همه کتاب خواندن های من
چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ق.ظ
مطالعه و کتاب خوانی را از نوجوانی شروع کردم. شاید هم باید بگویم از ابتدای نوجوانی. 8 ساله که بودم خواندن را خوب میدانستم. اوایل مجلات رشدی را که مدرسه میداد می خواندم. بعدتر با سروش کودکان آشنا شدم. هفتگی منتشر میشد و داستانهای دنباله داری داشت که آدم را تا آخر داستان می کشاند. هر بار که از دکه روزنامه فروشی رد می شدم روی پیشخان را نگاه میکردم تا ببینم شماره جدیدش آمده است یا نه. اگر آمده بود مادر را مجبور میکردم برایم بخرد. آن زمان مادر شاغل بود و دیرتر از من به خانه می رسید. وقتی می رسیدم خانه، تا او برسد مجله می خواندم. بزرگتر که شدم، شاید تا اواخر دبستان کتاب های علمی-تخیلی و دانستنی را بیشتر دوست می داشتم. مخصوصا کتاب هایی با موضوع فضا و ستارگان برایم جذاب بود. به همین دلیل، آیزاک آسیموف را که کتاب های ساده ای در این باره داشت حسابی می خواندم. اولین داستان بلندی هم که خواندم سفر به کره ماهِ ژول ورن بود. بعد از آن هم سفر به اعماق زمین و چند تایی رمان علمی-تخیلی دیگر که اسم شان را فراموش کرده ام.به راهنمایی که رسیدم داستان کوتاه میخواندم. مدرسهمان کتابخانه کوچکی داشت که پر از داستانها و کتابهای قدیمی بود. آن زمان چخوف دم دستم بود. داستانهایش برایم قابل فهم بود. همیشه قهرمان یا سوژه داستان هایش مردم عادی و ساده بودند و همین همراه ته مایهی طنزش برایم لذت بخش بود. دوم خرداد 76 و دوران پس از آن، اوج شکوفایی روزنامهها و مجلات بود. گاهی روزنامه کیهان و گاهی هم آزادگان می خریدم. صحنه رویارویی و بحث و جدل نظری برایم تازگی و کشش داشت. از اولین کتاب های روانشناختی که خواندم کتابی از کارن هورنای بود. نظریههایش مرا ساعتها به فکر میانداخت. به اینکه خودم، انگیزههایم و اطرافیانم را بهتر بشناسم و تحلیل کنم. از آن زمان به بعد همیشه رواشناسی یکی از علائق شخصیام بوده است.در دوران راهنمایی، معلمی پرورشی داشتیم که اهل کتاب و بحث بود. مباحث و سوالاتی را که از خواندن روزنامهها برایم ایجاد میشد با او در میان می گذاشتم و از او جوابشان را میخواستم. او هم همیشه آخر بحث مرا به کتابهای شهید مطهری ارجاع میداد. میگفت این کتاب ها را بخوانی به این راحتی تحت تأثیر شبههها قرار نمیگیری. همین توصیهها مرا به خواندن کتابهای با موضوع دینی و بالاخص آثار شهید مطهری برانگیخت. هر چند این خواندن چندان تداوم نیافت و خیلی از این کتابها چیزی دستگیرم نشد. فکر میکنم در آن دوره بیشتر از آنکه بیاموزم، میپرسیدم و شاید برای همین بهرهام از مطالعه آن کتاب ها خیلی نبود.به دبیرستان که رسیدم باز هم رفتم سراغ روانشناسی. اینبار عامه پسندها را می خواندم. درباره روش مطالعه، درباره موفقیت و شادی در زندگی و موضوع هایی از این دست. کتابهای آنتونی رابنیز در جامعه گُل کرده بود و فروش خوبی داشت. بعضی از این گونه کتابها رویم تأثیر خوبی داشت. یادم هست کتاب هفت عادت مردمان موفق استفان کاوی را چند بار خواندم و چقدر در کارهایم راهگشا بود. شاید اولین رمان بلندی که خواندم در این دوره بود: صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز. با ان فضای تودر تو و و روایت عجیب و غریبش.در اواخر دبیرستان، کنکور و درس یکی دو سالی از کتاب خواندن دورم کرد. اما در دانشگاه همچنان مشتاق کتاب خواندن بودم. اوایل دانشگاه، باز هم داستان خوانی را شروع کردم. صادق چوبک و هدایت را با آن نثر قوی و داستانهای خاصشان خواندم. هر چند همیشه می ترسیدم بوف کور هدایت را بخوانم. آنقدر که گفته بودند اگر بخوانی ناامید میشوی و به دردت نمی خورد. بعدتر با جلال و سیمین دانشور و مستور آشنا شدم. چند تایی هم از تولستوی و رومن گاری و پائولو کولیو خواندم. این آخری تازه آن موقع مد روز شده بود و هرجا میرفتی حرفش بود. بعضی رمانها مثل این یا خداحافظ گری کوپر را به آن اندازه که ازشان تعریف می کردند دوست نداشتم. وطنیهایی مثل رضا امیرخانی و مستور را بیشتر می پسندیدم.در دانشگاه با فلسفه بیشتر آشنا شدم. هر چند هیچ گاه تمام و کمال سراغ فلسفه خوانی نرفتم، مصاحبهها و مقالات روشنفکران دینی مثل سروش، شبستری و ملکیان را میخواندم. بعضیهایشان ذهنم را پر از سوال و شبهه میکرد. بعضی های دیگرشان روش تفکر و استدلال را به من آموخت. این اواخر باز هم تب روانشناسی و به ویژه روانکاوی در من بالا گرفت و رفتم سراغ یونگ و فروید و اریک فروم. بین همه اینها فروم را ستایش میکردم و پشتکار یونگ شگفت زدهام میکرد. هیچ وقت فروید را نتواستم دوست بدارم. حس میکردم نظریههایش توهینی به انسان است. بعدتر اگزیستانسیالیستها را شناختم و کمی از سارتر و کییرگکور خواندم. حالا بعد از فارغ التحصیلی بیشتر از هر چیز جامعه و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی آن برایم سوال شده است. تمایلم به رواشناسی به سمت جامعه شناسی رفته است. تازگیها یکی دو کتاب اقتصادی را هم گرفتهام تا بخوانم. حالا به اهمیت فلسفه بیشتر پی بردهام. هر از چندگاهی فصلی از یک کتاب فلسفه را میخوانم. همچنان رمان و داستان را دوست دارم. لذتبخشی و اثرگذاری رمان را حتی از کتابهای دقیق علمی بیشتر میدانم. فکر میکنم با بالا رفتن سنم از فردیت و مرزهای خودم متوجه بیرون شدهام و همین مبنای گرایشم به جامعهشناسی شده است. همهی آنچه گفتم سیر مختصری از مطالعات من در نزدیک به 17-18 سال است. هر چند در این مدت پیوسته کتاب نخواندهام، همیشه در فکر خواندن و آموختن از یک کتاب بودهام. عادت بدی که داشتهام این بوده که یک کتاب را تا آخر به پایان ببرم. همین باعث شده گاهی به زور یک کتاب را تا آخر بخوانم و بعد برای مدتی از ورق زدن و خواندن هر کتاب دیگری خسته شوم. غیر از این به نظرم در تمام این سالها با تمرکز و سلیقه بهتری میتوانستم کتاب بخوانم. هر چند این نکته حاصل خواندنهای مکرر است و شاید اگر این تجربه را نداشتم، الان طور دیگری فکر می کردم.مسئله دیگر در مطالعهام تعدد موضوعات و کتابهای خوبی است که برای خواندن هست. به قول استادی در دنیای مدرن تجارب بشری بیش از توان مدیریت اوست و مدیریت کتاب خوانی هم یکی از معضلات انسان در این دنیاست. هنوز کتابهای زیاد و موضوعات متعددی است که باید به سراغشان روم. کتاب هایی که هر کدام دریچه جدیدی به روی آدم می گشایند. هنوز پنجره های زیادی است که می توانم بازشان کنم تا از زاویه متفاوت و نویی دنیا را نگاه کنم.
مطالب مرتبط:
دیوار کاغذی کتاب
چرا به نمایشگاه بین المللی کتاب نمی روم؟
- ۹۲/۰۶/۰۶