دیوار کاغذی کتاب
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ق.ظ
خدای من! خدای من! چقدر کتاب! چقدر کتاب! تو، واقعاً همهی اینها را خوانده ای؟ - بیشترشان را. - پس تو... پس تو از پُشتِ یک دیوارِ بلندِ کاغذی و مقوّایی به زندگی نگاه کردهای گیلهمرد! از پُشت یک دیوار تنومند. تو هیچ چیز را به همان شکلی که هست ندیدهای. خدای من! چه عمری را تلف کردهای! چه عمری را باطل کردهای...گیلهمردِ آرام، ناگهان فرو میمانَد... هرگز به چنین برداشتی از مفهومِ کتاب، نیندیشیدهام: دیواری میان انسان و واقعیّت...- اینها پنجره است عسل، دیوار نیست! عُصارهی واقعیت است نه کاغذ و مقوّا...- بشنو گیلهمرد! بشنو و یادت باشد که من، موشهای کتابخانهها را اصلاً دوست نمیدارم. تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا میزنی... تو فقط زندگی را وَرَق زدهای وَ بَر زندگی حاشیه نوشتهای. کتاب، عاشق نمیشود، آواز نمیخوانَد، پای نمیکوبد، به دریا نمیزند، دردِ مردم را حس نمیکند... بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتابها تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، مُعتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلماتِ مُرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند...پ.ن1: متن فوق قسمتی از دیالوگ عسل و گیله مرد، دو شخصیت اصلی یک عاشقانه آرامِ نادر ابراهیمی، است.پ.ن2: این را با الگوبرداری از وبلاگ عنبر افشان و به مناسبت نمایشگاه بین المللی کتاب گذاشته ام.پ.ن3: تمام حرف عسل خطاب به گلیه مرد این است که: باید حواسمان باشد کتاب برایمان دانایی و خرد به همراه آورد. نه آنکه ما را در دریایی ازمفاهیم پیچیده و بی معنا فروبرد.
- ۹۲/۰۲/۱۴