در حیرت

آن زمان که نوجوان بودم، آموزش و پرورش دم و دستگاهی را در مقطع راهنمایی و سال اول دبیرستان راه انداخته بود به اسم «هدایت تحصیلی». قرار بود این برنامه جدید در سال آخر راهنمایی و اول دبیرستان اجرا شود تا دانش آموزان بر اساس توانایی ها و علائقشان رشته انتخاب کنند و هدفش رضایت و موفقیت آدم ها در حرفه و رشته ای بود که انتخاب می کنند. این برنامه با آن اسم دهان پر کن آن سال ها در مورد من اجرا شد و نتیجه اش بعد از ده 15 سال شده است من: کسی که فکر می کند نه استعدادهایش به سمت و سوی خوبی هدایت شده و نه احساس رضایت زیادی از کار و بارش دارد. برنامه « هدایت تحصیلی» استعداد دانش اموزان را بر اساس نمره هایی که در درس های مختلف می آوردند می سنجید. آنهایی را که در ریاضی نمره های خوب می گرفتند می فرستاد ریاضی-فیزیک. بچه هایی که در درس علوم و زیست شناسی نمره های بالا داشتند می فرستاد تجربی و بقیه را بر حسب اینکه حافظه خوبی داشته باشند می فرستاد علوم انسانی. آنهایی هم که در هیچ درسی نمره خوبی نداشتند و به اصطلاح تنبل مدرسه بودند به سمت کارودانش و فنی-حرفه ای هدایت می کرد. تمام این برنامه در همین چند خط خلاصه می شد و ادعا داشت به این طریق آینده دانش آموزان هدفمند می شود و استعدادشان هدر نمی رود. من هم ریاضی ام خوب بود، هم علومم و هم حفظ کردنم. اما ریاضی و هندسه را دوست می داشتم و از زیست و حفظ کردن خوشم نمی آمد. این شد که رفتم رشته ریاضی. انصافا هم از ریاضی و استدلال و مسئله حل کردن لذت می بردم. از اینکه می توانستم در ریاضیات و هندسه قضیه ای را ثابت کنم که کسی نتواند رد کند خیلی خوشم می آمد. یک جورهایی قطعیت و یقینی که در ریاضیات بود برایم کشش و جاذبه داشت.کنکور را که دادم و رتبه ام آمد به سختی و با دود دلی انتخاب رشته کردم و آخر هم مهندسی شیمی قبول شدم. در انتخاب رشته می دانستم که برق را دوست ندارم. با مباحث مربوط به الکترونیک و برق در فیزیک نمی توانستم ارتباط بر قرار کنم. شیمی را اما دوست داشتم. معلم ِشیمی داشتیم که شیمی را کاربردی و با مثال های واقعی درس می داد و نوع درس دادنش من را به شیمی علاقه مند کرد. موقع انتخاب رشته بین مهندسی مکانیک و مهندسی شیمی مانده بودم. اعتبار دانشگاهی که می توانستم در آن مهندسی شیمی قبول شوم بیشتر ترغیبم کرد که این رشته را انتخاب کنم و در همان رشته و دانشگاه هم قبول شدم.بعد از انتخاب رشته، دائم در این فضا بودم که با آن رتبه چه رشته بهتری می توانستم بروم و کجاها قبول می شدم. انتخاب اول دوستان و اطرافیانم بالتبع برق و مکانیک و عمران و صنایع بود و همین بازخوردها از انتخاب رشته باعث شد از همان اول دید بدی به مهندسی شیمی داشته باشم و بخواهم روزی تغییر رشته دهم. آن موقع سعی هم کردم بروم مکانیک و نشد. همان مهندسی شیمی ماندم و دانش آموخته کارشناسی مهندسی شدم.همان طور که گفتم یکی از دلایل انتخاب رشته ام در کنکور کاربردی بودن شیمی بود. در دانشگاه اما ترم اول که امدیم سر کلاس یک درس تخصصی، استاد به صراحت گفت همه اینها که می خوانید کشک است و با واقعیت فاصله زیادی دارد. اینها را که خواندید و مدرک که گرفتید باید بروید 5 سال دود پالایشگاه و پتروشیمی و خاک سکوی نفتی را بخورید تا واقعا مهندس بشوید و کار یاد بگیرید. واقعا هم درس های ما مشتی فرمول و مسئله های مدل سازی و معادله دیفرانسیل بودند و هیچ وقت تصورم درباره دانشگاه و رشته مهندسی شیمی براورده نشد.ترم آخر کارشناسی تصمیم گرفتم کنکور ارشد را شرکت کنم. راستش همه اطرافیانم می خواستند کنکور بدهند و جو من را هم گرفته بود که اگر همان لیسانس بمانم از هم کلاسی هایم عقب افتاده ام. آن موقع تازگی ها رشته MBA را راه انداخته بودند و تعدادی از بچه ها و دوستان هم می خواستند همین رشته را شرکت کنند. یکی از دوستانم هم که مهندسی شیمی خوانده بود و بعد MBA، تشویقم کرد که بیایم MBA بخوانم و از مهندسی شیمی دل بکنم. من اما با تمام دلزدگی ام از یک رشته مهندسی اعتماد به نفس رقابت با بچه های برقی و مکانیکی را ، که بچه های فوق العاده باهوش و درس خوانی بودند، نداشتم. از طرفی فکر میکردم مدیریت با روحیات من جور نمی آید و مدیر خوبی نخواهم شد. روی همین حساب، در همان رشته خودم و رشته ی بیوتکنولوژی، که درس هایش شبیه درس های مهندسی شیمی بود، کنکور ارشد دادم.رتبه کنکور ارشدم که آمد رتبه مهندسی شیمی ام خوب نشد. کمی خوشحال شدم و به فکر افتادم بروم کار و فضای مهندسی را تجربه کنم. بعدش اما رتبه کنکور بیوتکنولوژی آمد و رتبه ام زیر 10 شد. توی رودروایستی با خودم، خانواده ام و هم کلاسی هایم قرار گرفتم و ارشد را در رشته بیوتکنولوژی در دانشگاهی خوب و معتبر شروع کردم.خیلی نگذشت که فهمیدم بیوتکنولوژی هم به همان درد مهندسی دچار است. درس هایش تئوری و دور از واقعیت جاری در دنیاست. خوبی اش اما این بود که در دنیا رشته ای نو و بین رشته ای بود و مباحثش در فضای آکادمیک دنیا هم طرفدار داشت و هم مورد توجه فراوان بود. خوبی دیگرش کار با موجودات زنده و میکروارگانیسم ها بود که برایم جدید و جالب بود.با تمام اینها، در این سال ها بیشتر از قبل علوم انسانی خوانده بودم و مباحثی از جامعه شناسی، فلسفه و روانشناسی به شدت مجذوبم کرده بود. بحث ها و حلقه های مطالعاتی هم که در دانشگاه تشکیل می شد، مرا به سمت این نوع مباحث و رشته ها بیشتر می کشید. این موقع که دیگر اواخر دوره ارشدم بود بر خلاف سال های نوجوانی از عدم قطعیت و مباحث چند وجهی لذت می بردم و چنین خصوصیتی کاملا در علوم انسانی مشهود بود. وقتی کسانی را می دیدم که علوم انسانی خوانده اند و پی به اهمیت و لذت موجود در این رشته نمی برند تاسف می خوردم و آرزو می کردم کاش من جای آنها بودم و ایده هایی را که وقت خواندن کتاب هایشان به ذهنم می رسید می پروراندم و از دلش راه حل و نظریه و پژوهش های جدید در می آوردم.آن قدر از این نوع فکرها با خودم کردم و کتاب های علوم انسانی خواندم که دیگر تصمیم گرفتم در رشته مهندسی ادامه تحصیل ندهم و اگر روزی قرار شد دوباره به دانشگاه برگردم رشته ای بروم که بتوانم در آن حرف های نو بزنم و درس های کاربردی برای زندگی و جامعه بیاموزم. حالا هنوز هم با همین فکرها و نقشه ها و آرزوها دست و پنچه نرم می کنم. چند سالی است کنکور می دهم و هر سال یکی از همان رشته های دوست داشتنی ام را شرکت می کنم. دو سالی کنکور رواشناسی دادم و امسال هم مدیریت. در مقطع دکتری ورود فنی خوانده ها را به علوم انسانی ممنوع کرده اند. سد کنکور ارشد هم هر سال سخت تر می شود و شرکت کنندگان در کنکور بیشتر. من هم که کار می کنم با محدودیت زمانی مواجه هستم و تا بجنبم و بخواهم درست و حسابی درس بخوانم دیر شده است. راستش دیگر از کنکور و تلاش هایی که معلوم نیست به نتیجه برسد خسته شده ام. گاهی فکر میکنم همان نگاه سطحی به انتخاب رشته و استعدادسنجی که در «هدایت تحصیلی» آموزش و پرورش پنهان بود در دوره های دیگر تحصیلم هم برقرار بوده است و حالا نتیجه اش شده جایی که الان هستم. جایی که بین دوست داشتنی ها و فکرها و دغدغه هایم با کار و پیش زمینه تحصیلی ام تفاوت هست و این تفاوت گاهی مرا به رنچ بیهودگی و پوچی می رساند. شکافی که هر سال تلاش میکنم پرش کنم و هر سال هم پر کردنش سخت تر می شود.
پ.ن: آن دوستی که به من توصیه کرد MBA بخوانم کوچه گرد، نویسنده دیگر این وبلاگ، است. حالا دیگر زده در خط بیزینس و حسابی سرش شلوغ است! مطالب مرتبط: تست سنجش استعداد تحصیلی و شغلی هالند راهنمای انتخاب رشته (چه رشته ای برایم مناسب است؟) چه رشته و شغلی برای من مناسب است؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی