در حیرت

آیا باید در انتخابات شرکت کنم؟ (یادداشتی از حیران)

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۴۴ ق.ظ
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری یکی از سوالاتی که ممکن است برای هر کس مطرح شود این است که باید در انتخابات رای بدهم یا نه؟ عده ای مشارکت در انتخابات در یک نظام اسلامی را تکلیفی شرعی می‌دانند و اصلا چنین پرسشی را شک و تردیدی غیرقابل گذشت می پندارند. عده‌ای دیگر که از اساس اهل سیاست نیستند برای شان چنین پرسشی مطرح نیست. عده‌ی دیگری هم هستند که از بن پایه های تئوری و عملی حاکمیت فعلی را بر نمی تابند و نمی خواهند در راه چیزی که قبولش ندارند قدمی بردارند. من اما جزء هیچ کدام از این سه دسته نیستم. نه سیاست ایرانی را کاملا منطبق با شرع می دانم و نه آدم بی تفاوتی به سیاست هستم. فقط مدتی است که این سوال برایم مطرح شده است و پاسخ فعلی‌ام به آن این است که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نمی‌کنم. اینجا می خواهم تمام فکرها و دلایلی را، که از قبال این پرسش و پاسخ برای خودم تداعی می شود، فهرست‌وار بیاورم. تا هم به یک جمع بندی برسم و هم اینکه آن ها را در بوته‌ی نقد دیگران قرار دهم. - رای ندادن یعنی بی تفاوتی و انفعال؟ اولین دلیلی که به نفع مشارکت در یک انتخابات مطرح می شود این است که اگر رای ندهی یعنی به سرنوشت کشور بی تفاوت هستی و داری منفعلانه به اوضاع نگاه میکنی. این گزاره برایم سوال است که چرا رای ندادن یعنی انفعال؟ مگر نه اینکه درصد کسانی که رای داده اند در این سال های اخیر، که وجهه نظام اسلامی خدشه برداشته است، نشانه‌ی اقبال و رضایت مردم از اوضاع فعلی است؟ چرا وقتی چنین پارامتری، بر خلاف کشورهای پیشرفته‌ی سیاسی، در ایران این قدر مهم است عدم شرکت در انتخابات و تغییر این درصد یک عمل سیاسی به حساب نیاید؟ فقط یک دلیل دیگر در این میان مطرح است که این درصد غیر واقعی است. در این صورت دیگر انتخابات یک کار بیهوده است و فرقی نمی کند در آن حضوری فعال داشته باشی یا نه. - برایم فرقی ندارد چه کسی رئیس جمهور می شود؟ واقعیت این است که رئیس جمهور این قدر در ایران اثر گذار نیست که بخواهم سر آمدن یا نیامدن کسی حرص بزنم. به نظرم حتی اگر کسی مثل آقای احمدی نژاد هم این دوره نبود اوضاع اقتصادی و سیاسی ما خیلی تفاوت نمی کرد. انتقادات از مصالحه و مذاکره با کشورهای غربی در دوران آقای خاتمی قبل از روی کار آمدن احمدی‌نژاد شروع شده بود. اصلاً سیاست خارجی ما در دست رئیس جمهور نیست که او بخواهد در باره اش تصمیم بگیرد. گذشته از این وقتی می توان با یک سخنرانی یا توصیه خیلی چیزها را یک شبه تغییر داد دیگر رئیس جمهور و کار کارشناسی چه معنی دارد؟ یادم هست در اواخر دوره دولت اصلاح طلبان، آقای خاتمی گفته بود رئیس جمهور در ایران یک تدارکاتچی است. در دو دولت نهم و دهم هم آقای احمدی نژاد حرف هایی مشابه این زده است. همه اینها را که کنار ساختار دو گانه‌ی عجیب و غریب سیاسی ایران می گذارم به این نتیجه می رسم که رئیس جمهور فقط می‌تواند سرعت اراده‌ی جای دیگری را کند یا تسریع کند و اراده و نظر خودش چندان مهم و اثرگذار نیست. او فقط یک آدم اجرایی است که اگر سر به راه نباشد اعصاب خودش و دیگران را خرد می کند و زحمت شان را بیشتر. - شرکت نکردن در انتخابات یعنی تضعیف دموکراسی و مردم سالاری در ایران؟ بگذارید از اینجا شروع کنیم که تعریفی دم دستی برای دموکراسی داشته باشیم. به نظرم دو مولفه اساسی دموکراسی، یا به تعبیر بعضی مردم سالاری، احترام به حقوق مردم و حکومت در چارچوب قانون است. اگر با این تعریف همدل باشیم دیگر فقط از برگزاری انتخابات، به عنوان نماد دموکراسی، خوشحال نمی شویم تا با شرکت در آن دموکراسی را تقویت کنیم. بعد از انتخابات سال 88 اقلیتی به نتایج معترض بودند اما جز باتوم و دستگیری و زندان پاسخی نگرفتند. بعد از آن هم، دو نامزد ریاست جمهوری بدون هیچ گونه محاکمه‌ای حصر و به معنی دقیقتر در خانه‌ی خود زندانی شدند. در چنین شرایطی ساده‌لوحی است که بخواهم با انتخابات در دموکراسی کشور خود موثر باشم. چرا که دو شرط اساسی دموکراسی در آن نقض شده است. نه با مردم برخورد درست و قانونی شد و نه با دو نامزد اصلی. در این شرایط آیا شرکت در یک بازی که هیچ قانون و قاعده ای ندارد عاقلانه است؟ چه کسی در انتخاباتی می‌تواند رای دهد که هفته‌ی قبلش شهروند است و هفته‌ی بعدش معارض و معاند و مهدورم الدم؟ اینها سه دلیل اصلی است که باعث شده مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری را عاقلانه ندانم. البته این به معنی بی تفاوتی نیست. من هر روز اخبار مربوط به انتخابات را پیگیری می‌کنم و حتی شاید به نفع یک کاندیدا دیگرانی را که قصد رای دادن دارند تشویق کنم. اما خود نمی خواهم در این هیجان عمومی سهمی داشته باشم. حتی برای اینکه نشان دهم مشارکت فعالی در اداره کشور دارم شاید در انتخاب شورای شهر رای دهم. به این سبب که شورای شهر وجهه مردمی بیشتری دارد و کمتر زیر تیغ جرح و تعدیل حاکمیت قرار می گیرد. حتی اثرش را هم در اوضاع پایتخت چشم گیر میدانم. تا انتخابات ریاست جمهوری نزدیک به 40 روز دیگر فرصت باقی است. شاید در این مدت اتفاقاتی رخ دهد که مرا هم همراه خود با سیل خروشان مردم همراه کند. شاید هم اوضاع همان طوری باشد که عده ای می خواهند: انتخاباتی که دعوا بر سر لحاف است و نمی توان روی آن چندان حساب کرد. شاید باید کمی صبر کنم و بعداً به سوال این نوشته پاسخ دهم. هنوز فرصت باقی است تا کمی بدبینی‌ام فرونشیند و امیدوارتر آینده را ببینم. مطالب مرتبط: سناریوهای انتخاباتی اصلاح طلباناستراتژی انتخاباتی احمدی نژاد و یارانش
  • حیران

دیوار کاغذی کتاب

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ق.ظ
خدای من! خدای من! چقدر کتاب! چقدر کتاب! تو، واقعاً همه‌ی این‌ها را خوانده ای؟ - بیش‌ترشان را. - پس تو... پس تو از پُشتِ یک دیوارِ بلندِ کاغذی و مقوّایی به زندگی نگاه کرده‌ای گیله‌مرد! از پُشت یک دیوار تنومند. تو هیچ چیز را به همان شکلی که هست ندیده‌ای. خدای من! چه عمری را تلف کرده‌ای! چه عمری را باطل کرده‌ای...گیله‌مردِ آرام، ناگهان فرو می‌مانَد... هرگز به چنین برداشتی از مفهومِ کتاب، نیندیشیده‌ام: دیواری میان انسان و واقعیّت...- این‌ها پنجره است عسل، دیوار نیست! عُصاره‌ی واقعیت است نه کاغذ و مقوّا...- بشنو گیله‌مرد! بشنو و یادت باشد که من، موش‌های کتابخانه‌ها را اصلاً دوست نمی‌دارم. تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا می‌زنی... تو فقط زندگی را وَرَق زده‌ای وَ بَر زندگی حاشیه نوشته‌ای. کتاب، عاشق نمی‌شود، آواز نمی‌خوانَد، پای نمی‌کوبد، به دریا نمی‌زند، دردِ مردم را حس نمی‌کند... بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتاب‌ها تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، مُعتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلماتِ مُرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند...پ.ن1: متن فوق قسمتی از دیالوگ عسل و گیله مرد، دو شخصیت اصلی یک عاشقانه آرامِ نادر ابراهیمی، است.پ.ن2: این را با الگوبرداری از وبلاگ عنبر افشان و به مناسبت نمایشگاه بین المللی کتاب گذاشته ام.پ.ن3: تمام حرف عسل خطاب به گلیه مرد این است که: باید حواسمان باشد کتاب برایمان دانایی و خرد به همراه آورد. نه آنکه ما را در دریایی ازمفاهیم پیچیده و بی معنا فروبرد.
  • حیران

چرا به نمایشگاه بین المللی کتاب نمی روم؟

سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۲۵ ق.ظ
سال‌های پیش، اردی‌بهشت که می رسید در تب و تاب این بودم که ببینم نمایشگاه کتاب تهران کی شروع می‌شود. قبل از آن لیستی بلند بالا از کتاب برای خودم تهیه می‌کردم و می‌رفتم در سالن‌های نمایشگاه یک به یک پیدایشان می‌کردم. همین که در جستجوی کالای مورد علاقه ام، کتاب، بودم برایم لذت بخش بود. دست پر که به خانه بر می‌گشتم حس کسی را داشتم که در یک اقیانوس پهناور ماهی‌های بزرگ و درشتی را شکار کرده است. چند روز بعد از آن هم کارم فقط این بود که کتاب‌های تازه را تورق کنم و از بوی تازگی شان مست شوم و فهرست‌شان را زیر رو رو کنم. آخر سر هم برای‌شان در کتابخانه ام جایی باز میکردم و می فرستادم‌شان به لیست کتاب هایی که باید یک روز وقت کنم بخوانم‌شان. امسال اما، برای دومین سال، نمی خواهم در این رویداد بزرگ فرهنگی شرکت کنم. نه اینکه دیگر کتاب نخوانم یا ذوق خرید کتاب نداشته باشم. به دلایل متعدد زیر که باعث شده است وجه فرهنگی و بار علمی نمایشگاه کمرنگ‌تر شود: - قبل از هر چیز فکر میکنم کتاب درست مثل غذای جسم آدمی است. نمی شود رفت در یک سوپرمارکت بزرگ و برای مایحتاج یک سال مواد غذایی خرید. بعضی وقت ها دل آدم چیزهای نو و متنوع می خواهد. بعضی غذاها بمانند خراب می شوند و دیگر قابل مصرف نیستند. اصلا مواد غذایی تازه رنگ و بوی دیگری دارند و فایده شان هم بیشتر است. بر همین مبنا، خیلی وقت است که فقط وقتی کتاب جدید می خرم که درباره اش دغدغه ای داشته باشم و میل به آموختن چیزهایی از آن کتاب را در خود حس کنم. در نتیجه دیگر نمایشگاه کتاب و خرید یک جای کتاب برایم جذابتی ندارد. - از نظر اقتصادی، یکی از اجزاء اصلی زنجیره‌ی‌ بازار کتاب پخش کنندگان آن هستند. همین مغازه های جلوی دانشگاه تهران و پراکنده در سطح شهر را می گویم. این واسطه ها باعث می شوند بازار کتاب رونق داشته باشد و همچون سدی در برابر جریان خروشان یا ضعیف یک رودخانه عمل کنند. یعنی وقتی فروش یک کتاب بالاست، به توزیع عادلانه آن کمک می کنند و وقتی فروش کتابی کم است، باعث ضرر کمتر به ناشر یا مولف آن می شوند. نمایشگاه کتاب مثل یک پتک، در دیواره های این سد ترک های مهیبی بر جا می گذارد. چرا که از دو هفته مانده به شروع نمایشگاه تا دو هفته بعد از آن بازار معمول کتاب بی رونق است و در آن پرنده هم پر نمی زند. - اکثر ناشران سعی می کنند برای نمایشگاه، کتاب های خوب و پرفروش خود را تجدید چاپ کنند. طبیعی هم هست که با این اوضاع تورم کتاب های چاپ جدید 30-40 درصد گرانتر از چاپ های قبلی باشند. در نتیجه وقتی تخفیف 10 تا 20 درصدی نمایشگاه را حساب کنید نسبت به چاپ های قبلی موجود در بازار باز هم مبلغ بیشتری پرداخت می کنید. بنابراین از این منظر هم تخفیف های نمایشگاه چندان دندان گیر نیست. - نمایشگاه کتاب تهران، بیشتر از اینکه یک رویداد فرهنگی باشد، یک کارناوال عمومی است. خیلی از افرادی که به نمایشگاه می آیند برای تفریح و وقت گذارنی است..یعنی نمایشگاه را به چشم فرصتی برای با دوستان بودن و ناهار خوردن و گشت زدن نگاه می کنند. این را می شود از تعداد زیاد بازدیدکنندگان از نمایشگاه در کشوری که سرانه مطالعه به نیم ساعت در روز هم نمی رسد دریافت. غیر از این، اگر یک سر  به نمایشگاه رفته باشید خودتان با چشم غیر مسلح این جنبه را در خواهید یافت. بنابراین، به نظر می رسد ته مایه‌ی فرهنگی نمایشگاه آنقدر هم که رویش تاکید می شود، قابل اعتنا نیست. - گذشته از تمام موارد بالا، فضای عجیب و غریب نمایشگاه کتاب تهران است. نمایشگاه در محلی برگزار می شود که مخصوص برگزاری نماز است و مهندسی متناسب با کارکردهای یک نمایشگاه را ندارد. سالن ها یک تکه هستند و گاهی برای پیدا کردن دو ناشر باید دوبار سر و ته سالن را گز کنی. تهویه سالن جوابگوی حضوری اقشار پر جنب و جوش کتاب‌خوان، به ویژه در زوهای تعطیل، نیست و هوای داخل شبستان‌ها آدم را یاد متروی بعد از ظهر تهران می اندازد. همین باعث می شود هر بار که در مصلی به نمایشگاه کتاب رفته ام تا دو سه روز بدنم کوفته باشد و درد کند. فکر می‌کنم دلایل بالا آنقدر منطقی باشد که امسال هم از حضور در این رویداد بزرگ فرهنگی صرف نظر کنم(البته شاید برای شما هم همین اثر را داشته باشد!) شاید بهتر باشد به جای طمع به خرید کتاب، در خواندن کتاب همت بیشتری صرف کنیم. این طوری هم فرهنگمان بالاتر می رود، هم به بازار واقعی نشر مساعدت بیشتری کرده ایم و هم خودمان را از گزند عوارض جسمانی مثل خستگی و فشارهای همه جانبه و خفگی نگه داشته ایم. مطالب مرتبط: راهنمای نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب و چند حاشیه
  • حیران

دو سالگی "در حیرت"

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۹ ق.ظ
امروز، هفتم اردیبهشت، روزی است که دو سال پیش اولین پست "در حیرت" را نوشتم. اگر بخواهم به زبان آدمیان بگویم امروز روز تولد "در حیرت" است. تولد دو سالگی اش. آن زمان ها دو عامل باعث شد به وبلاگ نویسی روی آورم. اول اینکه، بعضی اوقات موضوعی توجه ام را جلب می کرد و در اینترنت درباره اش به دنبال تحلیل یا مطلبی می گشتم. چیزی پیدا نمی کردم و پیش خود فکر میکردم: چرا کسی به این موضوع توجهی نشان نداده است و  از زاویه دیگری به آن ننگریسته است؟ بعد فکر میکردم کاش خودم چیزکی در این باره می نوشتم و به فضای وب فارسی محتوایی جدید اضافه می کردم. دوم اینکه، دائماٌ به خود می گفتم باید کاری کرد و نباید نسبت به وقایع جاری بی تفاوت بود. دو سال از اتفاقات سال 88 گذشته بود و دوستان و اطرافیان خود را که در آن دوران در اوج هیجان و فعالیت بودند منفعل و ناامید می دیدم. نمی خواستم من هم در آن فضا بمانم. حس میکردم باید قدمی، هر چند کوچک، در جهت حفظ و اشاعه فکر و عقیده ام بردارم. مجموع این دو عامل برایم انگیزه ای شد تا "در حیرت" را راه بیندازم. مدتی که گذشت، دوستم کوچه گرد هم همراهم شد تا بر اساس همین دو هدف وبلاگ را پیش ببریم. حالا پس از دو سال "در حیرت" نزدیک به 270 پست دارد. پست هایی که تقریباً تمام شان، خوب یا بد، زاییده فکر و قلم نویسندگان وبلاگ است و همین ارزش این وبلاگ را برایم دو چندان می کند. پست های "در حیرت" برآمده از دغدغه ها و علائق نویسندگان آن است. دغدغه هایی مثل ازدواج، مسائل اجتماعی و آنچه در میدان سیاست رخ می دهد. همچنین علاقه مندی هایی چون رسانه، سینما ، موسیقی و روانشناسی. به این ترتیب "در حیرت"، فراتر از جایی برای نوشتن، نموداری از دنیای ذهنی و فکری نویسندگان آن است. دنیای که مثل دنیای بقیه آدم ها پر از شادی، غم، ایده های ناب و فکرهای بچگانه است. اینک پس از دو سال، برای من هم "در حیرت" چیزی بیشتر از یک وبلاگ شده است. حالا می توانم درباره موضوعاتی که فکر میکنم یک سابقه برای خودم داشته باشم. می توانم گاهی نظرم درباره موضوعی را به پست های وبلاگم ارجاع دهم. می توانم ، با نگاه به گذشته، سیر فکر و حس و حال و روزم را درطول زمان دریابم. حالا "در حیرت" برایم شده جزئی از زندگی فکری ام. جزئی از هویتی که برای خودم قائلم. چنانچه اگر بخواهم خود را معرفی کنم می توانم از جایی یا گوشه ای از دنیای مجازی نام ببرم که در آن حضور دارم و نفس میکشم. فعالانه می نویسم و فکر و نظرم را رواج می دهم. در این مدت خوانندگان خوبی هم پیدا کرده ام. کسانی که با بعضی هایشان جز به واسطه وبلاگ نمی توانستم آشنا شوم. خوانندگانی که تک تک شان مهمانان وبلاگ هستند و حضورشان گرامی است. چه نظر بدهند چه نه. چه موافق باشند، چه مخالف. حتی آنانی که مخالف هستند را عزیزتر میدارم تا نکند فکر کنند فکر و عقیده و ایده متفاوتشان می تواند از شأن و احترمشان بکاهد. تا بیایند و با نظرهایشان من و شاید بقیه خوانندگان را آگاه تر کنند . به خطای خودشان یا پایداری بیشتر بر عقیده شان. امروز هفتم اردی بهشت است و باید سال سوم نوشتن در این وبلاگ را آغاز کنم. امیدوارم در این آغاز هم جز حیرتی از آنچه می بینم و می شنوم نداشته باشم و همچنان در جستجو باشم برای پرسیدن و دانستن بیشتر. تا جایی که روزی بیایم و صادقانه و با صراحت حرف همان حکیم یونانی را بگویم که تنها چیزی که دانسته ام این بوده است که هیچ چیز نمی دانم.
  • حیران

محاسبه مهریه به قیمت روز!

چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۱۰ ق.ظ
یکی از بحث هایی ،که گاهی در خانه ما در میگیرد، قیمت روز مهریه است. مادرم مهریه اش به تومان بوده است و قیمت فعلی مهریه اش را فلان تومان می گوید. پدرم هم ،شوخی یا جدی، قمیت روز مهریه را پائین تر اعلام میکند. بعد هم هر دو می نشینند به محاسبه اینکه در آن سال سکه اینقدر بوده است و حالا اینقدر. دیگری حرفش را رد می کند و بر اساس ملک تغییر قیمت را لحاظ می کند. خلاصه این وسط برای من، به عنوان یک ناظر بی طرف، همیشه سوال بوده است که بالاخره قیمت واقعی یک مبلغی در سال های پیش الان چقدر است و چطوری چنین مقداری سنجیده می شود. دیروز در سایت تابناک خبری دیدم که به طور مختصر به چنین سوالی پاسخ می داد. با جستجوی بیشتر توانستم جزئیات لازم برای محاسبه مهریه به قیمت روز را به دست آورم. پاسخ از این قرار است که هر سال بانک مرکزی شاخص عمومی قیمت کالاها و خدمات را محاسبه می کند. نسبت این شاخص در حالا حاضر و سال های پیش  ضریبی می شود که مبلغی خاص در گذشته را به قیمت فعلی تبدیل می کند. در زیر لینک جدول شاخص بهای کالاها و خدمات از سال 1315 تا 1391 را آورده ام. نحوه محاسبه مهریه هم با مثال در آن توضیح داده شده است. امیدوارم، از این پس، با دانستن این مطلب بعضی بحث های زن و شوهری برای همیشه پایان داده شود. هر چند فکر می کنم برای خیلی ها، از جمله پدر و مادر من، همین کل کل و چانه زدن بر سر یک مسئله شیرین تر است از اینکه قیمت واقعی مهریه چقدر است! جدول شاخص بهای کالاها و خدمات عمومی پ.ن1: دیروز بعد از اینکه این روش را دانستم، دوره افتادم در اداره تا تکلیف همکارانم را روشن کنم و بدانند چقدر مدیون همسرانشان هستند. نتایج برای بعضی امیدوارکننده بود و برای بعضی هم نه! پ.ن2: متاسفانه وبلاگ وزین "شهروند دردمند" هم فیل.تر شد. وبلاگی که نه فحش می داد و نه مستقیما سران نظام را هدف گرفته بود. فقط مانده ام چقدر حلقه ی آزادی تنگ شده است که چنین وبلاگی را مسدود کرده اند. بعد هم می آیند شعار انتخابات آزاد و آزادی مطلق را سر می دهند.
  • حیران

آدم های ساده

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ
آدمهای ساده را دوست دارم.همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند.همان ها که همیشه هستند،برای همه هستند.آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است. بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند یا زمینشان می زند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد. آدم های ساده را دوست دارم . چون بوی ناب “آدم” می دهند. . .
  • حیران

دنیای آدم‌های ساده: نقدی بر فیلم "حوض نقاشی"

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۰۶ ق.ظ
در سینمای دنیا فیلم‌های زیادی درباره زندگی افراد کند ذهن ساخته شده است. فیلم‌هایی که عمدتاً سعی دارند، با زاویه و نگاهی متفاوت از عامه‌ی مردم، زندگی این دسته از آدم‌ها را به تصویر کشند. در سینمای ایران، اما "حوض نقاشی" یک نمونه‌ی عالی از این نوع فیلم‌هاست. فیلمی که، با تمام سادگی در روایت و شخصیت پردازی‌اش، بر دل می‌نشیند و به همان سادگی فکر و حس بیننده را درگیر خود می‌کند."حوض نقاشی" فیلمی است درباره زندگی خانوادگی یک زوج کند ذهن. مرد و زن جوانی که بهره هوشی کمی دارند و فقط می‌توانند از پس انجام کارهای ساده‌ی خود برآیند. به طوری که پدر حتی نمی تواند مسائل ریاضی ابتدایی فرزندش را حل کند و مادر جز یک نوع غذای ساده چیز دیگری نمی‌تواند بپزد. با وجود این شرایط، این مرد و زن احساس کمبودی ندارند و در زندگی شان خوشبخت و شاد هستند. تا اینکه چالش‌هایی در شغل و رابطه با فرزندشان زندگی آنان را دستخوش ناملایماتی می‌کند و از این پس فیلم به روایت چگونگی مواجه و برخورد آنان با این مشکلات می‌پردازد.  فیلم در میانه‌ی این روایتِ ساده، با زیرکی، زندگی یک خانواده‌ی معمولی دیگر را هم به نمایش می‌گذارد. خانواده‌ای که در آن پدر و مادر هر دو تحصیل کرده‌اند و با این حال در کوران چالش‌های زندگی از هم دور شده‌اند و از لذتی عمیق در زندگی بی بهره‌اند. مقایسه بین این دو خانواده با دو سطح متفاوت از تحصیلات و هوش و عقلانیت بیننده را در برابر سوالی ظریف قرار می‌دهد: نکند آنچه ما برای خوشبختی و شادی ضروری می‌دانیم اعم از ثروت، هوش و موفقیت آنچنان هم که فکر می‌کنیم مهم و ضروری نباشد؟شاید بتوان این تقابل معنی دار را نمایشی پررنگ از یک کشمکش در زندگی انسان دانست. آدمی همواره در زندگی با دو منبع متفاوت و گاهی متضاد روبرو است: یکی طبیعت که مثل سایر حیوانات انسان را به سمت غرایز و نیازهای ضروری‌اش سوق می‌دهد و دیگری عقل که آن را وجه تمایز انسان با دیگر موجودات می‌دانند. عقل با استدلال و حساب و کتابش می‌تواند راه‌هایی نوین به روی انسان بگشاید، برای او نیازها و اهدافی فراتر از طبیعتش فراهم کند و  با به کارگیری تخیل و تصور، زندگی را به مسیری کاملاً متفاوت از جریان طبیعت بکشاند.در فیلم "حوض نقاشی" آدم‌های عادی با مشکلاتی مشابه زوج کند ذهن داستان طرف‌اند. اما ماحصل برخورد آنان با این مشکلات بی‌خوابی، تشویش و نگرانی، دوری از یکدیگر و حتی توسل به قرص‌های آرام‌بخش است. در طرف دیگر اما، تلاش بیشتر و امتحان کردن راه‌هایی ساده و دم دستی راهگشای مشکل بیکاری و تأمین امرار معاش خانواده به حساب می‌آید. بی‌اینکه هیچ کدام از دو آدم کم هوش سخت بگیرند و زندگی را بر خود سخت و تلخ کنند. فیلم از این زاویه تلنگری به بیننده می‌زند. که نکند بیشتر از آنکه محیط و شرایط بر آدمی سخت می‌گیرد خود او با استانداردها و خواسته‌هایی فراتر از طبیعتش زندگی را مشکل می‌کند. چرا نتوان با تکیه به طبیعت ساده چنان زندگی کرد که خوشنود و راضی بود؟ همان طور که مریم و رضا (زن و شوهر کند ذهن فیلم) عمل می‌کنند. چرا نباید آدمی خود را و محدودیت‌هایش را بشناسد و آنها را همان طور که هست بپذیرد؟ مثل پسر خانواده‌ی کند ذهن که در  جریان داستان به همین می‌رسد و در پایان فیلم خوشحالی‌اش عمیق و واقعی است.بازی‌های فیلم بسیار باورپذیر و طبیعی هستند. شهاب حسینی در نقش رضا، مرد کند ذهن داستان، با تغییر توناژ صدا و بازی با دست‌ها و حتی عضلات صورت خود به خوبی توانسته ظاهری باور پذیر از یک آدم کم هوش ارائه کند و کلاسی متفاوت از بازیگری خود را نمایش دهد. نگار جواهریان هم با چهره‌ی معصوم و دست نخورده‌ی خود به خوبی از پس نقش محوری خود در فیلم برآمده است.علاوه بر بازی‌ها و شخصیت پردازی فیلم، فضای آن اعم از دکوپاژ، نوع فیلمبرداری و حتی موسیقی‌اش چنان در کنار هم جفت و جور شده‌اند که فیلم بسیار طبیعی از آب در آمده است. چنانکه بیننده با شخصیت‌های قصه‌ی‌ فیلم همذات پنداری می‌کند و با جریان آن همراه می‌شود. شاید حتی در لحظاتی از فیلم بیننده فراموش کند با فیلمی سینمایی روبروست که بازیگران حرفه‌ای و چهره‌های آشنایی در آن ایفای نقش می‌کنند."حوض نقاشی" به تمام دلایل فوق فیلم ارزشمندی در سینمای ایران محسوب می‌شود. فیلمی که آرام و بی ادعا داستان خود را روایت می‌کند و بیننده را، در میانه‌ی مشکلات کوچک و بزرگ زندگی‌اش، به درون دنیای متفاوتی می‌برد: دنیای زندگیِ آدم‌های ساده. شاید پس از بیرون آمدن از سالن‌های سینما زندگی را ساده‌تر دید تا درست مثل پایان فیلم بتوان از آن عمیقاً لذت برد و از ته دل خندید.
  • حیران

پدیده ارمیا!

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۳۵ ق.ظ
اول: اعم از اینکه ارمیا به مسابقه آواز برود و با وجنات به نسبت مذهبی نقش آوازه خوان را بازی کند یا اینکه برجهای دو قلوی نیویورک در آمریکا فرو بریزند همیشه عده ای هستند که دستان توطئه گری را پست مساله می بینند و جریانهایی را پس پره تشریح می کنند که ناگزیر به آمریکای جهانخوار و یکی دو رده عقب تر انگلستان خبیث و صهیونیسم جهانی وصل می شود از طرف این ارواح خبیثه  عرصه بین الملل هدایت می شوند. بنده قصد ندارم بگویم همواره باید این توهم توطئه را مردود شمرد. اما به نظر من باید مستقل از اینکه چه توطئه محتمل برنامه ریزی شده ای پشت پرده ها وجود دارد باید به خود پدیده هم فکر کرد و به این اندیشید که چه سئوالاتی از این پدیده بر می آید و چه جوابهایی باید به این سئوالات داد. دوم: ارمیا خواه برآمده از شبکه بهاییان پشت سر کانال من وتو باشد و خواه از مجاهدین خلق باشد و یا اینکه فردی عادی باشد که بطور تصادفی رتبه اول آکادمی گوگوش را کسب کرده باشد، با حضور و درخشش خود توانسته است در فضای فکری ایرانیان مسلمان این سئوالات را مطرح کند که 1.تکلیف چیست اگر کسی بخواهد وجنات مومن داشته باشد، نماز بپا بدارد و روزه بگیرد، اما به بعضی از مسائل مسلم دینی تن ندهد؟اصولا چه اهمیتی دارد اگر فرد به ایمانی درونی رسیده باشد و با دقت بسیاری از احکام را رعایت کند اما در مواردی که متقاعد نشده به دنبال دلش برود و مطابق میلش عمل کند؟ آیا چنین فردی به آنهایی که ارثی مسلمان شده اند و تحت فشار هنجارهای اجتماعی مومن اند ارجح نیست؟ 2.تعاملات گسترده در دنیای امروز باعث شده است تا عده ای در خارج از مرزهای اسلام مسلمان باشند. این عده این شانس را دارند تا اسلام را در شرایطی تجربه کنند که مسائل مغایر با اسلام، کاملا جلوی چشمشان است و در نتیجه می توانند خوبی و بدی رعایت نکردن آموزه های دینی را کاملا ببینند و حتی تجربه کنند. این مساله بسیار خوب است که به عینه ببینند که نتیجه بی حجابی چیست و مصرف الکل چه تبعاتی دارد. مشکل وقتی بوجود می آید که یک فرمی از آن منکرات را ببینند که بدیها و مفاسدی که اسلام می گوید را نداشته باشند. مثلا اجرای موسیقی توسط زنان یا اکل گوشت خوک یا ایجاد یک سیستم بانکی بسیار کارآمد و پیشرو مبتنی بر بهره بانکی. مخصوصا که توجیه علمی دقیقی برای اقناع  ذهنهای جوان وجود نداشته باشد. در این صورت است که یک فرم مدرنی از مسلمانی کردن ظاهر می شود که ارمیا یک نمونه از آن است.
  • حیران

سناریوهای انتخاباتی اصلاح طلبان

جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۵۶ ب.ظ
در روزهایی که به انتخابات نزدیک می شویم بحث های داغ و مفصلی درباره حضور هر یک از افراد و گروه‌های سیاسی در جریان است. در این میان، یکی از مهمترین موضوعات حضور یا عدم حضور اصلاح طلبان و نوع فعالیت آنان در عرصه‌ی انتخابات است. اصلاح طلبان به واسطه اتفاقاتی که در سال 88 افتاد، تقریبا به طور کامل از صحنه سیاسی کشور حذف شدند. بسیاری از بزرگان و فعالان این جریان سیاسی به زندان افتادند و دیگران هم یا مجبور به سکوت شدند یا با به آنان اتهامات بسیاری زده شد. اینک، پس از 4 سال دوری از عرصه سیاسی، چالش پیش روی اصلاح طلبان این است که چگونه در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم شرکت کنند و با موجودی اجتماعی و سیاسی خود در آن سرمایه گذاری کنند. در این پست به اجمال سناریو‌های محتمل حضور اصلاح طلبان در این انتخابات و نتایج ناشی از هر کدام از این سناریوها بررسی می‌شود. 1- کناره گیری از قدرت: اولین راه پیشنهادی برای اصلاح طلبان کناره گیری از فعالیت سیاسی است. به این ترتیب، دیگر در انتخابات سال 92 نامزدی رسمی از میان اصلاح طلبان معرفی نمی‌شود و آنان تلاشی برای حضور در قدرت نمی‌کنند. پیش فرض چنین راهی این است که ظرفیت‌ و به تبع آن امکان فعالیت سیاسی در جمهوری اسلامی وجود ندارد. به بیان دیگر، کنش سیاسی اصلاح طلبی به خط قرمز حاکمیت تبدیل شده است. در نتیجه فعالیت سیاسی در جمهوری اسلامی یا باید همراه با عدول از معیارها و اهداف اصلاح طلبی و یا پرداخت هزینه به ازای هر فعالیت باشد. در این شرایط، راه عاقلانه‌تر این است که از عرصه سیاسی کناره گرفت و هزینه بیشتری بابت بازی در زمین حکومت نپرداخت.در تاریخ سیاسی پس از انقلاب، چنین راهی از جانبِ نهضت آزادی پیگیری شده است. اینان هم در میانه‌ی دهه 60 از فعالیت سیاسی رسمی منع شدند. پس از آن چهره‌های معروف این جریان فقط در عرصه فکری- سیاسی حضور داشتند و گهگاه با یک مصاحبه، مقاله یا سخنرانی نظرات خود پیرامون اوضاع سیاسی کشور را مطرح می‌کردند. کناره‌گیری از قدرت برای اصلاح طلبان به معنی آغاز دوره جدیدی برای آنان است. دوره‌ای که بستگی به ریشه‌ها و امکانات این جریان می‌تواند به اثرگذاری بلند مدت و غیر مستقیم آنان در نسبت به سیاست یا فراموشی و انزوای آنان منتج شود. در حالت اول متفکران این جریان باید با حضور در دانشگاه‌ها و نشریات و تریبون‌های قابل دسترس در ترویج مبانی سیاسی اندیشه‌ی اصلاح طلبی بکوشند و آتش اصلاح طلبی را در کوران حوادث آتی کشور زنده نگه دارند. در بلند مدت از دل تئوری پردازی‌ها و تلاش اصلاح طلبان گروه‌ها و احزاب جوانی بر می‌آیند که می‌توانند در عرصه سیاسی به طور آشکار ظاهر شوند و به رده‌های بالای قدرت دست پیدا کنند. اما اگر متفکران اصلاح طلب نه امکان ارتباط با جامعه و نه اندیشه‌ی قابل عرضه‌ای به مردم داشته باشند کم کم با گذر زمان محو و به جریانی تاریخی تبدیل می‌شوند که سابقه‌ای در سیاست ایران داشته‌اند. شاید به نوعی همان اتفاق که برای مجاهدین خلق اوایل دهه 60 افتاد.2- حضور حداکثری در انتخابات: استراتژی مطرح دیگر برای اصلاح طلبان این است که با تمام قوا در انتخابات شرکت کنند. به این معنی که بهترین فرد را از میان خود برگزینند و با تمام امکانات تبلیغاتی خود پشت سرش بایستند و سعی کنند تا دوباره به بالاترین مقام اجرایی کشور دست یابد.طرفدران این راه معتقدند فضای سیاسی در جمهوری اسلامی هنوز آنقدر بسته نشده است که نتوان در آن فعالیت کرد. همچنین در صورت حضور تمام قد در انتخابات، اولاً جریان اصلاح طلبی بالکل از امکان حضور در فرصت‌های سیاسی آینده حذف نمی‌شود و با استفاده از فرصت انتخابات می‌تواند همچنان نظرات خود درباره اوضاع فعلی کشور و راهکارهای پیشنهادی برای اداره آن را به مردم منتقل کند و به این ترتیب در عرصه سیاسی به عنوان جریانی زنده و پویا باقی بماند.تنها مانع اساسی برای تحقق این استراتژی واکنش نهادهای امنیتی و سیاسی حاکمیت به آن است. نهادی مثل شوای نگهبان می‌تواند با ابزار نظارت استصوابی خود و نهادهای امنیتی مثل سپاه و وزارت اطلاعات می‌توانند با رصد و ایجاد محدودیت برای فعالان سیاسی در اجرای این استراتژی اخلال ایجاد کنند و در نتیجه حاصلی جز ناکامی برای اصلاح طلبان به دست نیاید.این راه به نظر نگارنده بهترین استراتژی برای اصلاح طلبان است. چرا که توپ را به میدان حکومت می‌اندازد و در هر صورت به نوعی اصلاح طلبان به یک نتیجه حداکثری یا حداقلی دست پیدا می‌‌کنند. اگر امکان شرکت در انتخابات را داشته باشند شانس پیروزی و دستیابی به قدرت را دارند و اگر از جانب حکومت منع شوند، برچسب انفعال و حتی خیانت ،که به وضوح از جانب مخالفانشان امکان طرح دارد، به آنان زده نمی‌شود و همین تلاش برای تغییر وضع موجود و واکنش حاکمیت به آن برای‌شان در نزد مردم اقبال و اعتبار بیشتری را فراهم می‌آورد.3- حضور حداقلی و پراکنده: راه دیگری که پیش روی اصلاح طلبان است و به دلیل آنکه برخاسته از تصمیم جمعی و حساب شده‌ی آنان نیست به راحتی نمی‌توان نام استراتژی را بر آن نهاد حضور پراکنده‌ی منتسبان به تفکر اصلاح‌طلبی در انتخابات است. در این صورت، تعدادی از افرادی که خود را اصلاح طلب می نامند احساس تکلیف می‌کنند که در انتخابات شرکت کنند و با تشکیل ستادهای مردمی شروع به شعار پردازی و تبلیغ به نفع خود می‌کنند. این نوع کنش افراد اصلاح طلب بهترین نوع فعالیت آنان برای رقیب اصولگرا و جریانی از حاکمیت است که آنان را بر نمی‌تابد. چرا که رای حامی اصلاح طلبان را بین افراد مختلف می‌شکند و همین باعث به حداقل رساندن شانس پیروزی‌شان می‌شود و از طرف دیگر چون فکر جمعی و حمایت رسمی از آنان وجود ندارد از تمام ظرفیت‌های رسانه‌ای و مردمی اصلاح طلبان استفاده نمی‌شود. حتی در صورتی پیروزی یکی از افراد اصلاح طلب در این استراتژی، چون از حمایت و ارتباط خوبی با دیگران برخوردار نیست، دولتی که تشکیل می‌دهد دولتی با حضور قاطع و تاثیرگذار نخبگان اصلاح طلب نخواهد بود. مشابه این اتفاق برای اصلاح طلبان در نهمین دوره ریاست جمهوری رخ داد. در آن زمان هم چندین نفر از دولت اصلاحات نامزد شدند و با تقسیم رای بین‌شان در نهایت فردی ناشناخته و منتسب به اصولگریان به مرحله دوم انتخابات راه یافت. شاید اگر در همان زمان یک ائتلاف سیاسی قوی بین اصلاح طلبان شکل می‌گرفت اوضوع سیاسی کشور طور دیگری رقم می‌خورد.‌سه سناریوی فوق را می‌توان سه راه محتمل حضور اصلاح طلبان در انتخابات پیش رو دانست. هر کدام از این سه استراتژی پیش فرض‌ها و نتایج متفاوتی دارد. اینکه کدام از این سناریوها به وقوع بپیوندد به آنچه در ماه‌های آتی اتفاق می‌افتد و به کنش افراد اثرگذار در انتخابات بستگی دارد. نسبتی که به دلیل فعالیت کمرنگ و مقطعی احزاب در ایران، باعث اتفاقات غیر قابل پیش بینی در سیاست ایران می‌شود. باید در دو ماه باقی مانده به نظاره نشست تا دید چه اتفاقاتی ممکن است رخ دهد و اصلاح طلبان چگونه در یازدهمین دوره انتخابات بالترین مقام اجرایی کشور شرکت خواهند کرد.
  • حیران

کمای ذهنی

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۲۸ ق.ظ
مدتی است دچار کمای ذهنی شده ام. فکرم و ذهنم خالی از ایده و فکر شده است. با دفترچه ام قهر کرده ام. دستم به نوشتن نمی رود. ذهنم آشفته است و هر چه می خواهم روی موضوعاتی تمرکز و درباره شان فکر کنم نمی توانم. شنیده ام آدم هایی که به کما می روند اعضایشان را به دیگران می بخشند. نمی دانم اما اعضای داخلی و سالم یک ذهن به کما رفته چه ها هستند و به درد چه کسانی می خورند. شاید برای چنین آدمی فقط قلب و دلی باقی مانده است. اما در این دوره و زمانه چه کسی به دنبال قلبی می گردد که سالم کار کند؟ که هست که بخواهد دلش را پیوند زند و آن را بهبود بخشد؟ ذهنم زمانی است که به بن بست رسیده است. از هر مسیری می روم می رسم به یک مانع. دیگر راهی برایم باقی نمانده است. جریان ها و شریان های ذهنم یکی یکی دارند بسته می شوند. لخته ها و گره هایی در آن تشکیل شده است که جلوی جریان فکرم را گرفته اند. فکر می کنم دچار سکته ذهنی شده ام. باید بروم سراغ یک پزشک تا مگر فکری به حالم کند. یک پزشک ذهن یا روح که در پستوی پیچیده ی ذهنم جستجو کند. برای باز کردن گره های ذهنم. برای آنکه از مرگ ذهنی نجاتم دهد. شاید با جاری کردن خون تازه ای در فکرم. شاید با اضافه کردن سلول های جدیدی به آن. نمی دانم اینها افاقه می کند یا نه. اما حداقل از اینکه بنشینم و در انتظار مرگ ذهنم باشم بهتر است. باید بکوشم تا شاید از این کما در آیم و برگردم به زندگی عادی ام. زندگی که در آن خوب بیاندیشم. خوب سوال کنم و با جستجو به جواب هایی در خور برسم. باید راهی پیدا کنم برای بیرون آمدن از این اوضاع. شاید هنوز امیدی باشد به اینکه بیدار شوم و چشمانم را باز کنم. باید راهی بجویم برای بیرون امدن از این کما...
  • حیران