در حیرت

دستکاری در تاریخ!

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۵۴ ق.ظ
تاریخ را عده ای مفید می دانند و عبرت آموز. منبعی از اعمال و گفته ها که باید دانست تا به اشتباه نیفتاد. عده ای دیگر تاریخ را بی فایده می دانند و آموختنش را زحمت و سختی. اما عده ی معدودی هم هستند که دانستن از گذشته را خطرناک می دانند و ضررآفرین. اینان هر از چند گاهی تاریخ را بازبینی می کنند تا آنچه را که ناخوشایند است بیابند و طبق حال یا آینده تغییرش دهند. این چنین آسانتر می توان حال را باور کرد و کمتر درباره آینده شک کرد. رویه ای که بسیاری از حکومت های بسته در پیش می گیرند تا بتوانند رفتارها و برخوردهایشان را بهتر توجیه کنند و از کمند انتقاد تیزبینان برهند. نتیجه چنین نگاهی به تاریخ می شود عکس زیر. کمی در آن دقت کنید تا شرحی از آنچه گفته شد را در عصری که عصر اطلاعات نامیده می شود به عینه ببینید! (عکس متعلق به کابینه شهید رجایی در سال های اول انقلاب است. با نگاه به شخصیتی که در گوشه سمت راست مشخص شده است پیدا کنید پرتغال فروش را!)
  • حیران
15 آبان 57 روزی مهم و تاریخی در سیاست ایران است. روزی که شاه پس از ماه ها اعتراض و اعتصاب بر پرده ی تلویزیون ظاهر می شود و در چند دقیقه متنی را می خواند و در آن اعتراف می کند که "من نیز صدای انقلاب شما ملت ایران را شنیدم". (متن کامل این پیام در اینجا آورده شده است.) پیام تلویزیونی شاه از آن جهت حائز اهمیت است که نگاه یک حاکم مستبد به طوفان زدگی کشتی سیاست را نشان می دهد. وی در این پیام از مردم می خواهد آرام باشند و دست از آشوب و اعتراض بکشند. وعده هایی می دهد و با صدایی لرزان توصیه هایی به مردم، جوانان، والدین و علمای اسلام می کند. پس از این پیام اما، اوضاع نه تنها رو به بهبودی نرفت و تغییر اساسی در نوع برخورد حکومت با مردم ایجاد نشد بلکه پهلوی هر چه سریعتر به پرتگاه تاریخی خود نزدیک شد. اینک فرصتی است تا بدانیم محمد رضا پهلوی در آبان 57 اوضاع را چگونه می دیده است و چرا نتوانست با اینکه صدای انقلاب مردم را شنیده بود، از وقوع زلزله ی انقلاب جلوگیری کند. مهم ترین دلیل ناموفق بودن چنین پیامی شاید خوی استبدادی پنهان در آن بود.  مستبد کسی است که جز خود و اندیشه خود را بر حق نمی داند. چنین فردی دنیا را طور خاصی می بیند و هر آنچه غیر از آن است را ناشی از ضعف خطای بیننده یا غرض ورزی او می داند. از همین روست که مجاز است به هر طریقی حرف خود را بر کرسی نشاند و بسیار دیرتر از دیگران با واقعیت مواجه می شود.  استبداد شاه آنقدر او را در فضای خودساخته اش فروبرده بود که با واقعیت های جاری در جامعه بیگانه بود. او بسیار دیر صدای انقلاب را شنید. مشروعیت سیستم حکومت پهلوی از مدت ها قبل زیرسوال رفته بود و فضای امنیتی حاکم، آن را به لایه های زیرین جامعه فرونشانده بود. محمد رضا پهلوی تنها وقتی صدای مردم را شنید که تا دروازه های کاخ سعدآباد آمده بودند و خوابش را آشفته کرده بودند. و این برای مردمی که خشمگین بودند بسیار دیر هنگام و بی فایده بود. او در این پیام هم باز سعی در تکرار ایدئولوژی مشروعیت بخش سلطنتش دارد. بی خبر از اینکه پایه های تئوری حکومت الهی شاه مدتهاست فروریخته است. او هنوز هم مستبد است چرا که به عقیده ی نخ نما شده ای که "سلطنت موهبتی الهی است" ایمان دارد و آن را با جدیت تبلیع می کند. طبیعی است که او سقوط خواهد کرد. چرا که به بنیانی معتقد است که دیگر برای مردم اعتباری ندارد و هنوز چنین واقعیتی را باور نکرده است. حاکمان مستبد هرگونه اعتراضی به خود و بنیان حکومتشان را بر نمی تابند و به سختی با آن برخورد می کنند. از همین روست که محمد رضا پهلوی در همان ابتدای نطقش سعی می کند بین اعتراض و آشوب تفکیک ایجاد کند و سرکوب و خشونت زیردستانش را به بهانه جلوگیری از آشوب و بی نظمی موجه جلوه دهد. کاری که قبل از این بارها کرده بود تا سیاست مشت آهنین خود در برخورد با معترضان را شایسته آنان معرفی کند. بلافاصله اما برای رفع این تناقض یادآوری می کند که این تفکیک مانند گذشته صوری نیست و او اعتراض مردم را به رسمیت شناخته است. اما آیا مردمی که ماه ها خشونت و کشتار را از ماموران امنیتی و نظامی دیده اند می توانند چنین اقراری به اشتباه را باور کنند؟ در میدان سیاست وقتی طوفانی راه افتد سابقه افراد است که به کارشان می آید و نه حرف و سخنرانی آنان. رابطه حاکمیت مستبد در برابر مردم یک طرفه است و خالی از پذیرش مسئولیت و مؤاخذه به واسطه نوع عملکردش. شاه در پیام  خود به ظلم و فساد در حکومت پهلوی اقرار می کند، اما نه از جایگاه یک سلطان یا مسئول. بلکه به مثابه ناظری در سیاست ایران یا شاهی که سال ها از اوضاع بیخبر بوده است. او ظلم و فسادی که مورد اعتراض مردم است را تأیید می کند و قول به اصلاح می دهد. اما نمی پرسد خودش و دربارش چه نقشی در این اوضاع داشته است؟ او هرگز نمی خواهد در برابر مردم پاسخ گوی فسادی باشد که در تمام جوانب حکومت ریشه دوانده است.  او هنوز با واقعیت رابطه ای ندارد و نقش و مسئولیت خود را در اشتباهات حاکمیت ندیده است. از همین روست که پیام  اش بیشتر به وعده های سر خرمن می ماند. وعده هایی که از سر استیصال به زبان اورده می شود و هر کدام تاریخ انقضایی دارند. محمد رضا پهلوی تمام سعی خود را می کند تا در 15 آبان 57 در پیامی تلویزیونی مردم را امیدوار به اصلاح و متقاعد به صبر کند. اما هرگز نمی دانست چنین مواضعی نه تنها موثر نیست بلکه اتمام حجتی است برای مردم که به استبداد و حماقت او مطمئن شوند. از همین روست که توصیه ها و وعده های او کارکردی عکس خود پیدا می کند و هرگز مورد توجه مردم حاضر در خیابان های شهر قرار نمی گیرد. رفتار و باوری که سال ها تکرار شود به تدریج به یک صفت شخصیتی تبدیل می گردد و به آسانی قابل تغییر نیست. شاه سقوط کرد چون باور داشت که حق مطلق است و مبرا از پرسش های نخبگان. اخرین تلاش های او برای آرام کردن مردم چیزی جز تکرار همین رویه و همین روحیه نبود. رویه ای که به پایانی جز سقوط نینجامید. پ.ن: قایل صوتی پیام تلویزیونی شاه را می توانید از اینجا دانلود کنید.
  • حیران
تصنیف "تو ای پری کجایی" یکی از ترانه های ماندگار در ذهن و زبان من است. صدای مرحوم قوامی در این ترانه چنان حزنی دارد که گویی واقعا کسی یا چیزی را گم کرده و در جستجوی او آواز سر داده است. "پری" می تواند عشق سال های جوانی او بوده باشد. کسی که او را بسیار می خواسته و نتوانسته به آن برسد. "پری" می تواند یکایک آرزوهایی باشد که در گذر زمان فراموش شدند و یا امکان دست یافتن به آنها کمرنگ. "پری" می تواند سال های پرشور و شر جوانی باشد. یا مادر و پدری که در کنار ما نیستند و حسرت دست های گرم و آغوش پرمهرشان را داریم. هر چه که هست شنیدن آواز و ساز این ترانه حسی را در آدمی زنده می کند که مربوط می شود به همه چیزهای دوست داشتنی و مهمی که دیگر امروز برایمان دست نیافتنی اند. باشد که قدر تمام "پری" هایی که داریم و می توانیم داشته باشیم را بدانیم و این ترانه فقط گذشته مان را این چنین جلوه دهد! متن ترانه شاعر: هوشنگ ابتهاج (سایه) شبـی کـه آواز نـی تــو شنیـدم          چــو آهـوی تشنـه پـی تـو دویـدم دوان دوان تا لب چشمه رسیدم         نشـانـه‌ای از نــی و نغمـه نـدیـدم               توای پــری کجایی؟         که رخ نمی‌نمایی               از آن بهشت پنهـان         دری نمی‌گشایی                                   ....................مـن همه جــا ، پی تـو گشته‌ام          از مــه و مهــر ، نشـان گــرفتـه‌امبـــوی تــــو را ، ز گـل شنیـده‌ام          دامـــن  گـــل  ، از  آن  گــرفتـه‌ام               توای پــری کجایی؟         که رخ نمی‌نمایی               از آن بهشت پنهـان         دری نمی‌گشایی                                   ....................دل مــن ، سـرگشتــة تــوسـت          نفســـم  ،   آغشتـــة تـــوســتبـه بـاغ رؤیـاهـا ، چـوگلت بـویـم          در آب و آئینـه ، چـو مـهــت جـویم                                توای پــری کجایی؟در این شب یلدا ، ز پی‌ات پـویم          بـه خواب و بیداری ، سخنت گویم                                توای پــری کجایی؟                                   ....................مــه و ستـاره درد مـن می‌داننـد          که همچـو من پـی تـو سرگردانندشبـی کنــار چشمـه پیـدا شــو          میـان اشـک مـن چــو گـل وا شــو               توای پــری کجایی؟         که رخ نمی‌نمایی               از آن بهشت پنهـان         دری نمی‌گشایی دانلود تصنیف " تو ای پری کجایی؟" آهنگساز: همایون خرم؛ - با صدای حسین قوامی - با صدای محمد اصفهانی
  • حیران

راز یک پنجره

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۵:۵۷ ق.ظ
هر روز او را میبینم. پشت پنجره می نشیند و بیرون را تماشا می کند. سحر خیز است و منظم. بسیار به ندرت دیده ام همان ساعت پشت همان پنجره نباشد. از دور چهره اش به پسری 17-18 ساله می ماند. زل می زند به خیابان و گذر آدم ها و ماشین ها را نگاه می کند. پیداست پدر و مادرش کارمند هستند و او هم همراه آنها صبح زود بلند می شود. شاید عادت کرده است صبحانه اش را پشت پنجره بخورد. وقتی که عجله آدم ها را برای رسیدن به بانک و اداره و مدرسه هایشان میبیند. همیشه با یک ارتفاع معین از لبه پنجره نشسته است. ارتفاعش به صندلی ویلچیر می‌ماند. اگر جسمش آنقدر توانا نیست که آن موقع صبح به خیابان بیاید می تواند تلاش مردم دیگر را ببیند و از قدم های بلندشان برای رسیدن به هدف انرژی بگیرد . شاید هم دچار بیماری خاصی است و نمی تواند در میان شان بدود. پس به ناچار نشسته است و نگاه شان می‌کند. می تواند در همین فاصله انبوهی سوال مهم و اساسی از تماشای انسان های در حال دویدن در ذهن بسازد و در تمام طول روز درباره شان فکر کند. فکر کند به گوناگونی آدمیان. در ظاهر، قیافه، آرایش مو و لباس. فکر کند به حالتی که هر کدام اول صبح دارند. بعضی هایشان خمود و خواب آلودند و بعضی دیگر قبراق و با نشاط. فکر کند به فکرهایی که هر کدام در سر دارند. یکی سودای پول دارد و دیگری شوق آموختن. برای فکر کردن آنقدر موضوع می‌تواند پیدا کند که حوصله اش تا شب سر نرود. این چنین او را فیلسوفی می نامم که برگ‌های کتاب هایش آدم های اول صبح هستند، وقتی دارند از مقابل او گذر می‌کنند. در گذر روزها باید توانسته باشد آدم‌های ثابتی را در تردد صبحگاهی پیدا کند. آدم هایی که ماشین وار و بنا بر عادت هر روز سر یک ساعت معین از آنجا می‌گذرند و سرشان در لاک خودشان است. او هم آن بالا نشسته است و بدون اینکه توجه کسی را جلب کند نگاهشان می‌کند. چرا که کمتر کسی اول صبح چشمش به آسمان است و گاهی نگاهی به بالا می اندازد.انگیزه‌اش از این نظاره‌ی صبحگاهی شاید بسیار والاتر و فراتر از اینها باشد. ممکن است عشق باشد که او را سحر خیز میکند و به پای پنجره می‌کشاند. عشقی که در تلاقی روزانه نگاهش به دختری خوب روی و ریز اندام پا گرفته است و در خیال روزانه اش مشتعل شده است. پسرک حالا هر روز با تصور دیدن او به پای پنجره می‌آید و منتظرش می‌نشیند. از میان تمام آدم‌هایی که از آنجا می‌گذرند یکی با بقیه فرق دارد. یکی که دیدنش قلب او را به تپش وا می دارد و گاه اشکی از او سرازیر. پس شاید عاشقی است که عمق نگاهش هر صبح باید پر شود از حضور محبوبش.من اما هر روز او را میبینم. برایش لبخندی می زنم و رد می شوم. در ماشین نشسته ام و جز چند ثانیه نگاهم به آن پنجره گره نمی خورد. اگر روزی نبینمش نگران می شوم. که نکند بیمار شده است. یا ذهن فلسفی اش به پوچی رسیده. یا اصلا نکند قلبش شکسته است و بلور عشقش ترک برداشته! باید اما یک روز به سراغش بروم. بروم و از رازی که پشت آن پنجره است پرده بردارم. شاید با عاشق شاعری آشنا شوم، یا با فیلسوف گمنامی. هر چه هست این نظاره‌ی صبحگاهی بدون هدف، بدون نتیجه نمی توانست دوام داشته باشد. باید پشتش رازی باشد و انگیزه ای. تا بتواند او را هر صبح از خواب بیدارش کند و به نظاره از پشت دریچه ای شیشه ای بکشاند. باید آخر یک روز جرئت کنم و از این راز پرده بردارم.
  • حیران

ترانه های نوستالژیک: تصنیف "به سوی تو"

چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۲ ب.ظ
من چندان اهل موسیقی نیستم. گاهی اما ترانه ای یا قطعه ای چنان مجذوبم می کند که بارها گوشش می دهم و هر بار برایم تازه است و معنادار. یکی از این ترانه ها تصنیف "به سوی تو" است. این تصنیف اولین بار توسط دایوش رفیعی اجرا شده است و بعدها کوروس سرهنگ زاده و مهران زاهدی هم آن را اجرا کرده اند.  شعر و آهنگش به ترتیب از عبدالله الفت و مجید وفادار است. متن ترانه و هر سه اجرای آن را در این پست آورده ام. متن: به سوی تو، به شوق روی تو، به طرف کوی توسپیده دم آیم، مگر تو را جویم، بگو کجایینشان تو، گه از زمین گاهی ز آسمان جویمببین چه بی پروا، ره تو می پویم، بگو کجایی---کی رود رخ ماهت از نظرم، نظرمبه غیر نامت کی نام دگر ببرماگر تو را جویم، حدیث دل گویم، بگو کجاییبه دست تو دادم، دل پریشانم، دگر چه خواهیفتاده ام از پا، بگو که از جانم، دگر چه خواهییک دم از خیال من نمی روی ای غزال من---یک دم از خیال من نمی روی ای غزال مندگر چه پرسی زحال منتا هستم من، اسیر کوی توام، به آرزوی تواماگر تو را جویم، حدیث دل گویم، بگو کجاییبه دست تو دادم، دل پریشانم، دگر چه خواهیفتاده ام از پا، بگو که از جانم، دگر چه خواهی دانلود تصنیف به سوی تو : - با صدای داریوش رفیعی - با صدای کورس سرهنگ زاده - با صدای مهران زاهدی -------------------------------- مطالب مرتبط: ترانه های دوست داشتنی شعرهای به یادماندنی
  • حیران
تحریمها باهدف تسلیم کردن نظام سیاسی کشور طراحی می شوند، اما بگونه ای اجرای می شوند که ایران را به زانو در آورند. هیچگاه تحریمها آنگونه که ضربه ای کاری وارد آورند مطرح نشده اند، بلکه همیشه بصورت ضربه هایی  که به شدت متوسط اند اما با روندی مرحله به مرحله و مداوم زده می شوند، اعمال شده اند. چرا که با هزینه کردن ناگهانی نمی توان جوابی مطمئن گرفت. اگر هم نتایجی اخذ شود حریف هنوز توان سرپا ایستادن را دارد و دیر یا زود مزاحمتهای خود را از سر خواهد گرفت. بنابراین هر زمان زخمی زده می شود و خونریزی حریف بیشتر می شود و این روند ادامه پیدا می کند تا آنگاه که کاملا از پا بیافتد و دیگر توان مقابله نداشته باشد. آن موقع است که می توانند با خیال راحت از اینکه امکان هرگونه مقاومتی از حریف سلب شده هر بلایی که می خواهند سرش بیاورند. سناریو به زانو درآمدن کشور سه رکن دارد. رکن اول تحریمها هستند. جریان ورود تکنولوژی و مواد و تجهیزات مورد نیاز صنایع کند شده اند و کم کم مسدود می شوند و اینگونه سیر تدریجی فرسودگی صنایع ما  تشدید خواهد شد. هزینه توسعه کشور به سبب تحریمها بیشر شده و راندمان سرمایه گذاری ها هر چه بیشتر کاهش می یابد. بنابراین به تدریج فرسودگی بیشتر از توسعه شده و روند منفی اقتصاد آغاز خواهد شد. ضعف اقتصاد که نارضایتی اجتماعی را هم به همراه دارد، قدرت مانور ما را در برابر تهدید های داخلی و خارجی کاهش داده و مملکت را بسیار آسیب پذیر خواهد کرد. رکن دوم ضعف داخلی است. اختلافات سیاسی و ناکارآمدی مفرط دولت و مجلس و ضعف مفرط نیروی انسانی متخصص توانمند(در حدی که بتواند تغییری در شرایط ایجاد کند). وجود پدیده فرار مغزها و نیز ناتوانی مدیران گزینش شده و قابل اعتماد از نظر حاکمیت، همگی اجزایی هستند که وقایع را تنها بخاطرضعف داخلی به نفع حریفان پیش خواهند برد. رکن سوم پایه های محکم حاکمیت است. تسلط نظامی و اطلاعاتی حاکمیت و همینطور وجود اقشار پشتیبان نظام، آن هم اقشاری که هیچ راهی برای سلب حمایتشان از نظام وجود ندارد، سبب می شود که حتی در شرایط ضعف شدید اقتصادی و سیاسی و آسیب پذیری اجتماعی، سیستم سیاسی کشور دچار فروپاشی نشود و بنابراین تحریمها در میان مدت به ثمر نرسند. بنابراین در صورتی که جمهوری اسلامی نتواند در برابر تحریمها قامت راست کند و یا حریفان نتوانند از طریقی دیگر به تسلیم وادارش کنند،  ناگزیر کشور روز به روز ضعیف تر خواهد شد و در دهه آینده به کشوری در حال احتضار بدل خواهد شد. کشوری فروپاشیده از لحاظ اجتماعی و اقتصادی و با مبانی دینی و اخلاقی از بین رفته در حالی که منابعش و اجتماعش  مانند دشتی حاصلخیز در اختیار حریفان دیروزش قرار گرفته است.
  • حیران
این پست دیماه سال گذشته ارسال شد. با توجه به شرایط فعلی کشور تکرارش خالی از لطف نیست، اگر چه مرور زمان درست نبودن بعضی موارد ذکر شده در پست را ثابت کرده است. حریمها باهدف تسلیم کردن نظام سیاسی کشور طراحی می شوند، اما بگونه ای اجرای می شوند که ایران را به زانو در آورند. هیچگاه تحریمها آنگونه که ضربه ای کاری وارد آورند مطرح نشده اند، بلکه همیشه بصورت ضربه هایی  که به شدت متوسط اند اما با روندی مرحله به مرحله و مداوم زده می شوند، اعمال شده اند. چرا که با هزینه کردن ناگهانی نمی توان جوابی مطمئن گرفت. اگر هم نتایجی اخذ شود حریف هنوز توان سرپا ایستادن را دارد و دیر یا زود مزاحمتهای خود را از سر خواهد گرفت. بنابراین هر زمان زخمی زده می شود و خونریزی حریف بیشتر می شود و این روند ادامه پیدا می کند تا آنگاه که کاملا از پا بیافتد و دیگر توان مقابله نداشته باشد. آن موقع است که می توانند با خیال راحت از اینکه امکان هرگونه مقاومتی از حریف سلب شده هر بلایی که می خواهند سرش بیاورند. سناریو به زانو درآمدن کشور سه رکن دارد. رکن اول تحریمها هستند. جریان ورود تکنولوژی و مواد و تجهیزات مورد نیاز صنایع کند شده اند و کم کم مسدود می شوند و اینگونه سیر تدریجی فرسودگی صنایع ما  تشدید خواهد شد. هزینه توسعه کشور به سبب تحریمها بیشر شده و راندمان سرمایه گذاری ها هر چه بیشتر کاهش می یابد. بنابراین به تدریج فرسودگی بیشتر از توسعه شده و روند منفی اقتصاد آغاز خواهد شد. ضعف اقتصاد که نارضایتی اجتماعی را هم به همراه دارد، قدرت مانور ما را در برابر تهدید های داخلی و خارجی کاهش داده و مملکت را بسیار آسیب پذیر خواهد کرد. رکن دوم ضعف داخلی است. اختلافات سیاسی و ناکارآمدی مفرط دولت و مجلس و ضعف مفرط نیروی انسانی متخصص توانمند(در حدی که بتواند تغییری در شرایط ایجاد کند). وجود پدیده فرار مغزها و نیز ناتوانی مدیران گزینش شده و قابل اعتماد از نظر حاکمیت، همگی اجزایی هستند که وقایع را تنها بخاطرضعف داخلی به نفع حریفان پیش خواهند برد. رکن سوم پایه های محکم حاکمیت است. تسلط نظامی و اطلاعاتی حاکمیت و همینطور وجود اقشار پشتیبان نظام، آن هم اقشاری که هیچ راهی برای سلب حمایتشان از نظام وجود ندارد، سبب می شود که حتی در شرایط ضعف شدید اقتصادی و سیاسی و آسیب پذیری اجتماعی، سیستم سیاسی کشور دچار فروپاشی نشود و بنابراین تحریمها در میان مدت به ثمر نرسند. بنابراین در صورتی که جمهوری اسلامی نتواند در برابر تحریمها قامت راست کند و یا حریفان نتوانند از طریقی دیگر به تسلیم وادارش کنند،  ناگزیر کشور روز به روز ضعیف تر خواهد شد و در دهه آینده به کشوری در حال احتضار بدل خواهد شد. کشوری فروپاشیده از لحاظ اجتماعی و اقتصادی و با مبانی دینی و اخلاقی از بین رفته در حالی که منابعش و اجتماعش  مانند دشتی حاصلخیز در اختیار حریفان دیروزش قرار گرفته است.
  • حیران

ای که می پرسی نشان عشق چیست؟

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۱، ۰۶:۵۹ ق.ظ
- تو تا به حال عشق را چشیده ای؟ - چشیده ام. یک بار. - چه حال و هوایی دارد؟ - اگر از آن دست عشق های امروزی باشد که ورد زبان هر کسی است و مدعیان فراوان دارد، همه اش شور است و شیرینی. اما عشق اصیل دریایی است جان ستان و مواج. شنا ندانی در آن غرق می شوی و هر چه دست و پا بزنی فروتر می روی. گاهی سختی و رنجش را میکشی و گاهی خوشی و شادی اش را! اما هر چه باشد راهی است که خودت انتخاب کرده ای و چون می خواهی عاشق بمانی باید بهایی دهی که شایسته اش شوی. - بیشتر برایم بگو، عشق چگونه حسی است؟ - عشق آمیزش دو روح است. همین است مایه ی سختی و دردهایش. عاشق که شوی داری کاری میکنی مافوق طبیعت. در حالی که جسمت و نیازهایش محدود است به کرانه خودت، تو داری می کوشی که روحت را با دیگری به اشتراک گذاری. و مگر ممکن است چنین خلاف عادتی سخت نباشد و مرد افکن!؟ عاشق که شدی مرجع ضمیرت می شود ما. دیگر منی و تویی در میان نیست. لذتت، دردت، خوشی و غمت میشود دو چندان. وقتی به آنجا رسی که دیگران ایثارش می نامند می بخشایی بی حساب. آنجا که عفو باید کنی می بخشی بدون چشمداشت. چرا که دیگر منی و تویی در میان نیست. یکی شده ای و تویی که اگر نبخشی و نبخشایی رنج می بری و آزار می بینی. چگونه عاشق شوم؟ عشق بر خلاف آنچه می گویند نه از سر تملک است، نه از سر سیری. جفای بزرگی کرده ای اگر عشق را برخاسته از اشرافیت بدانی و عاشقان دلسوخته و ندار را نبینی! تنها چیزی که نیاز است تا عاشق شوی روحی است بزرگ و رشد یافته. باید آنقدر وسیع شوی که جسمت برایت کم آید و محدود. تا بخواهی و بتوانی با روح دیگری در آمیزی و با او در دو کالبد جا خوش کنی. آن وقت است که خود به خود روحت در طلب عشق بر می آید برای آنکه از حصار تنگِ تن به درآید و راهی به برون، به ابدیت یا شاید به جاودانگی یابد.
  • حیران

امنیت حاصل از گشت ارشاد (کاریکاتور)

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۶ ب.ظ
  • حیران

گشت ارشاد چه فایده ای دارد؟

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۱، ۰۵:۴۸ ق.ظ
آسان ترین و دم دست ترین پاسخ به تبیین رفتارهای افرادی که متعلق به گروه دیگری هستند، این است که آنان را مشتی نادان فرض کرد که به واسطه جهل و کوته بینی خود به کارهایی دست  می زنند. چنین مواجه ای با انگیزه ی اعمال افراد از آن جهت خطاست که دو فرض اساسی تحلیل را نفی می کند. از یک طرف چون ناظر بیرونی دارای ارزش ها و چارچوب فکری متفاوت با گروه مورد بررسی است، اعمال آنان را از زوایه خود مورد بازبینی قرار می دهد و به این ترتیب  بسیاری از گفته ها و رفتارهای آنان را منافی عقلانیت می داند. از طرف دیگر هیچ انسان سالمی اقدامی را که غیر عقلانی باشد انجام نمی دهد. به عبارت دیگر وقتی گروهی پیگیر اقداماتی است یعنی حتماً از نظر خود کاری انجام می دهند که عاقلانه است و نتایج خوبی دارد. این دو فرض اساسی برای تحلیل یکی عدم دخالت پیش فرض ها و دیگری فهم یک چارچوب فکری برای درک عقلانیت درون گروهی است. با این مقدمه می توان دقیق تر سوال اصلی این نوشتار را مورد کنکاش قرار داد: گشت ارشاد برای بانیان و حامیان آن چه سودی دارد و چرا این مقدار بر وجود و حضور آن پافشاری می شود؟ بسیاری از افرادی که من می شناسم با ارتکاب همان خطاهای ذکر شده، این طرح را ناشی از حماقت عده ای متعصب می نامند که نه تنها نتیجه ای ندارد بلکه در دراز مدت اثر معکوس خواهد داشت و به زیان دین و دینداری تمام خواهد شد. ولی آیا واقعا چنین است و می توان این همه اصرار و هیاهو را حمل بر نادانی و کوته بینی کرد؟ عقلانیت پشت گشت ارشاد چیست و چرا آن را با وجود هزینه هایش توجیه پذیر می کند؟ شاید مهم ترین دلیلی که از جانب حامیان گشت ارشاد برای حضور آن مطرح می شود به خطر افتادن دینداری و اخلاق به واسطه بد حجابی است. این دسته از موافقان این طور استدلال می کنند که اولاً بد حجابی از عوامل فساد اخلاقی و دینی جامعه است و ثانیاً حکومت دینی به عنوان حافظ دین و اخلاق در جامعه باید با آن مقابله کند. به این ترتیب علاوه بر آنکه که حکومت به عنوان حکومت اسلامی به وظیفه خود عمل کرده است، با یکی از دلایل اصلی فساد در جامعه هم مقابله شده و خیال مومنان از بی تفاوتی حاکمان و مجموعه حکومت نسبت به احکام اسلام و مصالح مسلمین راحت می شود. صرف نظر از بررسی جامعه شناختی ادعاهای فوق در باره فساد جامعه و نتایج این نوع برخورد، چنین طرح مسئله ای برای حکومت نوعی باری برد-برد به حساب می آید. چرا که از یک طرف کارکرد اسلامی و اخلاقی خود را به حفظ حجاب و شعائر دینی ( و نه بسیاری از شاخص های اقتصادی و سیاسی) در جامعه تقلیل داده است و از طرف دیگر با اجرای یک نمایش محدود در تعدادی از میادین تهران رضایت دینداران را از بقا و دوام خود تأمین کرده است. چنین تاکتیکی بسیار بیش از آثار منفی دارای تبعات مثبتی در میان دینداران جامعه است. به طوری که نقش و جایگاه حکومت را در میان آنان عینیت می بخشد و برایشان احساس امنیت خاطر را فراهم می آورد. وجه دیگر لزوم گشت ارشاد، حضور یک نیروی قهر آمیز در مقابله با افرادی است که از نظر نظام در جهت مخالف حکومت قرار گرفته اند. پس از انتخابات 88، بیشتر معترضان و مخالفان از اقشار غیر مذهبی و سکولار جامعه شهری بودند. با وجود گشت ارشاد نوعی هشدار به این قشر داده می شود تا پس از این بیشتر حضور نیروی قهریه را حس کنند و کمتر نسبت به حاکمیت طغیان و سرکشی داشته باشند. به این طریق حاکمیت اقتدار و صلابت خود را در چشم مخالفان تثبیت می کند تا دیگر در فرصت هایی مثل سال 88 به اعتراض و به گمان آن ها به آشوب های گسترده دست نزنند. باید گفت از نظر حاکمیت گشت ارشاد نه تنها واکنشی غیر عقلانی نیست بلکه کاملا حساب شده و دارای تاثیرات و برد مثبتی در حفظ شان و جایگاه نظام است. با حضور نیروهای پلیس در قالب گشت ارشد هم دوستان خشنود می شوند و هم دشمنان حساب کار دستشان می آید تا پس از این جرئت و شهامت عرض اندام در برابر نظام را نداشته باشند. آیا با وجود تأمین این دو هدف هنوز هم می توان گشت ارشاد را ناشی از برنامه ها و اقداماتی مشتی افراد متعصب و نادان دانست؟
  • حیران