در حیرت

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

خشونت مسلمانان

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ
جهاد از فروع دین ماست و اصولا مسلمانان دست به سلاحشان خوب است. مقدسات مسلمانان برایشان تابوهایی هستند که حاضرند جانشان را بخاطر آنها بدهند و برای تکریمشان مجاهده کنند. این بعد جوامع مسلمان می تواند برای یک جامعه ای که از موهبت خودآگاهی و جهان آگاهی برخوردار است عاملی باشد بازدارنده، در مقابل تهدیدهای موجود و تضمین کننده استقلال آن جامعه. اما وقتی که چنین دینی باشد، اما آگاهی از زمان و شرایط وجود نداشته باشد و جوامعی داشته باشیم سرشار از جهل و عقب ماندگی فکری و اجتماعی، آنگاه کار چندان سختی نیست که به مروز زمان از امت اسلامی یک سمبل خشونت  بسازیم. این روزها همه جا سخن از مسلمانانی است که با هم می جنگند، شورشی کرده اند، کشتاری میانشان رخ داده است و کشورهای خوب در حال مقابله با بدی های آنها هستند. سخن از گروههایی است که خواهان اجرای شریعت اسلامی هستند، هدفشان خداست و اجرای احکام قرآن، اما شقاوت از اعمالشان می بارد. الگوی دین داری در کشورهای اسلامی، الگویی نیست که طی سالهای آینده این کشورها را به کشورهایی مترقی بدل کند. آنکه فکری ندارد راهش بازتر است برای اینکه یاد بگیرد و پیشرفت کند. اما آنکه نزد خود الگوی ناقصی دارد که بسیار به آن الگو معتقد است، احتمالش زیاد است که سرنوشتی جز تباهی نداشته باشد.
  • حیران

درس های لینچان برای ما

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۱۴ ق.ظ
" فقر و بیچارگی مردم از فساد دربار و ظلمی است که توسط کارگزاران حکومت صورت می‌گیرد." جمله فوق از رهبر شورشی فیلم جنگجویان کوهستان، لینچان، است. فیلمی که اکنون شب‌ها از شبکه تماشا پس از 30 سال در حال بازپخش است. این جمله را از او شنیدم و باور می‌کنم که راست می‌گفت. چرا که خودش بر اساس همین اعتقاد پس از طرد از جانب حکومت، گروهی جمع کرد تا علیه فساد و ظلم حاکم مبارزه کند. او مردی مصمم و مبارز بود و نمی‌توانست وقتی ظلم و فسادی می‌بیند بی‌تفاوت باشد. حتی اگر خود حزئی از همان حکومت بود و اعتراض برایش گران تمام می‌شد. لینچان، مصمم و با اراده گروه خود را جمع کرد و بر اساس اصولی که خود داشت به مبارزه برخواست. برای من که در کودکی جنگجویان کوهستان را می‌دیدم، اراده و روحیه اخلاقی لینچان بسیار جذاب بود. مبارزه‌ها و قدرت‌های افراد او برایم هیجان انگیز بود و همیشه سعی می‌کردم به هر طریقی شده پدر را راضی کنم اجازه دهد تا دیروقت بیدار باشم و لینچان را ببینم. هر چند گاهی آنقدر دیر پخشش می‌کردند که حسرت دیدنش بر دلم می‌ماند و مجبور بودم با تخیل خود داستان میارزه‌های او را بسازم. با این جال هنوز بعد از این مدت طولانی لینچان برایم زنده است و جنگاوری او مرا به هیجان می‌آورد. فیلم در آن سال‌های پخش اول، کاملا با روحیه انقلابی مردم پس از سرنگونی دربار شاهنشاهی سازگار بود و در مردم حسی از برتری و پیروزی به وجود می‌آورد. در آن سال‌ها شاید به نوعی لینچان قهرمان همه مردم شده بود و هر کس خود را لینچانی می‌دید که توانسته در برابر شاه قد علم کند و با مشت‌ها و شعارها و میارزه‌های خود فساد و فقر و ظلم را از این مملکت برچیند. نفوذ فیلم آنقدر بود که اصطلاح لیان شامپون به معنی جایی پر از هرج و مرج، از این فیلم، در زبان فارسی رواج یافته بود و هنوز هم مردم آن را استفاده می‌کنند. پس از 30 سال از پخش اول این فیلم، واکنش مردم به دیالوگ‌ها و مضمون انقلابی فیلم برایم بسیار جالب است. جالب‌تر اینکه نسل سوم و چهارم انقلاب که هیچ نمود عینی و خارجی از دربار ندیده‌اند اکنون چه حسی درباره فیلم دارند و چقدر با آن ارتباط برقرار می‌کنند. شاید جالا دیگر لینچان و قهرمان بازی‌های او برای بسیاری افسانه‌هایی باشد که در فیلم‌ها و داستان‌ها می‌توان نمونه‌اش را دید. شاید مهم‌ترین چیزی که فیلم به ما یادآوری می‌کند و می‌توان آن را واقعی پنداشت جمله‌ای باشد که از زبان یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم گفته می‌شود: "یک آدم مصمم می‌تواند گروهی را به حرکت درآورد و گروهی خروشان جهانی را تغییر خواهد داد." هر چند اکنون دیگر شمشیری در میان نباشد و قهرمان‌ روزهای فعلی ما شکست‌ناپذیر و روئین‌تن نباشد.
  • حیران

تا گلی هست زندگی باید کرد!

سه شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۴۱ ب.ظ
زوج‌های زیادی دیده‌ام که به یکدیگر گل هدیه می‌دهند. عده ای وقتی به عیادت بیماری میروند با خود یک دسته گل می‌برند و حتی آدمیان بر سر مزار عزیزی گل می‌گذارند. همیشه پیش خود فکر میکردم گلی که چند روز دیگر پژمرده می شود چرا این قدر در بین آدم ها هدیه متداولی شده است. شاید باید طور دیگری به گل نگاه کرد. چیزی فراتر از گیاهی با عمری کوتاه. گل جزئی زیبا از طبیعت است. ما آدمیان مدت‌های بسیاری در بطن طبیعت شادمانه زیسته‌ایم و اکنون با دیدن جزئی از آن و داشتن اش ناخودآگاه حس خوبی پیدا می‌کنیم. پس با یک شاخه گل می توانیم طراوت و تازگی سال‌های همراهی‌ در طبیعت را در خود یا دیگران زنده کنیم و شادتر باشیم. گل نمادی است از آن روزهای خوب و یادآور آن‌ها. پس هدبه‌ای ارزشمند است برای کسی که دوستش داریم یا بهانه خوبی است برای لجظات شادی‌مان یا در جشن ها و خوشی‌هایمان. گل نمادی  از حسی است که در خود داریم. حسی لطیف و زیبا. برای بیان این حس، برای ابراز آن به عزیزان‌مان گل وسیله‌ی خوبی است. برای آنکه بدانند در وجودمان از آنها یادی است به طراوت گلبرگ‌های گل و به خوش بویی عطر آن. پس می‌توانیم گلی را بخریم و به دیگران هدیه دهیم به نشانه‌ای از اینکه در دلمان جای دارند و دوست شان داریم. شاید ورای اینها گل یادآوری باشد از یک عشق یا یک رابطه عمیق. چرا که اگر از گل مواظبت نشود و به آن رسیدگی نشود می‌خشکد و پژمرده می‌شود. در این معنا گل می‌تواند پیغامی باشد برای آدمیان. اینکه عشق‌هایشان را پاس بدارند و قدرش را بدانند. نگذارند به تدریج از تازگی و طراوت بیفتد و خشکیده شود. گل می‎‌تواند این را به یاد آدم‌ها بندازد و چقدر خوب که شده است هدیه و تذکر دهنده‌ی این موضوع. گل با هر هدفی و به هر طریقی که در میان آدمیان محبوب شده باشد، هدیه‌ای است پر از معنا. فقط کافی است به آن به چشم گیاهی نگاه نکنیم که از گلخانه‌ای آمده است تا فروخته شود و دست‌های مشتاقان و عاشقان را پر کند. اصلاً شاید آخرین پیغام یک گل هم همین باشد. که چیزهای کوچک زندگی را قدر بدانیم و آنها را کم به حساب نیاوریم. این آخرین نوشته‌ای بود که برای فاطمه نوشتم. وقتی که دیگر امیدی به ادامه ارتباطم با او نداشتم. آن را نوشتم تا به همراه آخرین هدیه‌ای که خریده بودم برایش به یادگار بماند. تا هدیه‌ام فقط یک نوع گیاه نباشد و بداند پشتش حرفی و قصه‌ای بوده است. آن شب ذره‌ای امید برای من و شاید او باقی ماند. نمی‌خواستم با خواندن این نوشته حالش بد شود یا غصه بخورد. آن را پیش خودم نگه داشتم. اکنون اما ان را اینجا می‌گذارم تا حرفم ناگفته نماند.---------بسمه تعالیوقتی می‌خواستم این گل را بخرم نمی‌دانستم کار درستی می‌کنم یا نه. دائماً چیزی در ذهنم رژه می‌رفت و آن اینکه امروز، روز آخری است که تو را می‌بینم. پیش خود گفتم شاید خرید گل کارمان را سخت‌تر می‌کند و بعد فکر کردم که نکند روزی در آینده پشیمان شوم از اینکه آن یک گل را برای فاطمه نخریدم. پس خریدم تا به تو تقدیمش کنم. درباره هدیه پیشتر نوشته‌ام. یکی از چیزهایی که من در این رابطه تجربه کردم حس خوب دادن و گرفتن هدیه‌ است. این بار هم خواستم این حس خوب را در تو و خودم ایجاد کنم.این گل نشانه‌ای است از یک رابطه. رابطه‌ای که احتمالاً به نقطه پایان خودش نزدیک‌ شده است. آن را خریدم تا ببینی چطور پژمرده می‌شود. درست مثل رابطۀ ما که خرابش کردیم و اکنون رو به پژمردگی است. می‌گویم خرابش کردیم چون عمیقاً معتقدم که هر ساخت و هر خرابی در یک رابطه دو طرفه است و هر دو در آن نقش دارند. کم یا بیشش مهم نیست. مهم نقشی است که هر کدام باید ببینند و ازآن آگاه باشند.گل خلقتی دارد شبیه احساس آدمی. اگر به آن رسیدگی نشود و از آن مراقبت نشود، پژمرده می‌شود و جز گلبرگ‌های پوسیده و خشک چیزی از آن باقی نمی‌ماند. شاید همین یک پیغام از زندگی کوتاه گل برای ما بس باشد.این یک شاخه گل را با تمام احساسم به تو تقدیم می‌کنم.به نشانه‌ای از ته‌مانده علاقه و محبتی که از تو در دلم باقی است. کاش آن‌قدر زمان و امکانات داشتم تا آن را خود پرورش دهم و از نوع همان هدیه‌ای باشد که قسمتی از وجودم را در خود جای داده است. افسوس اما ممکن نبود و تنها می‌توانم آن را نمادی بدانم از آنچه در دلم کاشتم و با تمام سختی‌ها از آن مراقبت کردم تا پابگیرد و رشد کند.بابت تمام گل‌هایی که درونم شکوفا کردی قدردان تو هستم. پس تو هم قدر گل‌های وجود خود را بدان و بیشتر از آن‌ها مواظبت کن.  به آن‌ها برس و نگذار آفت آن‌ها را از ریشه بخشکاند. این گل را تقدیم می‌کنم به آنکه خود گلستانی از طراوت و مهربانی بود. با تمام آنچه از او در وجودم باقی مانده است.دوستدار تو محمد   30/9/91------------------اکنون شاید دیگر عمر این گل به پایان رسیده است. یک رابطه عاشقانه درست مثل همین گل است. دیر به آن برسی و نجنبی در مراقبت از آن، می‌خشکد و هر چه تلاش کنی دیگر همانی که بود نمی‌شود. افسوس که فرصت‌ها گذشتند و قدرشان را ندانستم. افسوس که هر آنچه با دست خود ساختیم به آسانی و به کوتاهی ویران شد و حالا من خرابه نشین دلم هستم. گاهی حتی فکر میکنم فاطمه روزگاری می خواست دوست داشتنش را به من ثابت کند و حالا دارد سعی میکند به خوبی بی تفاوتی و حتی گاهی نفرتش را به من نشان دهد.با این حال خدا را شاکرم که مرا با عشق آشنا کرد و از خداوند می‌خواهم هر کجا او هست شاد باشد و خوشبخت. عشقش را در دلم نگه می‌دارد و تمام تلاشم را می‌کنم که از آن درخت تنومندی رشد کند که میوه‌اش مهربانی و بخشش و وسعت روح باشد. درختی به یاد او با ریشه‌هایی عمیق مثل محبت او در دلم با میوه‌هایی به شیرینی لحظات خوشم با او.
  • حیران
قبلا در پستهای زیر مفصلا درباره بی بی سی فارسی صحبت شد. درباره بی بی سی-مقدمه درباره بی بی سی-بخش اول-حرفه ای گری، جلب اعتماد مخاطب، القای مطالب درباره بی بی سی-بخش دوم-نقش بی بی سی در مستند سازی تاریخ و فرهنگ معاصر درباره بی بی سی-بخش سوم- ایجاد فضای تضارب آرا در مورد چالشهای فکری روز ایراندرباره بی بی سی-بخش چهارم- چند نکته کوتاه در وبلاگ مجید خبازی اطلاعات جالبی در مورد ساختار و ویژگیهای بی بی سی فارسی پیدا کردم که ذکرشان ارزشمند است و نکات خاص آن را در ادامه آورده ام که البته قصد قضاوت در مورد آنها را نداریم و صرفا آنچه  توسط نویسنده وبلاگ مطرح شده را می آوریم. 1.بی بی سی از طریق هیات امنا و بدون وابستگی سیاسی یا تجاری اداره می شود و تنها به مخاطب پاسخگوست. بودجه اش از طریق مالیاتی که مردم انگلستان برای تماشای تلوزیون می دهند تامین می شود. 2.بی بی سی شبکه های متعددی دارد و درباره موضوعات مختلف و به زبانهای مختلف پخش می شود. 3.نوعا خبرنگاران روزنامه های توقیف شده اصلاح طلب در بی بی سی جذب شده اند. 4.برخلاف سایر شبکه های بی بی سی که بودجه شان را مالیات مردم تامین می کند، بی بی سی فارسی بودجه اش را از دستگاههای اطلاعاتی زیر مجموعه وزارت خارجه انگلستان می گیرد. 5.سرمایه اصلی بی بی سی فارسی ایرانیان متخصص مقیم خارج اند. 6.در این وبلاگ به طور خلاصه برنامه های بی بی سی فارسی معرفی شده اند. 7.تحلیلها و پوشش خبری بی بی سی فارسی سر منشا بسیاری از تحرکات ایرانیان خارج از کشور بوده است.2 8.بهائیان در شکل گیری و هدایت بی بی سی فارسی نقش چشم گیری دارند 9.در پایان از طرف بعضی از شخصیتها داخلی در مورد بی بی سی فارسی نکاتی را آورده است. یک مورد آن که برای نگارنده جالب بود این بود که بی بی سی از پدیده فرار مغزها و بخاطر نبود امنیت شغلی برای اصحاب رسانه داخل کشور حداکثر استفاده را نموده است.  پی نوشت ها: 1- شخصا شدیدا علاقه مندم که بدانم در کشورهایی مثل ژاپن که آزادی رسانه ها وجود دارد، آیا باز هم این شبکه جایگاه درخوری کسب کرده است؟ 2- تجربیات شخصی نگارنده نشان تایید می کند که بضعا ایرانیان خارج از کشور تحلیل خود در مورد مسائل روز را کلا از بی بی سی فارسی دریافت می کنند.
  • حیران
ترانه زنگ کاروان شبیه شعر ای ساربان سعدی است. این بار یاری که در راه رفتن است لیلا نامی است. یا شاید هم در نظر مجنونی لیلا لقب گرفته است. او در حال رفتن است و عاشق بیچاره هم رفتنش را نظاره می کند. در این بین اما، او دلش خوش است که آنچه در دلش یافته است باقی می ماند و در قصه ها جاودانه خواهد بود. شاید پس از این با عشقی که ساخته است زندگی کند و به سوز آن زندگانی اش را از کسالت و روزمرگی زمان حفظ کند. متن ترانه: (شاعر: معینی کرمانشاهی) ای کاروان ای کاروان،  لیلای من کجا می‌بری؟ ........ با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری ای کاروان کجا می روی؟.....................................لیلای من چرا می‌بری؟ در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا ................تا این جهان بر جا بود این عشق ما بماند به جا ای کاروان کجا می روی؟.....................................لیلای من چرا می بری؟ فنا نگیرد ز دنیای فانی........................................شراره عشقی که شد آسمانی به یاد یاری خوشا آه و اشکی...............................به سوز عشقی خوشا زندگانی  همیشه خدایا محبت دلها....................................به قصه بماند به نام دل ما که لیلی و مجنون فسانه شود..............................حکایت ما جاودانه شود ای کاروان ای کاروان، لیلای من کجا می بری؟...........با بردن لیلای من جان و دل مرا می بری  پ.ن: محسن نامجو شعر فوق را با تغییرات و اضافاتی اجرا کرده است. شعر اصلی به نظرم پرمعنا تر است و چون اجرای اول آن توسط کورس سرهنگ زاده بوده، آن را آورده ام. دانلود -------------------- با صدای کوروس سرهنگ زاده (آهنگ : همایون خرم) با صدای محسن نامجو
  • حیران