زخم های زندگی: به بهانه دیدن فیلم مرهم
جمعه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۲۴ ب.ظ
در زندگی زخم هایی است. زخمهایی با عمقهای متفاوت. گاهی این زخم شکست است، گاهی رنج جدایی و گاهی مرگ. میتوان آنها را به حال خود رها کرد و نا امیدانه به نظاره نشست که روح را همچون خوره،آهسته در انزوا بخورند و بتراشند. یا می توان در جستجوی مرهمی برآمد تا زخم را التیام و شفا بخشند.داود نژاد در آخرین فیلمش به یکی از همین زخمهای زندگی میپردازد. دختری که در پی عشقی از خانه فرار میکند، بعد از دو ماه به جای آغوشی گرم، زخم اعتیاد را بر تن دارد و به جای شیرینی عشق، نگاههای هوس آلود مردان را میچشد. مرهم این زخمها هم چیزی نیست جز عشق و محبت.
عشقی از جانب مادربزرگش.محبتی غیرمشروط که او را فقط برای خودش میخواهد. وقتی به دنبال خرید مواد است بدون ارزشگذاری و تنبیه برای سرپیچی از ارزشها همراه او میشود و او را تنها نمیگذارد. وقتی اصرار دختر را برای جدا شدن از خودش می بیند باز هم دلش رضا به بیتفاوتی نمیدهد و به همان شهری که دختر میخواهد برود سفرمیکند.احترامالسادات پیرزنی است که وضع مالی خوبی ندارد، اما سرشار از عشق است. ما او را در مقایسه با دوستش میبینیم که صاحب مِلک و دارایی است، اما بیبهره از گرمی خانواده و رضایت زندگی. وی احترام را دائما سرزنش میکند که چرا بیش از اندازه به فکر نوهاش است و چنین توجهی را افراط میداند. بی آنکه بداند خود بیش از همه نیازمند چنین توجهی از سوی فرزندانش است و حتی عامل نارضایتیاش نادیده گرفتن احساسات مادرانهاش است. او بیش از حد در نقش خود به عنوان مدیر و صاحب داراییهای شوهرش فرورفته است.احترامالسادات به شهری میرود که مقصد دختر هم هست و در آن با امیدی که با هر لحظه بیشتر به یاس تبدیل میشود به جستجوی نوهاش میپردازد. سکانسهایی که وی را در بازار محلی شهر نشان میدهد گویای همین شوق و همزمان ترس است. با نگاهی سرشار از نگرانی و امید به دیدن صورتی آشنا در میان رهگذارن و مسافران!
دختر که روزی به دنبال رویایش خانوادهاش را رها میکند با دیدن واقعیتهای این دنیا ناگهان از خواب میپرد. خود را در دنیایی بیرحم و کثیف تنها و بیکس میبیند. و اینجاست که بیننده منتظر مینشیند تا سرنوشت او را ببیند. آیا او از این منجلاب رهایی مییابد یا اینکه در برابر بیرحمیِ واقعیت سر خم میکند ومیشکند؟ دختر با اتکاء به کدام نیرو و چگونه میتواند خود را برهاند؟
سکانس نهایی فیلم پاسخی به این پرسشهاست! دختر به یاد مادربزرگش میافتد و او را آخرین چاره گره ی کور زندگیاش میبیند. او را پیدا میکند و تمام راه را برای حس کردن گرمی آغوشش می دود. و چه زیباست صحنهای که این دو گرم یکدیگر را در آغوش میگیرند. گویی تمام رنج و تنهایی دختر با گریههایش خاموشی میگیرند و اشکهایش به مرهمی تبدیل میشوند برای زخمهایش. آری! در زندگی مرهمهایی است که در دسترسند و چه آسان نادییده گرفته میشوند.
- ۹۰/۰۲/۱۶