در حیرت

بازی زندگی

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۱، ۰۷:۱۵ ق.ظ
جمعه پیش در جمعی شامل دانشجویان ورودی جدید حضور داشتم. جوانانی که اکثرشان متولد دهه 70 بودند و برای خودشان نسل چهارمی به حساب می آمدند. وقتی به بحث ها و موضوعات مطرح در بین شان دقت میکردم تقریبا همان هایی بود که روزگاری من و دوستانم داشتیم. اینکه با چه رتبه ای کدام رشته قبول شده اند و کجا می توانستند قبول شوند. اینکه رشته های شان هر کدام چقدر مهم اند و کل کل بر سر جایگاه شان در صنعت کشور. اینکه در فلان درس کدام استاد بهتر نمره می دهد و آسان تر میگیرد! وقتی جدیت و اهمیت این نوع بحث ها را در بین بچه های جدید می دیدم ناخودآگاه خنده ام میگرفت که چقدر دغدغه هایشان کوچک است و بی اهمیت. چقدر جدی بودند در پیگری و اصرار بر بحث هایشان، بحث بر سر موضوعاتی که شاید 10-15 سال دیگر کوچکترین تاثیری در زندگی شان نداشته باشد. یادم افتاد که من هم روزی جای همین بچه ها نشسته بودم و همین بحث ها را با دوستانم داشتم. گویی زندگی چرخه ای است که همه ما آدم ها تکرارش میکنیم. چند سال پیش من هم غصه می خوردم، نگران بودم یا مشتاق برای چیزهایی مشابه. یادم هست وقتی نمره ام در میان ترم درسی کم میشد چقدر می نشستم و محاسبه میکردم که پایان ترم را چقدر باید بگیرم و نمره نهایی ام چطور محاسبه می شود. یادم می آید از افسوس ام که چرا فلان رشته را قبول نشدم. یادم می آید... حالا اما تمام این ها برایم مضحک و بی معنی شده اند. دیگر جنس نگرانی ها و محاسبه ها و دغدغه هایم فرق کرده اند. بسیاری از دغدغه های گذشته ام مثل بازی های کودکانه ای می ماند که ما را به خود مشغول کرده بود و جدی گرفته بودیم اش. دغدغه هایی که به واقع مشکل نبودند و گذر زمان روز به روز از اهمیت و تاثیرشان در زندگی کاسته است. همین فکر اما ترسی بر دلم می اندازد. که نکند همین حالا که نشسته ام و دارم بر سر چیزهایی غصه می خورم یا مسائلی نگرانم کرده اند بیهوده خود را مشغول کرده ام؟ نکند ده سال دیگر باز هم بخندم به اکنون و دغدغه های کوچکم؟ نکند باز هم غرق در بازی های کودکانه هستم? بازی هایی که روزگاری فراموش می شوند و مضحک و خنده دار؟! شاید از این چرخه ی زندگی گریزی نیست. باید بیایی و همان راهی را بپیمایی که سالیان سال پدران و مادرانت پیموده اند. زمانی کودک باشی و به واقع سرگرم بازی و شور و شر. بعدتر هم در هر برهه فقط تصور میکنی که مسائل و مشکلات جدی است و اساسی. تصوری که با پا گذاشتن به برهه ای دیگر از زندگی برایت سست می شود و زیرسوال می رود. رسم زندگی همین است. برای خروج از این تکرار ملال انگیز و این تصورات موهوم باید چاره ای دیگر اندیشید.  باید زندگی را از نوع تعریف کرد و تجربه ی زیستن را چنان بسط و گسترش داد تا از بازی های آن فراتر روی و به چیزی باارزش تر و پایدارتر برسی.چنانکه پروردگار به آدمی گوشزد کرده است: وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ(سوره العنکبوت/آیه 64) این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است اى کاش می‏دانستند. (ترجمه: آقای فولادوند) ----------------- پ.ن1: کاریکاتور از خانم مهناز یزدانی است. پ.ن2: نفسیر آیه فوق را می توانید از اینجا ببینید.
  • حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی