در حیرت

قبل از مطالعه می توانید بخش قبل را مطالعه کنید. خلاصه: دوره احمدی نژاد دوره سیاهی از لحاظ اقتصادی بوده است. با این وجود اجرای طرح هدفمندی یارانه ها می تواند بعنوان یک افتخار بزرگ برای این دولت بماند. چرا که اگر چه در بدترین زمان اجرا شد و با هزینه بسیار زیاد اجرا شد، اما مهم این است که"این طرح اجرا شد". کاری که از پس دولتهای توانمندتر قبلی بر نمی آمد. کاری که شاید دولتهای قبلی به اندازه کافی دلیری و فداکاری (و شاید قدرت سیاسی و عدم پاسخگویی)برای اجرای آن را نداشتند. در یک کشور امور زیر بنایی مهمی وجود دارند که اگر کج گذاشته بشوند، اساس کار کشور ناراست خواهد شد. در این شرایط کار این کشور در آن امر اصلاح نمی شود مگر اینکه فکری اساسی در مورد آن مساله بشود. مثل همین بحث سوبسیدها که چندین دهه است که دامنگیر اقتصاد ماست و بزرگترین آفت آن می باشد. وضعیت چنین کشوری آنگاه بدتر می شود که مجموعه عوامل یک حاکمیت بگونه ای با هم تعامل داشته باشند که هیچ کس نتواند دردهای اساسی را درمان کند و مسائل اساسی را بطور ریشه ای حل کند. چرا که هر گونه تغییر بزرگی باشد با چنان مقاومتی از طرف رسانه ها و نهادها و شخصیتها  مواجه می شود که قافیه کار را برای مجریان بسیار تنگ می کند( البته در صورتی که طرح مربوطه شانس بیاورد و مانند برنامه چهارم خاتمی برای اصلاح یارانه ها کلا حذف و تعدیل نشود) و مجریان در عمل از ترس عواقب وحشتناک آن برای دولت خود و مشی سیاسی خود(با اطمینان از اینکه این فداکاری دولت قطعا بصورت آتویی در دست مخالفان قرار خواهد گرفت) و بخاطر اینکه می دانند در لحظات حساس امکان و قدرت پشتیبانی از برنامه خود را نخواهند داشت ناچار از برنامه خود چشم خواهند پوشید. وقتی فضای سیاسی یک کشور اینگونه باشد، اجرای طرحهای بزرگ و اعمال اقدامات جسورانه تنها به تدبیر یک دولت وابسته نیست. در چنین شرایطی جسارت، شجاعت، روحیه فداکاری، خودرایی و خودسری، متقاعد نبودن به قواعد و ضایع بودن(بی پروا اقدامات ضایع انجام دادن)و.... بسیار مهم و موثر خواهند بود و می توانند از توان کارشناسی یک دولت موثرتر واقع شوند. معضل یارانه های بیماری مزمن و کشنده اقتصاد ما بود که هیچ دولتی قبل از دولت دهم  نتوانست به درمان آن بپردازد. اگر چه همه به وجود آن آگاه بودند و تا حدودی درمان آن را می شناختند. دردی بود که دیگر به نقطه بحرانی رسیده بود و دیگر تحمل آن برای اقتصاد کشور ممکن نبود و با این وجود اقدامات برای درمان آن همگی از طرف سیستم خنثی شده بودند و هیچ دولتی توان سیاسی اجرای آن را نداشت. در چنین شرایطی و در این برهه از تاریخ اجرای چنین طرحی تنها و تنها از طرف دولت احمدی نژاد ممکن می شد و در صورتی که چنینی دولتی وجود نداشت معلوم نبود که این معضل تا چه مدت گریبانگیر اقتصاد کشور بود. چرا که تنها دولت احمدی نژاد است که بی محابا و بدون توجه به عواقب احتمالی چنین طرحی ممکن است دل به دریا زده و به چنین کاری اقدام کند، و این دولت است که مصوبه های خود را با هرگونه لابی گری و اعمال نفوذ و اعمال زور و دست زدن به کارهای ضایع از مجلس می ستاند و این دولت است که می تواند قانون بودجه ای  تصویب کند و بعد مستقل از آن قانون هر کاری که دلش می خواهد بدون توجه به اخطارها و جنجالها و درخواستها و التماسهای شخصیتهای سیاسی و اقتصادی انجام دهد و تنها این دولت است که می تواند قیمتها را با ابزارهای امنیتی کنترل کند و مانع جهش قیمتها شود و تنها این دولت است که در بدترین شرایط اقتصادی ممکن کشور را فاقد هر گونه تورم و در اوج شکوفایی و در کمترین حالت بیکاری اعلام کند و راست راست توی چشم کارشناسان نگاه کرده و هر گونه ضعف و اشتباهی را حاشا کند و دست آخر که گند قضیه در آمد قضیه را به گردن مجلسی که نگذاشت مصوبه درست تصویب شود(آن هم درشرایطی که کوچکترین توجهی به مصوبات ندارد) و به دستهای پنهان و دشمنی های بی امان حواله دهد و تنها این دولت است که چنین پشتوانه تبلیغاتی در رسانه ملی دارد و امت حزب الله هم هر حرف بی ربط و نادرستی که بزند تا تهش راباور می کنند و حتی ممکن است در حمایت از آن راهپیمایی کنند. بطور خلاصه باید گفت که با وجود اینکه دوران احمدی نژاد دورانی سیاه از لحاظ اقتصادی برای کشور بوده است، اما اجرای این طرح(هر چند بصورت نیمه موفق و همراه با انتقادات بسیار بزرگ) خدمتی بزرگ و فراموش ناشدنی و فداکاری ستودنی در تاریخ اقتصاد کشور بوده است. چرا که با وجود هزینه های تحمیل شده، بلاخره این خار از پای درآمد و چشم فتنه کور شد و خواه ناخواه دیر یا زود عواقت بد این طرح که ناگزیر از تحمل آن بوده ایم خواهند گذشت و دوران بهبودی خواهد آمد. در مجموع اگر کشور بتواند از مهلکه هولناکی که در آن افتاده است و در آن مهلکه مجموعه عواملی که ممکن است یک حکومت را ساقط کند(اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، داخلی، خارجی) یکجا جمع شده اند، جان به در ببرد، در آن صورت از اجرای زورکی طرح هدفمندسازی یارانه ها همواره بعنوان بزرگترین دستاورد دولت احمدی نژاد یاد خواهد شد.   پانوشت: قبول دارم که اندکی تناقض در متن وجود دارد. اما همانگونه که در موخره گفته شد در صورتی که همه چیز بخوبی تمام شود این مساله هم بعنوان افتخار برای دولت خواهد ماند. مانند تیم فوتبالی که بازی بسیار بدی انجام داده است، اما بنا به شرایط یک توپ وارد گل کرده و بازی را برده است. به علاوه در مجموع رویکرد متن این است که برای دولت حسن نیت قائل است هرچند عقلانیت و تدبیر قائل نیست.
  • حیران

چیستی انسان

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ۱۰:۰۰ ق.ظ
چه وهمی است انسان؟ چه چیز نویی، چه هیولائی، چه آشوبی، چه سوژه متناقضی، چه اعجوبه‌ای! داور همه‌چیز، کرم زمینی ابله، امانتدار حق، گنداب شبهه و اشتباه، افتخار و تحفه هستی!چه کسی این کلاف سردرگم را خواهد گشود؟پاسکال
  • حیران

پرسش های زندگی

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۱ ق.ظ
در زندگی سوالاتی هستند که هر کس باید برایشان جوابی داشته باشد. سوالاتی بنیادین و ژرف که در شرایط عادی فقط فلاسفه خود را مشغول به پاسخ گویی به آنها می کنند. سوالاتی از این قبیل که " من که هستم؟"، "جایگاه من در این جهان چیست؟"، " زندگی ام چه معنایی دارد و باید به کدام هدف وقت خود را صرف کنم؟"، " چگونه باید زندگی کرد؟"و ...اینها سوالاتی هستند که من نامشان را سوالات زندگی می نامم. چرا که تک تک آدم ها باید برایش جوابی بیابند. وگرنه روزی زندگی سختگیر و بیرحم حوصله اش سر می رود، سراغ آدمی می آید و یقه اش را می گیرد تا تکلیف خودش را مشخص کند. هر چند در لحظه به لحظه انتخاب هایمان همین سوالاتتند که مشخص می کنند چه رشته ای بخوانیم، با چه کسی ازدواج کنیم و یا چه شغلی داشته باشیم. کسی که تکلیفش را نداند نگاه میکند تا ببیند اطرافیانش و جامعه اش چه جوابی دارد و همان را در پیش می گیرد. بعد هم خود را به کوچه علی چپ می زند و راضی است که خشنودی دیگران را به دست آورده است و حالا به او احترام می گذارند. کاری که اکثر مردم می کنند تا خیالشان از چالش و درگیری فکری و روحی با حقیقت راحت شود.اما همه چیز وقتی تفاوت می کند که  صدای قدم های مرگ از راه رسد. در همان بحبوبه است که باز همین سوالات ژرف و عمیق از پشت پرده بی خیالی و شهرت و ثروت بیرون می جهند و در برابر آدمی قد علم می کنند. لااقل در دو مرحله از زندگی است که باز همین سوالات گریبانگیر انسان می شود.یکی دورانی است در میان سالگی که به آن بحران میان سالی می گویند. بحرانی که در نتیجه رسیدن آدمی به میانه ی مسیرِ از تولد تا مرگ به وجود می آید. در این دوره است که شخص با نگاه به جلو سردی مرگ را حس می کند و با نگاه به عقب زندگی خود را وارسی. آنگاه است که باز از خود و آنچه کرده است می پرسد و خود را زیر سوال می برد. اگر آنچه هست به آنچه باید باشد نزدیک باشد نفس راحتی می کشد و ادامه راهش را پی میگیرد، در غیر این صورت عاچزانه می کوشد تا در زمان باقی مانده به جایی برسد. به جایی که سایه آن سوالات بر سرش سنگینی نکند و دمی بیاساید.مرحله ی دیگر لحظه ی مرگ است. لحظه ای که برای همه پیش می آید و شاید هیچ کس فرصتی نداشته که دقیقاً بگوید چه اتفاقی رخ خواهد داد. آن لحظه است که گویی تمام زندگی آدمی در برابر چشمانش ظاهر می شود و همه را همچون فیلم سینمایی می بیند. شاید آن زمان دیگر بسیار دیر شده باشد برای پاسخ گویی به این دسته از سوالات. شاید فقط می توان امیدوار بود که از پس زندگی از دست رفته حرمان و حسرت نصیب نشده باشد و آن لحظه آخر را با لبخند ترک کند.شاید تمام این حرف ها را بتوان در این جمله از بزرگی خلاصه کرد: حاسبوا انفسهم قبل ان تحاسبو... از خود بپرسید قبل از آنکه از شما بپرسند.
  • حیران

جفا

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۵۶ ق.ظ
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت          بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم               افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار                حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
  • حیران

شاهین نجفی از زاویه ای دیگر

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۰۷ ب.ظ
حتما تا به حال شنیده اید که یک خواننده رپ مقیم خارج، ترانه ای خوانده است با مضمون طنز و هجو که خطاب به دهمین امام شیعیان علی النقی (ع) است. در اینجا نمی خواهم به این ترانه بپردازم. اما با اطلاعی که از متن آن دارم، آن را توهین آمیز و بی ادبانه می دانم. به طوری که حتما کسی را که تقدسی برای ایشان قائل است می آزارد و احساس میکند این شخصیت  هتک حرمت شده است. از طرفی همزمان با انتشار این ترانه و واکنش روحانیون و مذهبی ها، حمایت هایی از این فرد به راه افتاد. عمده این حمایت در جهت حفظ آزادی بیان چنین ترانه ای را روا می دانستند و محالف هر گونه تنبیه و لعن علیه این خواننده بودند. با این مقدمه و از زاویه ای  دیگر می توان این واقعه را مورد بررسی قرار داد: - شاهین نجفی از نسل سوم است. یعنی کسی که در همین کشور رشد کرده است. در همین آموزش و پرورش به مدرسه رفته است و آب و هوای همین تهران را استشمام کرده است. این نکته مهمی است که او کسی  است که دست پرورده این نظام بوده است. از سال ها پیش خوانندگان بسیاری از نسل قبل از انقلاب در خارج مقیم بوده اند و قعالیت می کرده اند. ولی هیج یک چنین آشکارا مقدسات شیعه را به سخره نگرفته بود. باید پرسید چه بر سر تربیت دینی در این کشور آمده است که یک نسل سومی خط مقدم این جبهه می ایستد؟  - حتی اگر بپذیریم که شاهین نجفی با پول و تحریک صهیونیست ها ترانه مذکور را خوانده است، نمی توان این واقعیت را انکار کرد که تعداد قابل توجهی از ایرانیان داخل و خارج از کشور عمل او را ناشایست نشمردند و برخورد با او را محکوم کردند. به نظرم برای بسیاری در این داستان، معادله ضدیت با دین به معادله ضدیت با حکومت دینی تبدیل شد و در پس دفاع از این خواننده رپ در پی استحکام موضع خود در قبال حکومت بودند. آنان نفی مقدسات را با توهین به مقدسات یکسان گرفتند و چون خود در موصع نفی بودند از هتک حرمت دفاع کردند. به عبارت دیگر چنین حمایتی از یک ترانه مبتذل دو دلیل عمده داشته است. یکی حکومتی شدن دین که خواسته اقتدارگرایان بوده است و حالا ضدیت با دین و قدرت را یکی کرده است و دیگری، نبود نقد و نقی دین و خلط ان با هتک حرمت و اهانت. به نظر می آید آرام آرام پرده های بیشتری از فضاحت فضای گلخانه ای که سال هاست تندروها و خشک مقدس ها ایجاد کرده اند، رو شود. آنگاه شاید حامیان این فضا دریابند که در تمام این مدت فقط خوش خیال بوده اند که دینشان حفظ شده است و حتی ترویج و رونق بیشتری یافته است. زمانی که شاید جز افسوس کاری نشود کرد.
  • حیران

مرگ و زندگی

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۱۱ ب.ظ
امروز با دوست بسیار عزیزی که قصد مهاجرت به خارج از کشور را دارد، ملاقاتی داشتم. وقتش محدود بود و ملاقاتمان کوتاه. با هم از خاطراتمان گفتیم و نقشه هایمان برای آینده. در تمام طول دیدارمان حال کسی را داشتم که برای آخرین بار او را می بیند. با اینکه خیلی آدم احساساتی نیستم اما، بغضی گلویم را گرفته بود و رهایم نمی کرد. تمام لحظاتم با او جلوی چشمم می آمد و همزمان که به حرف هایش گوش می کردم حسرت می خوردم که ای کاش لحظات بهتر و بیشتری با او می داشتم. شاید دانستن همین یک نکته برای ما کافی است تا رفتارمان در برخورد با دیگران عوض شود. اینکه شاید هر دیدار و هر برخوردمان برای آخرین بار باشد. این طوری دیگر دل کسی را نمی شکنیم. اگر در قبالمان بی معرفتی شد زود از کوره در نمی رویم. صبرمان زیاد می شود و گذشتمان به موقع. همه می دانیم روزی مرگ در انتظارمان است. اما حضور این انتظار در دایره خود آگاهی ماست که تعیین می کند چگونه باشیم. وقتی بدانیم مرگ در دو قدمی مان است طور دیگری زندگی می کنیم. طور دیگری عبادت می کنیم و در آخر طور دیگری مرگ را در آغوش میگیریم. با این نگاه دیگر مرگ واقعه ای تلخ و شوم نیست. در پس مرگ زندگی را خواهیم دید که پر از زیبایی است. زندگی که کوتاه است و باید قدرش را دانست. پ.ن: شاید در هیچ کتابی به اندازه نهج البلاغه از مرگ نخوانده ام. همیشه فکر می کردم چگونه آن مرد بزرگ این مقدار مرگ اندیش بوده است و باز هم این همه پرتلاش و با امید.  امشب شب تولدش است و دوست داشتم به احترامش متنی بنویسم. فرصت نشد. تنها می توانم از او بخواهم هوایمان را داشته باشد و در وقت نیاز یاریمان کند.
  • حیران

آیا در انتخابات 88 واقعا تقلب شد؟

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۳۵ ب.ظ
بعد از سه سال هنوز این سئوال برای بسیاری مطرح است که آیا واقعا در نتیجه انتخابات 88 تقلبات گسترده انجام شد یا خیر؟ بنده همانگونه که همان شب اعلام نتایج مصرا می گفتم و پس از بازشماری و اعلام نتایج نیز تکرار می کردم، معتقدم که تقلبهایی که شده است هیچگاه منجر به تغییر نتیجه نشده است. به نظر من تقلبات به هر میزان که بوده باشند هیچگاه در این حد نبوده اند که نتیجه انتخابات را عوض کند. چرا که: 1.مشاهدات من در میان مردم فقیر، روستاییان و مردم شهرهای کوچک و مخصوصا افراد سنتی همگی حاکی از این بود که اقدامات احمدی نژاد در دوره چهار ساله، تبلیغات گسترده برای وی در سیما، پولهایی که توزیع شده است و برچسبهایی که به موسوی خورده(بطور خاص برچسب گسترش بیحجابی پس از ریاست جمهوری وی همانند دوره خاتمی) و مهمتر از همه ابتکارات شایان توجه(و البته ضد اخلاقی) احمددی نژاد همگی منجر به این شده اند که احمدی نژاد برتری قاطعی نسبت به میرحسن پیدا کند. 2.هیچ حرف درست و بدرد بخوری در حرفهای موسوی و رهنورد و سخنگویانشان وجود نداشت که حاکی از تقلب باشد و تنها حرف منطقی آنها بحث تخلفات انتخاباتی بود که البته بحثی مستقل از بحث تقلب بود.هر چند سخنرانی آقای محتشمی پور(رئیس کمیته صیانت از آراء)نیز حرفهای قابل توجهی بود که البته باز چیزی را ثابت نمی کردند و تنها حاکی از وجود داشتن بستر برای تقلب بودند. 3.بررسی ها و تحلیلهای انجام شده روی آمار صندوقها که توسط وزارت کشور ارائه شدند، بستری بودنذ که هر گونه تقب احتمالی را می توانستند به اثبات برسانند. حال اینکه  پس از بررسی ها که توسط عده زیادی بطور مستقل انجام شدند معلوم شد که مجموع صندوقهایی که می توانستیم نتایج آنها را باطل اعلام کنیم کمتر از پانصد هزار رای دارند، علاوه بر اینکه مسائل مورد استدلال در همه انتخابات های قبلی هم وجود داشته اند و امر جدیدی نبوده اند. 4.تعداد زیاد ناظران ستادهای موسوی و کروبی ابزاری بود که بوسیله آن میشد هرگونه تقلبی را برملا کرد. ناظران سبزها در پای صندوقها بعضا اخراج شذند و بعضا کارتشان به موقع به آنها داده نشد. اما با این وجود این  اکثریت صندوقها ناظر داشتند و ناظرها تا  آخر شمارش آرا پای صنوقها بودند و نتایج شمارش را به اطلاع ستاد رساندند. با یک روش بسیار ساده این امکان وجود داشت که کمیته صیانت از آرا پس از بررسی ها اعلام کند که در صندوقهایی که ما تاییدشان می کنیم درصد آرا اینقدر است و این درصد آرا تفاوت فاحشی با درصد اعلام شده دارد. حال اینکه این اقدام ساده از سوی کمیته صیانت از آرا صورت نگرفت. در مجموع بحث اینکه آیا اساسا اعتراضات گسترده باید صورت می گرفت یا خیر امر متفاوتی است اما به نظر من واقعیت امر این است که اساسا در انتخابات سال 88 تقلبی که منجر به تغییر نتیجه شود صورت نگرفت. پ.ن: مطلبی در ویکیپدیا هست که به طور جزئی و جامعی تقلب در انتخابات 88 را بررسی کرده است. سر زدن به آن برای رسیدن به یک دید خوب درباره این قضیه خالی از لطف نیست:  احتمال تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸)
  • حیران

درباره انسان بودن

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۴۲ ق.ظ
شاید پاسخ به این سوال که آدمی چیست تاریخی به درازای اندیشه بشر دارد. بعد هم هر کس به تناسب تعریفش شروع به توجیه رفتارهای آدمی کرده است. اما اگر بخواهیم در این چرخه طولانی و شاید معیوب تعریف گیر نیفتیم می توانیم خیلی ساده بگوییم آدمی موجودی است مرکب از عقل و حس. یعنی ترکیبی از دوست داشتن ها و درست دانستن ها. ترکیبی از منطق و علاقه. از دو دو تا چهار تا و از دل سپردن. به همین نسبت می توان برای بسیاری از وقایع مهم زندگی توصیفی آورد و توصیه هایی از نوع عملکرد مطلوب ارائه کرد. - مادر شدن: شاید یکی از سخت ترین کارهای دنیا همین مادری کردن است. اینکه 9 ماه سختی و رنج بارداری را تحمل کنی. با درد فرزندی بزایی و تا سال ها مراقبش باشی از آن دست کارهایی است که به هیچ وجه عقلانی نیست. این همه زحمت میکشی و از کار و زندگی بیفتی که چه؟ می توانی همین را بگذاری در راه پیشرفت اقتصادی و اجتماعی. چه کسی به مادر بودن جایزه و مدال می دهد؟ اما وقتی وجه دیگر آدمی پا وسط می گذارد قضیه بالکل عوض می شود. مادر شدن با تمام سختی هایش می شود لذت بخش و آرامش بخش. اینجاست که احساس آدمی به تمام قد ظاهر می شود و نشان می دهد که آدمی چه ظرفیت هایی دارد و چقدر می تواند فداکار و دلسوز شود. - ازدواج: یکی دیگر از نقاط عطف زندگی همین وصلت زناشویی است. پیمانی به دارازی یک عمر و به سختی یک جاده پرپیج و خم. اما در اینجا هم هر دو جزء آدمی بروز می یابد. در چنین ازدواجی هم حس باید راضی شود و هم عقل. به همین خاطر است که ازدواج در سنین پائین تر از 22 که حس آدمی در اوج است، توصیه نمی شود و می گویند ازدواج در سن بالاتر از 30 هم پر از اما و اگر می شود. بر همین مبنا بعضی می گویند باید عاقلانه انتخاب کرد و عاشقانه زندگی. گویی این هر دو جزء جدای از هم اند و می توان با یک کلید دیگری را خاموش کرد. یا بعضی معتقدند اساس ازدواج عشق است و لاغیر. اما هنر، تعادلی بین این دو است و انتخاب درست بر مبنای هردوی آنها. نباید به آسانی به هر کسی دل داد و از آن طرف هم نباید فقط با معیار عقل همه چیز را وارسی کرد و رد یا قبول. به همین ترتیب می توان پدیده های دیگری را هم توجیه کرد. می توان گفت انسانیت هم ترکیبی از این دو جزء است و  به هر میزان که کسی در این دو تعالی یابد، انسان تر شده است و بر عکس در هر کدام که نقصانی پدید آید یعنی انسایتش کم شده است. اینگونه است که باید نشست و فکر کرد که چه کاری می شود به حال هر دویشان کرد. پ.ن: وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم                        که در طریقت ما کافریست رنجیدن
  • حیران
این روزها خیلی باب است که در مذمت رفتار نژاد پرستانه ما ایرانیها درباره برادران مهاجر افغانی صحبت شود. گویی دفعتا به این فکر افتاده ایم که این چه رفتاریست که این همه سال داشته ایم و خودمان به آن فکر نکرده ایم. اما چند نکته در این بین لازم است که ذکر شود(با توجه به رابطه نزدیکی که نگارنده با برادران مهاجر افغان داشته است). اول: افغانستانیهای خوب(خودآگاه، سالم، باوجدان، کاری و...) معمولا زندگی خوبی در ایران دارند. چرا که افغانی بودن آنها و سبک زندگی آنها برای آنها در ایران مزیت شده است. چرا که: 1.فلسفه حضور آنها در ایران دسترسی به کار آسان و پر درآمد است(در افغانستان کار کم است و  وکارکردن سخت است ومزدها پایین است) که در کنار وجود امنیت امکان جمع آوری ثروت را برای آنها فراهم آورده است. 2.افغانستانیهایی که توانایی مدیریت دارند در ایران یک مزیت رقابتی نسبت به ایرانیها دارند. آنها نیروی کار قابل اعتماد و پر تلاش در اختیار دارند(کار تیمی افغانستانیها در غربت واقعا ستودنیست) که این قضیه بعضا از آنها پیمانکارهای بسیار بزرگ و توانمند ساخته است. 3.قناعت، خرج کم و کار دسته جمعی خانواده ها حتی در سنین پایین،  پس انداز زیادی را برای آنها بوجود آورده است که باعث شده بتوانند علاوه بر پس انداز جمعی بالا، در ایران صاحب ملک و دارایی های زیادی بشوند. دوم: اگر چه مساله نژاد پرستی متاسفانه در کشور وجود دارد اما با کمال تاسف برادران مهاجر افغان نیز پرونده اجتماعی سیاهی در کشور از خود بجای گذاشته است. سوم: قطعا هر کسی سهم بزرگی درمورد هر برچسبی که به او بزنند بازی کرده است. رویکرد تحقیر آمیز ایرانیان نسبت به برادران افغانستانی بیشتر از آنکه ناشی از نژاد پرستی ما ایرانیان باشد، به نظر من زاده جهل، بی سوادی و عقب ماندگی اجتماعی برادران افغانستانیست. اگر با آنها اینگونه رفتار می شود دلیل اولش این است که اینگونه می طلبند که با آنها رفتار شود. چهارم: یک نکته جالب اینکه اجرای طرح هدفمندی یارانه ها(افزایش شدید هزینه ها بدون اینکه یارانه ای دریافت شود) عرصه را برای افغانستانی ها تنگ کرده است. بگونه ای که اگربحث امنیت و بحث تشیع و نیز بحث عادت کردن به شرایط و جا افتادن مهاجران در محیط نبود، قطعا کار کردن در ایران برای بسیاری از افغانستانیها مطلوب نبود. به عبارت دیگر احتمالا روند مهاجرت به ایران برای افغانستانیها معکوس شده است. پنجم: به نظر می رسد که اطلاعات اغلب افرادی که مطلبشان را در وب دیده ام در مورد زندگی افغانستانیها در ایران اندکی قدیمی هستند. چرا که اوضاعشان آنقدر ها هم که گفته می شود بد نیست و وضعیت رو به رشدی در ایران دارند. به نظر نگارنده در ایران شرایطی برای افغانستانیهای خوب فراهم شده که ایرا ن بستر رشد قشر متوسط افغانستانیهای شیعه خواهد بود.
  • حیران

امشب من

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۰۶ ب.ظ
این ها را برای خودم می نویسم که یاد بماند این احوالم را. امشب مفصل با او درباره رابطمان و تصمیمش صحبت کردم. چقدر متفاوت بود با فاطمه ای که میشناختم. با آن کسی که به او دلبسته بودم. فاطمه ای که پر از احساس بود و امید. حالا شده بود پر از یأس و بدبینی. با این حال هنوز هم وقتی با او حرف زدم آرامتر گرفتم. بغضی در گلویم بود که با بغض او ترکید. شاید آخرین اشتراکمان همین بغض هایی بود که هم زمان ترکیدند. اشک هایی که با هم ریخته شدند. ------------- صبح با دستانش کوه رفته بودم. کفش ها و کوله اش را با هم خریدیم. چقدر ذوق داشتم موقع خریدش که چقدر جاها هست که برویم. حالا او تنها و بدون من رفته بود آنجا. نمی دانم چگونه توانسته بود. همیشه در انجام کارهای سخت مهارت داشت! -------------- وقتی از گذشته گفت دیدم اشتباهاتی داشته ام. یکی یکی باید یادداشتشان کنم که یادم بماند و رفعشان کنم. باید بیشتر حواسم به خودم و حرف هایم باشد. سادگی و صداقت هم حدی دارد! همه هم مثل من منطقی و ساده فکر نمیکنند. می دانم هیچ کس کامل نیست. چیزی که به او هم گفتم. هیچ ارتباطی هم بدون مجادله نیست. ما با تمام این اوضاع سخت توانسته بودیم به فهم مشترکی برسیم. ------------- برای آخرین شروطش گفته بود چادری نمی شود. بارها قبل از این دراین باره حرف زده بودیم. روز تعهدمان با چادر امده بود و چقدر زیبا بود. کاش آن روز می توانستم در آغوشش بگیرم. کاش... خودش میگفت با قلب و حسش چادر را پذیرفته است. نمی دانم شاید آن قلب و حس از آن فاطمه ای دیگر بود. من به گفته هایش اعتماد کردم و هر روز بیشتر دل بستم و جلو امدم. حالا زیرش زده است. راست می گوید سخت است چادر. تنها کسی می تواند از عهده اش برآید که فوایدش را بداند و به عقل و حسش پاسخ دهد. حالا فکر میکنم آدمی میتواند چیزهایی را بپذیرد و بعداً زبرش بزند. فکر میکردم فاطمه از این دست آدم ها نیست. ----------- به من گفت اعتماد به نفسش کم شده است و حالا از خودش هم بیزار است. نمی دانم این فاطمه را گفت یا آنی را که من میشناختم. اما می خواهم برایش یک بار بنویسم که چرا دوستش داشته ام. یک بار این را گفته بود و می خواستم حضوری بگویم. فرصت نشد!
  • حیران