نسبت مبانی دین و دموکراسی+نقدی بر آن
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ
دوست خوبم، نویسنده وبلاگ جمهوری اسلامی، هفتهی گذشته مطلبی به مناسبت روز جهانی دموکراسی نوشتند و پس از آن در مطلبی دیگر نظر کوتاه من را نقد کردند. ایشان در مطلب اصلی خود از سازگاری اسلام و دموکراسی گفتند و در نقد نظر من، معتقد بودند دموکراسی قدمتی چند هزار ساله دارد و محصولی از تجارب بشری است که منافاتی با اسلام ندارد.در اینجا میخواهم با تفصیل بیشتری نظر خود را در نسبت بین دین و دموکراسی شرح دهم. در ابتدا لازم است بگویم منظورم از دین، قرائتهای سنتی دینی اعم از اسلام، مسیحیت و یهودیت است. بنابراین وقتی از دین اسم میبرم، به گرایشهای نوظهوری مثل پروتستان و در اسلام روشنفکری دینی کاری ندارم و منظورم قرائتی از آن است که نزدیکترین قرائت به عصر پیامآور آن است. دموکراسی را هم به مفهوم مشترک تمام اشکال و تعاریف مرسوم دموکراسی محدود میکنم. این وجه اشتراک رجوع به آرای مردم در ادارهی امور است. منظورم از مردم همه افرادی است که واجد عقل سالم و بلوغ کافی برای اظهار رای هستند. به این طریق من از تلاقی با اشتراک لفظی دموکراسی یونانی، که زنان و بردگان در آن حق رای نداشتند، اجتناب میکنم و بیشتر به مدل های پذیرفتهشدهی امروزی از این مفهوم تکیه میکنم.درباره دموکراسی از وجوه مختلفی میتوان سخن گفت. وجوه سیاسی، اجتماعی، فلسفی، و تاریخی از جملهی آنها هستند. آنچه میخواهم رویش تمرکز کنم وجوه فلسفی دموکراسی است. درباره سایر وجوه آن اشاره ای خواهم کرد. این اشارهها می تواند مبنایی برای طرح پژوهشها و کندوکاو بیشتر درباره دموکراسی باشند. به این منظور بحث را از این نقطه شروع میکنم که چرا در یک مدل حکومت دموکراتیک به آراء آدمها مراجعه میکنند؟ چه شرایطی ما را به این سمت میبرد که خواهان اظهار نظر انسانها درباره یک موضوع باشیم؟ سرراستترین پاسخ این است که ما انسانها چارهای جز رسیدن به بهترین جواب از طریق بحث کردن نداریم. ما به منبعی فراتر از تواناییهای انسانیمان دسترسی نداریم که بخواهیم از انجا راه و چاه اداره جامعه را دریابیم. چنین پاسخی، اولین مبنای دموکراسی است. در یک حکومت دموکراتیک ابزاری جز عقل آدمی برای تشخیص خوب و بد وجود ندارد. این مبنا را عقلگرایی دموکراسی مینامم. به این ترتیب، جز با بحث کردن و استفاده از تجارب بشری و در مجموع تلاشی عقلانی نمیتوان به ترجیح امور و تشخیص درستی آنان رسید. بشر در این دنیا تنها بر عقلش باید تکیه کند و اساس انتخابش برای زندگی همین باشد.واضح است که در ادیان چنین نگاهی به زندگی تعریف نشده است. در ادیان خداوند به عنوان شارع مقدس بر همه چیز احاطه دارد و اوست که با آگاهیاش از کمال انسان راه و چاه را به او نشان داده است. در این صورت، دیگر حرفی برای نظر دیگران باقی نمیماند. حکم، حکم خداوند است و تخطی از آن هم خسران دنیوی و هم عذاب اخروی را در پی دارد. پس معنی ندارد که دوره بیفتیم که نظر آدمها را بپرسیم و بر اساس نظر آنها قانون وضع کنیم.عقل آدمیان در دین، تنها در حدی است که روشهای زندگی منطبق با قوانین و چارچوبهای خداوند را دریابد. نه در این حد که خودش قانون گذارد و خط مشی و سیاستهای کلان یک جامعه را تصویب کند. هم از این جهت که به لحاظ تاریخی دموکراسیهای مدعی دینداری پس از مدتی دچار یک نوع پوستهی دموکراتیک و ساختار خالی از روح دموکراسی شدهاند.سوال دوم این است که چرا در یک الگوی دموکراتیک از حکومت، نظر همهی مردم را میپرسند؟ چه لزومی دارد که همه اعم از پیر وجوان، زن و مرد درباره یک موضوع نظر دهند و نظرشان مهم است؟ پاسخ این است که همه چیز را همگان دانند. وقتی قرار شد انسان با عقل خود، به راهی برای اداره جامعه برسد، هیچ کس نمیتواند ادعا کند عقل کل است. همهی مردم به یک اندازه از عقل خداداد بهره بردهاند و نظرشان به همان اندازه ممکن است درست یا خطا باشد. چنین فرض انسانشناختی مبنای دوم دموکراسی یعنی نسبیتاندیشی است. هیچ کس حامل حقیقت مطلق و ازلی نیست که باید تنها نظر او را جویا شد. هر کس به اندازه تجربه، دانش، تخصص و نوع نگاهش نظراتی دارد که ممکن است راه صواب را به دیگران نشان دهد. خاموش کردن صدای مردمان در بیان نظر خود، یعنی محرومیت از این گنجینههای انسانی.در ادیان اما مردمان به یک اندازه شایستهی اظهار نظر نیستند. در هر دینی فرد یا افرادی هستند که چشمشان حقایقی را که دیگران از درکش عاجزند میبینند. اینان معمولاً بینانگذاران ادیانند و نظراتشان چونان استوار تلقی میشود که شک به آنها به معنای خروج از دین است. پس از آنان نیز کسانی یا به همان طریق متفاوت از دیگر مردمان هستند، مثل منصب دالایی لاما در بودا، یا سعی میکنند نگاه فراطبیعی بنیانگذران به دنیا را استخراج کنند، مثل فقهیان در شیعه.آنچه از ادیان به دست میاید حقیقت مطلقی است که نمیتوان دربارهاش اما و اگر کرد.بر این اساس هم، مطلقنگری ادیان با نسبیتاندیشی دموکراسی سازگار نیست. وقتی حقیقت مطلقی هست نمیتوان دربارهاش بحثی کرد و پرسش از همه مردم درباره آن بیهوده است. به همین دلیل است که در حاکمیت کلیسا بر مردم ،در قروت وسطی، یا در ساختارهایی مشابه رگههایی از استبداد وجود دارد. یک قانون ازلی و ابدی است و نظر مردم درباره آن، واقعیت آن را تغییر نمیدهد و در درستی و نادرستی آن تقاوتی ایجاد نمیکند. بر اساس تفاوت این دو مبنا در دین و دموکراسی، میتوان گفت دموکراسی و دین، با هم سازگار نیستند و نمیتوان از یکی به دیگری رسید. نه از دین دموکراسی بر میخیزد و نه از دموکراسی آنچه دین میخواهد زاده میشود. این دو، ناشی از دو نگاه متفاوت به دنیا هستند و آبشان در یک جوی نمیرود. البته این به معنی این نیست که دموکراسی و دین در ستیز یکدیگر باشند. این دو در شرایطی خاص میتوانند به خوبی بر هم منطبق شوند یا حداقل در کنار هم به مسالمت زیست کنند. چنانچه در غرب، جوامع پروتستانمذهب خود مهد دموکراسی شدهاند و به تدریج آن را بسط دادهاند. به نظر میرسد چنین همزیستی درباره اسلام راه درازی در پیش داشته باشد و تنها در بلندمدت نتایج مثبتی به بار دهد.پ.ن: نقدی بر ناسازگاری دین و دموکراسیآنچه در زیر می آید، نقد نویسنده محترم وبلاگ جمهوری اسلامی به این پست است:ممنونم که شما هم از نگاه خویش به مفهوم مهم دموکراسی ورود کردید و خیلی
خوب است که همه ما به قدر توان خویش این موضوع را ببینیم و نگاه خویش را به
اشتراک بگذاریم و دیگران نیز با نقد و تبادل نظر در آن مطلب ولو به اندکی
هم که شده نزدیک شوند به حقیقت و اصلاح وضع موجود.می توان نقدهای
مختلفی را به بحث شما وارد کرد. بنده بدون نقد چارچوب تعریفی شما از مبحث
که از نظر بنده محل نقد می تواند باشد نکاتی را عرض می کنم. بنابراین
چارچوب شما را پذیرفته ام و در همین چارچوب عرایضم را تقدیم می کنم.در مورد سوال اول؟در رجوع به آراء همگانی چند نکته وجود دارد.اولا
در رجوع به آراء همگانی فقط بحث مراجعه به خرد جمعی و مشارکت در اندیشه
نیست. این مورد هست و خیلی هم مهم است اما بحث اصلی از نظر بنده در این
سوال حرکت گروهی و کل جامعه به سمت اصلاح است. مراجعه به آراء عمومی یعنی
همه باید مسئولیت خویش را در قبال اداره جامعه ایفا کنند و در ادامه هم
دموکراسی یک حس اجتماعی را برمی انگیزد که همه به قدر توان و تفکر خویش به
دنبال بهبود اوضاع از طریق انجام وظایف دموکراتیک خود هستند.ثانیا دین اسلام از نظر بنده در همان صدر اسلام هم موضوع دموکراسی و مراجعه
به آراء عمومی را بسیار جدی گرفت. شما با جوابی که به سوال اول دادید عملا
خود را در حصار جواب خودتان گیرانداختید!حال جواب سوال اول را مراجعه
به خرد جمعی و عقل تمام مردم بدانیم یا تقویت اراده عمومی و برانگیختن تمام
مردم برای یک کار گروهی فرقی نمی کند و می توانیم به موضوع بیعت در صدر
اسلام اشاره کنیم که هم با جواب شما سازگار است و هم با جواب بنده و هر دو
را پوشش می دهد.بیعت مردم با خلیفه یا پیامبر امری بود که آشکارا مورد
همت و توجه اسلام بود و دقیقا یک نگاه اسلامی و قرانی در آن جاری بود. بیعت
دقیقا همان رای گیری امروز را متجلی می کرد و حضرت علی که طبق نصب خداوند
امام و ولی مردم بود به خلافت (حکومت) نیامد تا اینکه مردم به اجبار بیعت
او را آوردند. یعنی آراء مردم علی را حاکم کرد.چرا این امر بیعت (آراء عمومی مردم) مورد توجه اسلام بود؟به همان دلیلی که در اولا ذکر کردم و البته به همان دلیلی که شما فرمودید.اساسا
در دموکراسی در مواردی ممکن است مردم اشتباهی یک راه را انتخاب کنند و این
هیچ اشکالی ندارد چون جامعه باید همه با هم اشتباه کنند و رشد کنند و قدرت
اصلاح اشتباهات توسط جامعه به مراتب بیشر است از فرد یا یک گروه خاص. در
یک جامعه افراد و گروهها با انگیزه های متفاوت به فعالیت سیاسی و اقتصادی و
فرهنگی می پردازند و در این بین قطعا افراد یا گروههای فاسد هم هستند و
مردم باید در یک روند دموکراتیک این آفات را بشناسند. مثلا در صدر اسلام
مردم ابتدا با زور یا اختیار یا به هر طریقی با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت
کردند و سرانجام به نزد علی آمدند. این یعنی یک حرکت اجتماعی تقریبا
دموکراتیک که مردم آزمون و خطا کردند تا به علی رسیدند. پس از مولا علی هم
تقریبا بیعت همواره با شمشیر و تطمیع بود و هیچگاه اجازه داده نشد تا مردم
خود انتخاب کنند چرا که انتخاب مردم مشخص بود به سمت اهل بیت می رفت چرا که
ایشان عالم ترین و فاضل ترین و امین ترین مردم روزگار خویش بودند و مردم
این را با تمام وجودشان حس می کردند.بنابراین بنده جوابی که به سوال اول دادید را مخدوش می بینم.در مورد سوال دوم؟با توجه به وقایع تاریخی زمان پیامبر و امام علی می
توان ثابت کرد که در واقع والیان دین تنها در امر دین حرفشان مطلق بوده و
نه در مصادیق دینی و نه در اداره جامعه و معاش و امثالهم.شما درست
فرمودید که در دین مطالبی به صورت مطلق بیان می شود اما دائره این اطلاق
عمومی نیست و خاص است و خاص در دین است. اگر در علوم دیگر نظری دارند از آن
جهت که به دین مربوط می شود نظر دارند نه به صورتی تخصصی!بنابراین
همانگونه که یک پزشک باید طبابت کند در چارچوب حلال و حرام الهی یک عالم
دینی هم باید احکام شرعی بگوید در چارچوب حرام و حلال الهی. مطلق در دین ما
احکام مسلم اسلامی است که طبق قران و روایات مسلم است و سایر عرصه ها
اجتهاد کاملا عقلی و بشری است. در خود فقه هم یکی از ارکان اجتهاد اجماع
است! این که دیگر خود دموکراسی است!شما اگر یک پزشک بگوید فلان دارو را بخور دو راه بیشتر نداری! یا باید
بخوری یعنی نظر پزشک را به صورتی مطلق باید در پزشکی قبول کنی یا نهایت اگر
شک کنید دو پزشک دیگر هم می روید و با تایید آنها دارو را مصرف می کنید که
باز هم نظر هر پزشکی مطلق است و نسبی نیست چون یک نظر تخصصی است بنابراین
اگر متخصص دین هم نظری داد نمی توانید بگویید باید رای گیری کنیم! چون نظر
او در حوزه دین تخصصی است مگر اینکه شما یک متخصص را بر متخصص دیگر ترجیح
دهید که اینت همان پذیرش عقل و اختیار مردم است.اصلا این آیه صریح قران
است که می فرماید امانت الهی را به صاحبانش برگردانید و یکی از امانتها
همانا جایگاه اظهار نظر است که به امناء آن یعنی عالمان آن باید واگذار
شود.حال نظر دموکراسی در این زمینه هم همین است که باید شایسته سالاری باشد و این همان تعبیر قران است که امانت به دست صاحبش برگردد.بنابراین جواب شما به سوال دوم نیز از نظر بنده محل اشکال است.ممنونم از ایجاد فضاییبرای گفتگو و تبادل آراء دوستان.
- ۹۲/۰۶/۲۸