حرف ها را زده است و من پیش خود فکر کردم در عصبانیت و خشم دارد این حرف ها را می گوید. امروز اما باز همان حرف ها را زد. در چشمم نگاه کرد و گفت نه می خواهم ببینمت و نه می خواهم دیگر کنارم باشی. بعد بدون خداحافظی گذاشت و رفت. قبلا بارها حس کرده ام این حرف هایی را که می زد. حالا رو در رو داشت همین ها را می گفت. شیندن اینها از کسی که به او دل داده ای آسان نیست.نمی دانم چه بر سر دل او آمده است. در این مدت خیلی اذیت شدم و باز هم صبر کردم تا حال فاطمه خوب شود. پیش خود گفتم تمام سعی ام را میکنم تا خودش را پیدا کند. اما همه چیز آنقدر بر او فشار آورد که نمی گذارد روبراه شود. پدر و مادرش از یک طرف، بد بینی و خشمش از یک طرف، درسش از یک طرف و اوضاع نابسامان بین ما از طرف دیگر.نمی دانم این حرف ها حرف دلش بود یا آن پیامکی که صبح زد. هر چه هست او با خودش درگیر است. نمی داند کار درست چیست. حتی خودش را به نظرم گم کرده است.دلم نگرانش است. هم از این جهت که نکند حالش بد شود و از جهت دیگر اینکه فکر میکنم دارد بد معامله ای با خودش می کند. این حرف ها را کسی می زند که دلمرده شده باشد. در این عالم دردی بدتر از دلمردگی نیست.مگر خودت نگفتی بیا مرهم هم باشیم. مگر من جز این می خواهم؟پس چرا خودت همه چیز را با خشمت در هم می شکنی و بعد که آرام گرفتی تازه متوجه میشوی اوضاع از چه قرار است؟هر چیزی را بهایی است و بهای این حرف ها به نظرم دل شکسته‌ی من و بعد هم دل خراب تو است. کاش متوجه بودی که خشم دارد ذره ذره تو را در خود می بلعد و کاش می گذاشتی کنارت باشم.چرا از عشقی که باید منبع انرژی و روحیه من و تو شود این باقی مانده است؟-----------------------آخرین پیامک فاطمه که برایم مایه امید بود، این بود:خاستم اینو بگم که اگه عشقی در کار نبود نه امیدی داشتم نه جونی برای همراهیت. هنوزم تو دلم یجای ویژه مال توئه و هنوزم دلم وصالتو میخاد. همین-----------حال می خواهم بگویم چرا این چنین کردی با من، با خودت و با این عشقی که می گویی در دلت هست؟کاش کمی آهسته تر می تاختی تا بعدا پشیمان نشویم. هر دو.قدر بعضی چیز ها را آدمی دیر می داند. کاش قدر آنچه در دل هایمان بود را میدانستی.کاش...
  • حیران

جنس بدلی

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۲۹ ب.ظ
می خواست خود را یل و قهرمان این نسل کند می خواست جنس بدلی را الکی اصل کند از وصله‌ی پیراهن او پیدا بود می‎خواست خودش را به علی وصل کند این شعرِ طنز را جایی از عباس صادقی خواندم و بی اجازه او کمی تغییرش دادم و اینجا آوردم. شعر به وضوح دارای مضامین سیاسی است. آنقدر با شاعر آشنایی ندارم که بدانم دقیقاً منظورش چه بوده است و چه کسی را هدف گرفته است. منظورش آنقدرها هم مهم نیست. اصلاً تفسیرپذیری، یک خاصیت شعر است تا هر کس بتواند بر اساس نگاه خودش برداشت‌های متفاوتی کند. آنچه می خواهم بگویم و به نظرم مهم است، این است که باید حواسمان بیشتر جمع باشد. تا کی می خواهیم از یک سوراخ بارها گزیده شویم. باید با خودمان صادق‌تر باشیم و شفاف‌تر فکر کنیم تا فرق بین اصل و بدل را بفهمیم. تا وصله‌ی پیراهن‎‌ها را ببینیم و فریب هیاهوها را نخوریم. این طور شاید مرز باریک میان حق و باطل را تشخیص دهیم. هر چند باطل خود را به هزاران نیرنگ به حق چسبانده باشد. هر چند چهره‌ی واقعی خود را در میانه‌‌ی گرد و غبار خیمه شب بازی‎‏ها مخفی کرده باشد. باید حواسمان را بیشتر جمع کنیم ... تا نکند یک وقت جای اصل و بدل را اشتباهی گرفته باشیم.
  • حیران